گفتار معصومین علیهم السلام جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : گفتار معصومين عليهم السلام: درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)/ تدوين محمد عبدالله زاده.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب(ع)، 1387.

مشخصات ظاهري :3ج.

شابك : 17000 ريال (چاپ اول) ؛ 18000 ريال 978-964-533-040-6 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Mohammad Abdollah zadeh. The word of jnfallibles: Islamic ethical lessons.

يادداشت : چاپ اول: 1387.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. (205) - 207؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله).

موضوع : احاديث اخلاقي

موضوع : اخلاق اسلامي

موضوع : چهارده معصوم -- احاديث

شناسه افزوده : عبدالله زاده، محمد، 1347 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP248 /م7گ7 1387

رده بندي ديويي : 297/63

شماره كتابشناسي ملي : 1515256

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

درس اخلاق آیة الله العظمی مکارم شیرازی(دام ظله)

گفتار معصومین علیهم السلام

جلد 3

تدوین: سید محمد عبدالله زاده

ص: 2

فهرست

مقدمه ------------ 5

1. دوستى خدا و دنیا ------------ 7

2. تفسیر کلمه استرجاع ------------ 11

3. خستگى دل و رفع آن ------------ 15

4. دو فرمان آموزنده ------------ 17

5. ارزش دوست ------------ 21

6. استفاده از عمر محدود ------------ 25

7. فاعل خیر و فاعل شرّ ------------ 29

8. بهاى جهاد با نفس ------------ 33

9. خیر چیست ------------ 41

10. بى نیازى در ترک آرزوهاست ------------ 49

11. پنج نکته از یک حدیث ------------ 63

12. سخاوت (پنج نکته) ------------ 69

13. دو دستور آموزنده ------------ 79

14. ارزش یقین (خوارج) ------------ 91

15. امر به سخاوت و حسابگرى و نهى از اسراف و سختگیرى ------------ 97

16. مستحب فداى واجب بشود ------------ 105

17. عیادت مریض ------------ 111

18. چهار صفت نیک ------------ 121

19. عفو کردن از سوى کسى که قدرت انتقام دارد ------------ 129

20. مشکلات پنج گانه مؤمن ------------ 137

21. قضا و قدر ------------ 143

22. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (1) ------------ 151

23. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (2) ------------ 157

24. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (3) ------------ 163

ص: 3

25. غفلت ------------ 171

26. توجّه به چهار مطلب (معاد، حساب، قناعت و راضى بودن) ------------ 179

27. حفظ زبان و اصلاح آن ------------ 187

28. چهار جمله آموزنده عقل، جهل، ادب و مشورت ------------ 197

29. دورى از چه-ار طایف-ه (احمق، بخیل، فاسق و کذاب) ------------ 209

30. سنخیّت در ایمان ومحبّت (حبّ وبغض ومحبّت اهل بیت (علیهم السلام)) ------------ 215

31. عامل پیروزى (انقلاب اسلامى) ------------ 225

32. چهار رکن ایمان و اسلام ------------ 231

33. واعظ درونى ------------ 235

34. نزدیک ترین مردم به انبیاى الهى کیست؟ ------------ 239

35. معلومات اندک در مقابل مجهولات بى نهایت ------------ 243

36. فقیه واقعى ------------ 247

37. ارزش علم (حکمت) ------------ 251

38. مدح و ثنا ------------ 255

39. ارزش انسان ------------ 259

40. ارزش علم همراه با عمل ------------ 263

41. رابطه بین سکوت و عقل ------------ 267

42. اول اصلاح خود، بعد اصلاح دیگران ------------ 271

43. تأثیر دنیا بر انسان ------------ 277

44. بى نیازى وفقر در وطن ------------ 279

45. بشارت و انذار ------------ 283

46. شفاعت ------------ 287

47. انفاق ------------ 291

48. رعایت چهار نکته ------------ 293

49. احترام بیش از حدّ ممنوع! ------------ 297

50. نیاز به الگو ------------ 301

51. افراد با شخصیّت و افراد بى شخصیّت ------------ 305

52. اُلفت قلب ------------ 307

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدّمه

کتاب حاضر مجموعه اى از گفتار چهارده معصوم (علیهم السلام) است که الگوى عملى در زندگى انسان ها مى باشند، و گفتار اهل بیت (علیهم السلام) همان اخلاق و رفتار اسلامى مى باشد که بر اساس دستورات خداوند پایه ریزى شده است و پیروان اهل بیت (علیهم السلام) و همه بشریت براى سعادت خود نیاز به این دارند که روش زندگى آن حضرات را سرمشق خود قرار دهند.

این کتاب جلد سوم «گفتار معصومین (علیهم السلام) » است که براساس درس هاى اخلاق آیت الله العظمى مکارم شیرازى(مدّظلّه) تنظیم و به چاپ رسیده است تا تشنگان معارف بتوانند بیش از پیش از آن بهره مند شوند، از خداوند مى خواهیم که این قلیل را از ما بپذیرد و توفیق عنایت فرماید تا بتوانیم بیشتر در خدمت این ستارگان فروزان آسمان امامت و ولایت باشیم. إن شاءالله

سید محمد عبدالله زاده

10/9/1390

ص: 5

ص: 6

1. دوستى خدا ودنیا

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «کَمَا اَنَّ الشَّمْسَ وَاللَّیْلَ لاَیَجْتَمِعانِ کَذلِکَ حُبُّ اللهِ وَحُبُّ الدُّنْیا لاَیَجْتَمِعَان؛ همان طورى که شب و آفتاب با یکدیگر جمع نمى شوند؛ محبّت خداوند با محبّت دنیا با هم جمع نمى گردند».(1)

براى فهم معناى حدیث باید معناى «حب» را بفهمیم. محبّت جاذبه میان دو چیز و گاهى جاذبه میان دو جسم است؛ مثل آهن ربا و آهن و گاهى جاذبه میان دو روح است و هرچه این جاذبه بیش تر باشد، محبّت بیش تر مى شود. گاهى این جاذبه به اندازه اى است که هر دو را یکى مى سازد و انسان به هر چیزى محبّت و علاقه پیدا کند، در نظر او زینت خواهد یافت و نسبت به هرچه تنفّر داشته باشد، در نظر او زشت خواهد بود.

محبّت خدا و دنیا ضدّ هم هستند. اگر قلبى از حبّ دنیا مملو شد، از عشق خدا خالى مى شود و اگر قلبى از عشق به خدا پر گردید، از حب دنیا خالى مى شود. در یک دل دو محبّت متضاد نمى گنجد، و آن ها که از هر دو دم مى زنند، یا ضعیف الایمانند، یا منافق. محبّت پدران و مادران وفرزندان و برادران و اقوام،

ص: 7


1- میزان الحکمة، ج 2، ص 228.

بسیار خوب است و نشانه زنده بودن عواطف انسانى؛ امّا هنگامى که این محبّت رو در روى محبّت خدا قرار گیرد، ارزش خود را از دست مى دهد؛ لذا خداوند در آیه 24 سوره توبه مى فرماید:

«(قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِّنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِى سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِىَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ)؛ بگو: اگر پدران وفرزندان و برادران وهمسران و قبیله شما و اموالى که به دست آورده اید وتجارتى که از کسادش مى ترسید و مساکن مورد علاقه شما در نظرتان؛ از خدا و پیامبرش و از جهاد در راه او محبوب تر است؛ در انتظار این باشید که خدا عذابش را بر شما نازل کند و خدا جمعیّت نافرمانبردار را هدایت نمى کند».

به این نکته نیز باید توجّه داشت که محبّت تنها علاقه اى قلبى نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود. اوّلین نشانه کسى که مدّعى دوستى با پروردگار است، این است که از پیامبر و فرستاده او پیروى کند. در حقیقت این اثر طبیعى محبّت است که انسان را به سوى محبوب وخواسته هاى او مى کشاند. آن ها که سر تا پا غرق گناهند وعقیده دارند که ایمان و عشق و محبّت، تنها به قلب است و با عمل ارتباطى ندارد، از منطق اسلام بیگانه اند. لذا امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«ما احبّ الله من عصاه؛ کسى که گناه مى کند، خداوند را دوست نمى دارد».

همچنین فرمود: «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ، فَلا تُسْکِنْ حَرَمَ اللهِ غَیْرَ اللهِ؛ دل حرم خداست؛ پس، جز خدا را در حرم خدا جاى مده».(1)

در روایات آمده است: کسى که فراوان به یاد مرگ باشد ویا از دنیا کناره گیرى کند، خداوند او را دوست دارد.(2)

ص: 8


1- میزان الحکمة، ج 2، ص 213.
2- میزان الحکمة، ج 2، ص 215.

خداوند انسان با حیاى بردبارِ پاکدامنِ با مناعت ونیز هر دل غمناک و هر بنده سپاسگزار را دوست دارد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «محبوب ترین بندگان، نزد خداوند کسى است که به حال بندگانش سودمندتر ودر اداى حقّ خدا کوشاتر باشد؛ کسانى که خوبى و انجام دادن کارهاى نیک محبوب ایشان است».(1)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «خداوند متعال به موسى (علیه السلام) وحى فرمود: دروغ مى گوید آن کس که گمان مى برد مرا دوست دارد، امّا چون شب فرا رسد، چشم از [عبادت] من فرو بندد. مگر نه این است که هر دلداده اى دوست دارد با دلدار خود خلوت کند؟!»(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«مَنْ اَحَبَّنا اَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَحْمَدِ اللهَ عَلَى اَوَّلِ النِّعَمِ. قِیلَ: وَمَا اَوَّلُ النِّعَمِ؟ قَالَ: طِیبُ الْوِلادَةِ وَلاَیُحِبُّنا اِلاَّ مَنْ طَابَتْ وِلادَتُهُ؛ هر که ما خاندان را دوست داشته باشد، خدا را بر نخستین نعمت سپاس مى گوید. عرضه شد: نخستین نعمت چیست؟ فرمود: پاکى ولادت (حلال زادگى). ما را جز کسانى که ولادتى پاکیزه داشته باشند، دوست ندارند».(3)

ظهر یکى از روزها حارث همدانى نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفت. حضرت پرسید: چه چیز تو را به این جا کشانده است؟ عرض کرد: به خدا قسم، علاقه به شما. حضرت فرمود: «اِنْ کُنْتَ صَادِقآ لَترانی فی ثَلاثَةِ مَواطِنَ: حَیْثُ تَبْلُغُ نَفْسُکَ هذِهِ -وَأَوْمَأ بِیَدِهِ اِلى حَنْجَرَتِهِ - وَعِنْدَ الصِّراطِ، وَعِنْدَ الْحَوْضِ؛ اگر راست بگویى حتمآ مرا در سه جا خواهى دید: آن جا که جانت به گلویت برسد، وهنگام گذشتن از صراط ودر کنار حوض [کوثر]». (4)

ص: 9


1- میزان الحکمة، ج 2، ص 218
2- میزان الحکمة، ج 2، ص 225.
3- میزان الحکمة، ج 2، ص 237.
4- میزان الحکمة، ج 2، ص 237.

به راستى چه بجاست که در قنوت نمازها این دعا خوانده شود:

«اَللّهُمَّ ارْزُقْنی حُبَّکَ وَحُبَّ مَا تُحِبُّهُ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَالْعَمَلَ الَّذِی یُبَلِّغُنی اِلى حُبِّکَ؛ خدایا! روزى ام کن محبّت ودوستى خودت را و دوستى آنچه را تو دوست دارى و دوستى کسى را که دوستش دارى و عملى را که مرا به دوستى تو مى کشاند».(1)

در این جا این سؤال مطرح است که اگر محبّت دنیا چیز خوبى نیست، چرا در قرآن مى خوانیم: (رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(2)؛ و در آن هم حسنات ون یکویى هاى دنیا و هم نیکویى هاى آخرت را از خداوند مى خواهیم؟ جواب این است: دنیایى که براى ما جنبه وسیله را داشته باشد، براى سعادت آخرت، ممدوح و پسندیده است، امّا اگر دنیا هدف باشد، توقفگاه انسان مى شود و خود اصالت پیدا مى کند، که در این صورت دنیا مذموم و ناپسند است.

خدایا! تو را به حقّ محبوب ترین افراد نزد خودت، یعنى پیامبر رحمت قسم مى دهیم، محبّت خودت را، محبوب ترین چیز، نزد ما قرار بده! آمین یا رب العالمین.

ص: 10


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 214. ادامه حدیث: «واجعل حبّک احبّ الاشیاء الىّ».
2- سوره بقره، آیه 201.

2

2. تفسیر کلمه استرجاع

امام (علیه السلام) شنید که مردى مى گوید: (إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) فرمود: «إِنَّ قَوْلَنَا: (إِنّا للهِ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ وَ قَوْلَنَا: (وَإِنّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ؛ این که مى گوییم: (إِنّا للهِ) اقرار مى کنیم که ما مملوک خدا هستیم و این که مى گوییم: (وَإِنّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) اقرار مى کنیم که همه سرانجام از دنیا مى رویم»(1).

این جمله امام (علیه السلام) دو گونه تفسیر شده است: اوّل این که وقتى این جمله را مى گوییم، اقرار مى کنیم که عالم هستى ملک خداست ودر واقع اقرار به مبدأ است و جمله دوم اقرار به معاد است که هلاکت مقدمه معاد است.

تفسیر دوم: این آیه اشاره به نفس ناطقه و روح انسان است مبنى بر این که روح از سوى خداست: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُّوحِی) (2)ارواح قبل از بدن ها آفریده شدند و روح در عالم ماوراء طبیعت بود که آمد و در این کالبد قرار گرفت و دوباره به آن نشئه اى که قبلا بود، بر مى گردد؛ یعنى از سوى خدا مى آید و به سوى خدا برمى گردد.

ص: 11


1- نهج البلاغه، حکمت 99.
2- سوره حجر، آیه 29 و سوره ص، آیه 72

از این آیه وآیات قبل آن استفاده مى شود که انسان از دو چیز مختلف آفریده شده است که یکى در حدّ اعلاى عظمت و دیگرى در پایین ترین حدّ از نظر ارزش است.

جنبه مادى انسان را گِل بدبوى تیره رنگ (لجن) تشکیل مى دهد وجنبه معنوى او را چیزى که به عنوان روح خدا از آن یاد شده است فراهم مى سازد. ومى دانیم که خداوند نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا، اضافه تشریفى ودلیل بر این است که روحى بسیار با عظمت در کالبد انسان دمیده شده است؛ همان گونه که خانه کعبه را به خاطر عظمتش «بیت الله» مى خوانند و ماه مبارک رمضان را به خاطر برکتش «شهر الله»، یعنى ماه خدا مى نامند، لذا اضافه روح به خدا به دلیل عظمت و بزرگى روح است؛ نه این که خداوند داراى روح یا جسم باشد.

به همین دلیل قوس صعودى انسان آن قدر بالاست که به جایى مى رسد که جز خدا نبیند؛ و قوس نزولى اش آن قدر پایین است که از چهارپایان همه پست تر مى شود و این فاصله زیاد میان «قوس صعودى» و«قوس نزولى» دلیل بر اهمّیت فوق العاده این مخلوق است. همچنین این ترکیب مخصوص، دلیل بر آن است که عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نیست؛ چون اگر به جنبه مادى اش نگاه کنیم، لجنى بیش نخواهیم دید. این روح الهى است که مى تواند تجلیگاه انوار خدا باشد وبه انسان عظمت ببخشد وتنها راه تکامل انسان این است که انسان آن را تقویت کند و جنبه مادى را که وسیله اى براى همین هدف است در طریق پیشرفت این مقصود به کار گیرد.

از این حدیث امام (علیه السلام) سه نکته و پیام دریافت مى شود:

اوّل: این که این آیه دنبال آیه مصائب است که مى فرماید:

(الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ).(1)

ص: 12


1- سوره بقره، آیه 156.

البته این مصیبت ها هم در آیه، مسبوق به کمبودهاست؛ زیرا قبل از آن مى فرماید: «(وَلَنَبْلُوَنَّکُم بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوَالِ وَالأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصّابِرِینَ)؛ قطعآ همه شما را با چیزى از ترس و گرسنگى و زیان مالى وجانى و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و استقامت کنندگان را بشارت بده!».(1)

این آیه به امتحان الهى و نیز به فقدان ها و بعد به مصیبت اشاره مى کند و سپس شکیبایان را تسلّى مى دهد یعنى همه ما ملک خدا هستیم و اموال و بچه ها امانتى از خداوند در دست ما هستند. به مواهب هستى به چشم امانت نگاه کنیم و اگر آن ها از ما گرفته شدند، فریاد نکنیم و کلمات خشن و کفرآمیز نگوییم. در ادامه مى فرماید: «(أُولَ-ئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَ-ئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)؛ این ها همان ها هستند که الطاف ورحمت خدا شامل حالشان شده وآن ها هدایت یافتگان هستند».(2)

دوم: پیام دوم این جمله آن است که مرگ به معناى فنا نیست، بلکه مرگ در واقع بازگشت به سوى مبدأ است. مرگ، قوس صعودى و تولد، قوس نزولى است. حتى در قیامت که روح به بدن بر مى گردد، به همین بدن بازمى گردد؛ امّا در سطحى بالاتر که جسم نو و کامل و بینش و آگاهى انسان هم بیش تر مى شود.

سوم: پیام سوم کلام امام (علیه السلام) این است که در این عالم، جاودانه نیستیم، زندگى در دنیا دائمى نیست و عدم توجّه به ناپایدارى دنیا، سر منشأ جنایت در عالم بشریت است. اگر کسى زندگى در دنیا را در حدّ پلى براى رسیدن به آخرت بداند، هرگز دست به جنایت و خیانت نمى زند؛ باعث اذیت و آزار دیگران نمى شود؛ و آنچه براى خود مى پسندد، براى دیگران هم مى پسندد؛ سختى و مشکلات دیگران را سختى و مشکلات خود مى داند و براى رفع آن مى کوشد.

ص: 13


1- سوره بقره، آیه 155.
2- سوره بقره، آیه 157.

ص: 14

3

3. خستگى دل و رفع آن

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ؛ این قلب ها خسته وافسرده مى شوند، همچون بدن ها؛ پس، براى رفع ملالت آن ها، لطایف حکمت آمیز زیبا وجالب انتخاب کنید».(1)

چند نکته از این حدیث استفاده مى شود:

نکته اوّل: انسان بر اثر کار مداوم و یکنواخت، خسته مى شود و این خستگى گاهى در جان انسان است وگاهى در جسم او که در هر حال به تجدید قوا نیاز دارد. اگر این خستگى متراکم شود، انسان کارآیى خود را از دست خواهد داد. این یک واقعیت وجزء طبیعت انسان است؛ منتها براى رفع خستگى جسمانى مدتى کار را ترک مى کند. تا بدن در این مدّت قواى خود را تجدید سازد.

نکته دوم: انسان براى رفع خستگى جسمى و روحى خود به سرگرمى هایى نیاز دارد که سالم باشد. در روایات هم آمده است که مؤمن باید اوقاتش را به سه بخش تقسیم کند: بخشى براى کسب معاش، بخشى براى عبادت و بخشى براى استراحت. همچنین در برخى روایات آمده است که تفریح سالم براى ساعات

ص: 15


1- نهج البلاغه، حکمت 91.

مناجات با خدا وساعات کار به انسان کمک مى کند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لَهْوُ المؤمنِ فی ثلاثة اشیاء: التمتّع بالنساء و مفاکهة الاخوان والصلاة باللیل؛ سرگرمى مؤمن در سه چیز است: بهره بردن از همسرش، خوش صحبتى با دوستان و خواندن نماز شب».(1)

نکته سوم : در این حدیث، امام (علیه السلام) براى رفع خستگى راهى را نشان مى دهد و آن استفاده از نکته هایى است که حکمت آمیز، جالب توجّه و شیرین باشد.

علماى بزرگ ما کتاب هایى نوشته اند که فکاهى وشعر وداستان است و این بدان خاطر بود که این کتاب ها بغل دست آن ها باشد و در موقع خستگى با خواندن آن ها استراحت کنند.

تفریح باید سالم باشد؛ زیرا شیطان خیلى اوقات از طریق تفریحات ناسالم در انسان نفوذ مى کند؛ چنان که در جوامع امروزى، تفریحات ناسالم به عامل فساد اخلاق تبدیل شده است.

یکى از تفریحات، مزاح و شوخى کردن است که در این زمینه دو دسته روایت داریم:

یک دسته از روایات مى گوید که شوخى نکنید؛ زیرا هیچ انسانى مزاح نمى کند، مگر این که مقدارى از عقل خود را از دست مى دهد. در جاى دیگر آمده است: مزاح نکن که نور تو را از بین مى برد.

بر اساس دسته دیگر از روایات، مزاح پسندیده و مطلوب است؛ چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام على (علیه السلام) هم مزاح مى کردند. جمع این دو دسته از روایات این است که مزاح بر دو نوع است: مزاح صحیح و مزاح ناصحیح. مزاحى که از حدود ادب وشرع خارج شود، ممنوع است والّا صحیح به حساب مى آید.

انسان در زندگى نه بایستى خشک باشد ونه شور شور، بلکه در حدّ تعادل پسندیده ومطلوب باشد.

ص: 16


1- خصال صدوق، ج 1، ص 161.

4

4. دو فرمان آموزنده

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَإِذَا أُسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا یُرْبی عَلَیْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِئِ؛ هنگامى که تحیّت واحترام ودعایى به تو بگویند، به صورتى بهتر از آن پاسخ بگو، وهنگامى که هدیه اى براى تو بفرستند، آن را به بهتر از آن مقابله کن. با این حال، فضیلت از آن کسى است که به این امور ابتدا کرده است».(1)

«اسدیت» یعنى هدیه فرستاده شد و«یربى» به معناى افزایش است.

امام (علیه السلام) در این کلام دو دستور مهم مى دهد که با هم رابطه دارند:

اوّل این که اگر کسى تحیّتى براى تو فرستاد تو آن را به بهتر از آن، پاسخ بگو و دوم این که اگر هدیه اى براى تو فرستاد پاداش تو اضافه بر آن باشد و در عین حال فضل براى کسى است که این کارها را شروع کرده است.

«تحیت» در لغت از ماده «حیات»، به معناى دعا کردن براى حیات دیگرى است؛ خواه این دعا به صورت سلام علیک ویا حیّاک الله (خداوند تو را زنده بدارد) و یا مانند آن باشد؛ ولى معناى آن، وسیع تر است و هر نوع اظهار محبّت

ص: 17


1- نهج البلاغه، حکمت 62.

لفظى را شامل مى شود؛ ولى از بعضى روایات استفاده مى شود که تحیّت اظهار محبّت هاى عملى را نیز در بر مى گیرد. امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) فرمودند: «إِنَّ الْمُرادَ بِالتَّحِیَّةِ فی الاْیَةِ السَّلامُ وَغَیْرُهُ مِنَ الْبِرِّ؛ منظور از تحیت در آیه (نساء، 86) سلام و هرگونه نیکى کردن است».(1)

در کتاب مناقب آمده است که کنیزى یک شاخه گل خدمت امام حسن (علیه السلام) هدیه کرد و امام (علیه السلام) در مقابل، آن کنیز را آزاد نمود، و هنگامى که از علّت این کار سؤال کردند، حضرت فرمود: خداوند این ادب را به ما آموخته است؛ آن جا که مى فرماید: «(وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها)؛ وقتى به شما تحیّتى داده شد، بهتر از آن، پاسخ بگویید».

سپس فرمود: تحیت بهتر، همان آزاد کردن اوست.(2)

این حدیث امام على (علیه السلام) در واقع ضرورت حقّشناسى را به انسان توصیه مى کند؛ منتهى حقّشناسى در دو بعد لفظى و عملى است. اگر کسى با لفظ به تو «خوش آمد» گفت، بهتر از آن را به او بگو، و اگر کسى عملا به تو نعمتى داد، با بهتر از آن مقابله کن؛ نه این که خداى نکرده وقتى به کسى احتیاج داریم، اظهار محبّت کنیم؛ امّا همین که احتیاجمان برطرف شد، خدمات او را فراموش نماییم.

انسانیت انسان ووجدان بیدار او اقتضا مى کند که این دو دستور را در زندگى خود اجرا کند؛ چرا که اگر این نکته در زندگى اجرا شود، چنان صفا و صمیمیت در جامعه حکم فرما مى شود که همه مردم نسبت به محبّت ورزیدن علاقه پیدا مى کنند؛ چون مى بینند که محبّت گُم نمى شود.

بعضى با کمال تأسّف در مقابله به مثل بدى ها مقیّدترند؛ که این البته نشانه عقب ماندگى و پایین بودن سطح فکر است؛ ولى اسلام برعکس این شیوه را

ص: 18


1- تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 524.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 343.

دستور مى دهد؛ زیرا مى فرماید بدى ها را فراموش کن و خوبى ها را به یاد بیاور و هر موقع توانستى نیکى را به نیکى جواب بده.

امام (علیه السلام) در آخر کلامش به این نکته اشاره دارد که وقتى امرى را به وجه بهترى مقابله مى کنى، خیال نکن که برتر هستى، بلکه کسى که خدمت بهتر را شروع کرد افضل است و تو نباید خود را طلبکار بدانى، بلکه بدهکار هستى؛ لذا سعى کن که اوّل خدمت بکنى وجواب ببینى.

امّا کسانى هستند که خدماتى به ما کردند؛ ولى ما نمى توانیم مقابله به مثل کنیم، مثل اولیاى خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) که خدمات شایانى به ما انجام دادند؛ امّا ما نمى توانیم پاسخ بدهیم. در این موارد باید کارى کنیم که رضایت و خشنودى آن ها جلب شود واین تنها با پیروى از مکتب آن ها حاصل مى شود تا زحمات آن ها به باد نرود. باید پاسداران ارزش هاى والاى آن ها باشیم.

براى سپاسگزارى از نعمت هاى خداوند فقط مى توانیم نعمت هایش را در جاى خود صرف کنیم که بهترین شکر نعمت، همین است.

از خداوند توفیق شکر نعمت هایش را مى خواهیم!

ص: 19

ص: 20

5

5. ارزش دوست

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «فَقْدُ الأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ؛ از دست دادن دوست، غربت است».(1)

«احبة» جمع «حبیب» وحبیب به معناى دوست مى باشد. انسان بر اثر خیانت، بى وفایى، خشونت و در امتحانات موفّق نشدن، دوستان خود را از دست مى دهد و تنها مى شود. گویا این که در غربت قرار مى گیرد.

بشر داراى روح اجتماعى و زاییده اجتماع است و تنهایى براى او مشکل ساز خواهد بود. لذا یکى از مجازات هاى سخت، زندان هاى انفرادى است که اگر مدت آن طولانى شود، انسان به بیمارى روانى دچار مى شود. انسان باید داراى دوست باشد تا نیاز فطرى او برآورده شود. علاوه بر این که مشکلات زندگى در جامعه زیاد است وشخص به تنهایى از عهده حل آن ها بر نمى آید. باید انسان ها دست به دست هم بدهند تا بر مشکلات فایق آیند.

این مسأله گرچه ضرورى است، در برخى موارد بسیار خطرناک است؛ زیرا دوستان خوب مایه نجات و دوستان بد مایه بدبختى مى باشند. قرآن کریم تعبیر

ص: 21


1- نهج البلاغه، حکمت 65.

جالب توجهى دارد مبنى بر این که انسان در روز قیامت در ارتباط با رفیقى که باعث انحراف وسقوط او شده است، مى گوید: «(یَا وَیْلَتِى لَیْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنآ خَلِیلا)؛ اى کاش فلانى را به عنوان دوست انتخاب نمى کردم؛ زیرا تمام بدبختى من از اوست».(1)

پیک هدایت در خانه من آمد؛ امّا این دوست ناباب مرا گمراه کرد. دوست انسان براى او سرنوشت ساز است. بیش تر کسانى که دست به جنایت مى زنند، به خاطر همنشینى و مصاحبت با دوستان بد است. لذا انسان در انتخاب دوست باید بسیار دقیق و حساس باشد، مخصوصآ جوانان که باید بدانند: «یار بد، بدتر بود از مار بد؛ زیرا:

مار بد تنها تو را بر جان زند *** یار بد هم جان و هم ایمان زند

وطن جایى است که مولد انسان است. لذا وطن را به مادر تشبیه مى کنند که طفل در دامانش پرورش مى یابد و از آب وخاکش تغذیه مى کند و به آن دل مى بندد و مأنوس مى شود.

غریب در غربت است؛ گویى کسى است که مادرش را از دست داده باشد. امکاناتى در وطن هست که در غربت نیست و علاقه به وطن عیب نمى باشد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) وقتى از مکّه بیرون آمد، ناراحت شد و گفت: اى مکّه! تو را دوست دارم. اگر مشرکین نبودند تو را ترک نمى کردم. آیه چنین نازل شد: کسى که قرآن را بر تو فرو فرستاد، تو را به مکّه بر مى گرداند: (إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ).(2)

با این توضیحات، معناى حدیث روشن مى شود؛ مبنى بر این که اگر کسى دوستان خود را از دست بدهد، همان احساسى را مى یابد که شخص در غربت

ص: 22


1- سوره فرقان، آیه 28.
2- سوره قصص، آیه 85.

پیدا مى کند؛ یعنى چنین شخصى حالت بیگانگى وتنهایى دارد. سعى کنیم دوستان خوب را از دست ندهیم. به دست آوردن دوست آسان است؛ ولى از دست دادن آن ها مشکل ساز خواهد شد.

احادیث درباره دوست بسیار فراوان است که در ادامه نمونه هایى از آن را بیان مى کنیم:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْمَرْءُ عَلى دِینِ خَلِیلِهِ، فَلْیَنْظُرْ اَحَدُکُمْ مَنْ یُخالِلُ؛ آدمى بر آیین دوست خود است؛ پس، هر یک از شما مواظب باشد که با چه کسى دوستى مى کند».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلصَّدِیقُ اَقْرَبُ الأَقَارِب؛ دوست، نزدیک ترین نزدیکان است».(2)

و نیز فرمود: «مَنْ لاَصَدِیقَ لَهُ لاَزُخْرَ لَهُ؛ کسى که دوستى ندارد، اندوخته اى نخواهد داشت».(3)

همچنین فرمود: «اَکْثَرُ الصَّلاحِ وَالصَّوابِ فی صُحْبَتِهِ اُولِى النُّهى وَالأَلْبَابِ؛ بیش ترین صلاح و دوستى، در همنشینى با خردمندان وصاحبدلان است».(4)

نیز فرمود: «مَنْ دَعَاکَ اِلَى الدَّارِ الْبَاقِیَةِ وَاَعَانَکَ عَلَى الْعَمَلِ لَها، فَهُوَ الصَّدِیقُ الشَّفِیقُ؛ هر که تو را به سراى جاویدان فراخواند و در راه کار کردن براى رسیدن به آن سرا یارى ات رساند؛ او دوست دلسوز است».(5)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هیچ کس را دوست خود مخوان، مگر آن که در سه چیز او را بیازمایى: او را به خشم آورى و ببینى که آیا این خشم او را از حقّ به باطل مى کشاند. در درهم ودینار، و در سفر کردن با او». (6)

ص: 23


1- میزان الحکمه، ج 5، ص 296.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 296.
3- میزان الحکمه، ج 5، ص 296.
4- میزان الحکمه، ج 5، ص: 301.
5- میزان الحکمه، ج 5، ص 302.
6- میزان الحکمه، ج 5، ص 300.

همچنین فرمود: با کسى یار شو که به او آراسته شوى. با کسى یار مشو که به تو آراسته شود».(1) (مراد امام این است که با کسى همنشینى کن که همنشینى اش مایه آراستگى هر دو نفر شما باشد و با کسى که تو مایه آراستگى او هستى و او موجب آراستگى تو نمى شود، همنشینى مکن).

از مجموع روایات به دست مى آید که نباید با کسى دوست شد که آنچه براى خود مى بیند و مى پسندد براى تو نمى پسندد. ودر مبارزه با نفست به تو کمک نمى کند.

از دوستى با افراد فاسق، فاجر و متظاهر به معاصى دورى کن. از دوستى با آدم نادان و احمق و کسى که قطع رحم کرده وحسود است، اجتناب نما.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «دوست واقعى کسى است که این شرایط را داشته باشد: 1. ظاهر وباطنش با تو یکى باشد؛ 2. آبروى تو را آبروى خودش بداند و عیب و بى آبروى تو را عیب و بى آبرویى خودش به حساب آورد؛ 3. مال ومنصب، او را نسبت به تو عوض نکند؛ 4. هر کمکى از دستش برآید، از تو دریغ نکند؛ 5. در هنگام گرفتارى ها تو را تنها نگذارد». (2)

ص: 24


1- میزان الحکمه، ج 5، ص 301.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 310.

6

6. استفاده از عمر محدود

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ؛ نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است».(1)

درباره پایان زندگى ومرگ انسان، شاید تعبیرى جامع تر و گویاتر از این تعبیر دیده نشود که نفس هاى انسان گام هاى او به سوى اجل و سرآمد عمر اوست. در عالم هستى، نامحدود، فقط خداست. و غیر او همه چیز محدود است. در عالم ماده این مسئله واضح است که هر موجودى عمرى محدود دارد. موجودات بى جان هم همین طورند؛ مثلا میلیاردها سال از عمر خورشید مى گذرد واین توانایى را دارد که سالیان درازى نیز باقى بماند؛ ولى بالاخره روزى مى رسد که (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ) خورشید خاموش مى شود. در عالم انسانیت نیز همه عمر محدودى دارند؛ به طورى که اگر انسان هیچ بیمارى اى هم نداشته باشد، قلب او خود به خود از کار مى افتد؛ مثل ماشین که وقتى آخرین قطره بنزینش تمام شد، مى ایستد. بدن انسان هم همین طور است؛ روزى فرا مى رسد که آخرین نفس هایش را مى زند و مرگش فرا مى رسد. هر نفسى که انسان مى زند، یک گام به

ص: 25


1- نهج البلاغه، حکمت 74.

آن سرآمد واجل نزدیک مى شود واین همان معناى (إِنَّ الإِنسانَ لَفِی خُسْرٍ)(1) است. اگر انسان بخواهد از این خسران نجات پیدا کند، باید عوض این نفس که مى زند چیزى باقى بگذارد. اگر سرمایه اى داشته باشیم و کسى هر روز مقدارى از آن را بردارد و بدون عوض باشد، آن سرمایه تمام مى شود؛ امّا اگر با عوض باشد، پابرجا مى ماند و آن خسران، جبران مى شود. درباره عمر انسان هم این نکته مصداق دارد؛ یعنى (إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) (2)اگر انسان ایمان و عمل صالح داشته باشد، دیگر خسران نکرده، بلکه گذر عمر او جبران شده است.

کتاب هایى که درباره منازل الآخرة نوشته شده است، گویاى آن هستند که اوّلین منزل، همان مرگ است که قرآن اسم آن را «یقین» گذاشته است: (وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ).(3) در خصوص آمدن مرگ تردیدى نیست و همه مردم طعم آن را خواهند چشید: (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ).(4)

در روایات فراوانى به مباحث مرگ پرداخته شده که برخى را بیان مى کنیم:

1. درباره خود مرگ، امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلْمَوْتُ بابُ الآخِرَة؛ مرگ دروازه آخرت است».(5)

ونیز فرمود: «مَنْ ماتَ عَلى شَىْءٍ بَعَثَهُ اللهُ عَلَیْهِ؛ هر کس با چیزى [از اعمال و صفات] بمیرد، خداوند او را با همان [اعمال و ویژگى ها] بر مى انگیزد»؛ یعنى انسان با محبوب خود محشور مى شود.

2. امام على (علیه السلام) در یکى از سفارش هایش به امام حسن (علیه السلام) در خصوص یقین به مرگ مى فرماید: بدان اى فرزندم! که تو در حقیقت براى آخرت آفریده

ص: 26


1- سوره عصر، آیه 2.
2- سوره عصر، آیه 3.
3- سوره حجر، آیه 99.
4- سوره جمعه، آیه 8.
5- تمام این روایات از میزان الحکمه، ج 9، ص 225 به بعد گرفته شده است.

شده اى، نه براى دنیا، دنیا براى رفتن است، نه براى ماندن؛ براى مردن است، نه براى زیستن. تو در منزلگاهى کوچ کردنى و در سرایى ناپایدار و عاریتى و در راه آخرت و فرارى و تعقیب شونده از سوى مرگ هستى؛ مرگى که نه فرارى اش را از چنگ آن رهایى اى است و نه مطلوبش از دست او به در مى رود، بلکه مرگ بالاخره به او مى رسد. پس، بترس از این که مرگ تو هنگامى به تو رسد که در حال گناهى باشى که خودت را به توبه از آن وعده داده اى و مرگ نگذارد که توبه کنى. آن گاه است که خود را به هلاک درافکنده اى.

امام، در جاى دیگر فرمود: شما فراریان از مرگ هستید. اگر برابرش بایستید، شما را مى گیرد و اگر از آن بگریزید، به شما مى رسد. او از سایه شما به شما پیوسته تر، بلکه مرگ به پیشانى هاى شما گره خورده است: «اَلْمَوتُ مَعْقُودٌ بِنَواصِیکُمْ».

3. زمان کوچ کردن نزدیک است. امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلرَّحِیلُ وَشِیکٌ».

همچنین فرمود: هیچ غایبى نزدیک تر از مرگ نیست: «لاَغائِبَ اَقْرَبَ مِنَ الْمَوْتِ».

4. درباره تفسیر مرگ، از امام سجاد (علیه السلام) سؤال شد. آن حضرت فرمود: «مرگ براى مؤمن، چون کندن جامه هایى چرکینِ داراى شپش از تن است و همچون از هم گسستن کند و زنجیرهاى گرانبار و جایگزین کردن فاخرترین و خوشبوترین جامه ها و به دست آوردن راهوارترین مرکب ها و امن ترین منزل هاست؛ امّا مرگ براى کافر، به منزله کندن جامه هایى فاخر از تن و جایگزین کردن آن ها به کثیف ترین و خشن ترین جامه ها و منتقل شدن از منزل هایى امن، به وحشتناک ترین منزل ها و بزرگ ترین عذاب است».

5. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره مرگ مؤمن فرمود: «مرگ دسته گل خوشبوى مؤمن است؛ «اَلْمَوْتُ رِیحَانَةُ الْمُؤْمِن».

ص: 27

آن حضرت در جاى دیگر فرمود: «تُحْفَةُ المؤمنِ الموتُ؛ مرگ، ارمغان مؤمن است».

6. رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) درباره یاد مرگ فرمود: «مرگ را فراوان یاد کنید؛ زیرا هیچ بنده اى آن را بسیار یاد نکرد، مگر این که خداوند دلش را زنده کرد ومردن را بر او آسان ساخت».

امام هادى (علیه السلام) فرمود: «به یاد آور هنگامى را که پیش روى خانواده ات در بستر مرگ افتاده اى ونه طبیب مى تواند از مردنت جلوگیرى کند و نه دوست به کارت مى آید».

7. همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره آنچه پس از مردن همراه انسان مى رود، فرمود: «یَتْبَعُ الْمَیِّتَ ثَلاثةٌ: اَهلُهُ وَمالُهُ وَعَمَلُهُ، فَیَرْجِعُ اثنانِ ویَبْقى واحدٌ، یَرْجِعُ اَهْلُهُ وَمالُهُ وَیَبْقى عَمَلُهُ؛ سه چیز همراه مرده مى رود: خانواده اش، مالش و کردارش؛ امّا دو مورد از آن ها بر مى گردند و یکى مى ماند: خانواده ومالش بر مى گردند و عملش مى ماند».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «شش چیز است که ثواب آن ها بعد از وفات مؤمن، به او مى رسد: فرزندى که برایش از خداوند طلب آمرزش کند؛ کتاب و نوشته اى که از خود بر جاى بگذارد؛ نهالى که بکارد؛ صدقه آبى [مثل نهر وقنات] که جارى سازد؛ چاهى که حفر کند وسنّت [وکردار نیکى] که [او پایه گذارى کند و] بعد از او به کار بسته شود.

ص: 28

7

7. فاعل خیر وفاعل شرّ

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ؛ کسى که کار نیک انجام مى دهد، خودش از آن کار بهتر است و انجام دهنده کار شرّ، از آن کار بدتر است».(1)

سؤالى که مطرح است، این که دلیل این بهتر بودن چیست؟ شاید یکى از این سه نکته یا هر سه نکته که عرض مى کنیم در این مسأله دخیل باشد:

1. فلاسفه مى گویند: علّت همیشه از معلول قوى تر است؛ چون معلول چکیده و تراوشى از علّت است لذا در حدیث آمده است: فاعل خیر که علّت خیر و نیکى مى باشد، از معلول بهتر است.

2. شاید حدیث بیش تر به این نکته اشاره داشته باشد که براساس روایات، به امام (علیه السلام) عرض کردند: چرا مؤمنان در بهشت و کافران در جهنم جاودانه هستند، با این که مؤمنان در دنیا زمان کوتاهى را اطاعت و کافران چند سالى را معصیت کردند؟ امام جواب فرمودند که نیت این ها بیش از آنچه بود که انجام دادند و اگر در دنیا جاودانه و همیشگى هم بودند، کار خوب یا کار بد انجام مى دادند و همین

ص: 29


1- نهج البلاغه، حکمت 32.

رویه را تا همیشه در پى مى گرفتند.

دامنه نیت هایى که در دل فاعل نهفته شده، از دامنه عملش گسترده تر است؛ چون کسى که کار خوب انجام مى دهد، دلش مى خواهد که خیلى از کارهاى نیک دیگر را هم انجام دهد؛ امّا اسبابش فراهم نیست و یا نیت هایى دارد که دستش به تحقق آن ها نمى رسد.

در ذیل آیه 84 سوره اسراء که مى فرماید: (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شاکِلَتِهِ) در اصول کافى، امام صادق (علیه السلام) «شاکله» را به «نیت» تفسیر کرده است:

«النیة افضل من العمل الّا وان النیة هى العمل، ثمّ تلا قوله عزّوجلّ: (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شاکِلَتِهِ) یعنى على نیّته؛ نیت افضل از عمل است. اصلا نیت، همان عمل است». سپس آیه (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شاکِلَتِهِ) را قرائت فرمود و اضافه کرد: «منظور از شاکله، نیت است».(1)

تفسیر حضرت از این آیه، نکته جالب توجهى را در بر دارد و آن این که نیت انسان که از اعتقادات او بر مى خیزد، به عمل او شکل مى دهد واصولا خود نیت، امرى مقید کننده است.

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است: «لاعمل الّا بالنیة» و اسلام هر عمل را براساس رنگ نیت و انگیزه آن مى پذیرد.

3. عمل یک مسئله گذراست واین که فاعل وایمانش ملاک است به آن دلیل است که ایمان و نیت امر ثابتى است و امر ثابت بهتر از امر گذراست. در این جا لازم است به آیه 261 سوره بقره اشاره کنیم که مى فرماید:

«(مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ یُضاعِفُ لِمَن یَشَآءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ مثل کسانى که در راه خدا انفاق مى کنند، مانند یک دانه گیاه است که هفت خوشه از آن بیرون مى آید و در هر

ص: 30


1- نور الثقلین، ج 3، ص 214.

خوشه اى صد دانه است...».

آیه نمى گوید کار خوب مثل دانه گندم است بلکه آدم خوب را مثل دانه گندم عنوان کرده است؛ لذا فاعل و نیت او را ملاک گرفته است. در انفاق، قبل از آن که عمل نموّ کند، فاعل آن، نموّ مى کند؛ نموّ اخلاقى و روحى.

ص: 31

ص: 32

8

8. بهاى جهاد با نفس

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «جِهادُ الْهَوى ثَمَنُ الْجَنَّةِ؛ جهاد با هواى نفس بهاى بهشت است».(1)

در آیات قرآن، گاهى «جنّت» به عنوان یک شىء وبها معرفى شده و متاعى که در مقابل آن داده مى شود، جان، مال وسرمایه هاى وجودى انسان است:

«(إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ)؛ خداوند، از مؤمنان جان ها و اموالشان را خریدارى مى کند که [دربرابرش] بهشت براى آنان باشد».(2)

خداوند در این آیه، متاع را مال وجان قرار داد وثمن آن را جنّت مقرّر نمود؛ ولى در این حدیث برعکس است؛ زیرا جنّت به عنوان متاع معرفى شده وثمن آن، جهاد در برابر هوا و هوس قرار داده شده است. البته این چون یک مبادله است، هر کدام مى تواند ثمن و مثمن واقع شود که به دو اعتبار مطلب صادق است.

در این حدیث جنّت به عنوان متاع گران بها معرفى شده و جنّت مواهب

ص: 33


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 139، به نقل از غرر الحکم.
2- سوره توبه، آیه 111.

و نعمت هاى آن، آن قدر زیاد است که نه کمیت آن براى ما روشن است و نه کیفیت آن.

از روایات استفاده مى شود که براى پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم با آن عظمتش مواهب بهشت کاملا روشن نبود. در آن روایات که مى فرماید:

«فِیهَا مَا لاَعَیْنٌ رَأَتْ وَلاَاُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَخَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ؛ در بهشت چیزهایى است که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه به قلب کسى خطور کرده است».

ظاهر حدیث اطلاق دارد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را هم شامل مى شود. طبیعى است انسانى که در این عالم ماده است، نمى تواند جزئیات آن عالم را درک کند، حالا در این حدیث، بهاى بهشت با آن عظمتى که دارد، جهاد با هواى نفس قرار داده شده که این عظمت وارزش جهاد با نفس را مى رساند. ما در این جا ابتدا مختصرى از عظمت بهشت وسپس درباره اهمّیت جهاد با نفس، آیات واحادیثى را ذکر مى کنیم.

خداوند، در قرآن در یک مورد سه صفت براى باغ هاى بهشتى ذکر مى کند و مى فرماید: (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَآئِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوا وَعُقْبَى الْکَافِرِینَ النَّارُ).(1)

صفت اوّل باغ هاى بهشتى این که آب هاى جارى از زیر درختان باغ هاى بهشتى مى گذرد.

دوم این که میوه هاى آن دائمى و همیشگى است.

سوم این که سایه آن ها همیشگى است.

همچنین در سوره مریم، آیه 62 مى فرماید: «(لاَیَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوآ إِلاَّ سَلامآ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَعَشِیّآ)؛ آن ها هرگز در آن جا گفتار لغو و بیهوده اى

ص: 34


1- سوره رعد، آیه 35.

نمى شنوند وجز سلام در آن جا سخنى نیست و هر صبح وشام روزى آن ها در بهشت مقرر است».

در آن جا نه دروغى است، نه دشنامى؛ نه تهمتى ونه زخم زبانى؛ نه سخریه اى و نه حتى سخن بیهوده اى. تنها چیزى که در آن جا مرتب به گوش مى خورد، سلام است. در آن جا سلام به معناى وسیع کلمه رواج دارد که این نکته بر سلامت روح و فکر و زبان و رفتار و کردار بهشتیان دلالت دارد. سلامى که نشانه محیطى امن و امان است؛ محیطى مملو از صفا و صمیمیت و پاکى و تقوا و صلح و آرامش.

در آیات دیگر نیز همین حقیقت با تعبیرات مختلفى آمده است؛ چنان که در آیه 73 سوره زمر آمده است: «(وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ)؛ خازنان بهشت به هنگام ورود به آن ها مى گویند: سلام بر شما! همیشه خوش و خوشحال باشید؛ پاک و پاکیزه باشید و بفرمایید وارد بهشت شوید و در آن جا جاودانه بمانید!».

همچنین در آیه 34 سوره ق مى خوانیم: «(ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ)؛ با سلام وسلامت وارد آن شوید. امروز روز خلود و جاودانى است!».

خداوند نیز به بهشتیان سلام مى فرستد؛ چنان که در سوره یس، آیه 57 آمده است: «(سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ)؛ سلام بر شما باد! این سلامى است از پروردگار مهربان به شما بهشتیان!».

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «خداوند در روز قیامت در خصوص بهشتیان مى گوید: به عزّت و جلالم سوگند و به علو و بلندى مقامم قسم، من پنج چیز را به آن ها مى بخشم: آن ها همیشه جوانند و پیر نمى شوند؛ تندرستند و بیمار نمى گردند؛ توانگرند وفقیر نخواهند شد؛ خوشحالند و اندوهى به آن ها راه نمى یابد و در آن جا همیشه زنده اند و نمى میرند». (1)

ص: 35


1- نور الثقلین، ج 4، ص 634.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «هر کس بدون استثنا منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى در دوزخ دارد. کافران، منزلگاه دوزخى مؤمنان را به ارث مى برند و مؤمنان جایگاه بهشتى کافران را».(1)

از آیات و روایات، بخوبى استفاده مى شود که بهشت داراى درب هایى است و این درب ها، به اعمال و کارهایى اشاره دارد که سبب ورود شخص به بهشت مى شوند؛ لذا در پاره اى از اخبار مى خوانیم که بهشت درب هایى به نام هاى مختلف دارد؛ از جمله دربى دارد به عنوان باب المجاهدین (درب مجاهدان). مجاهدانى که در راه خدا جهاد کردند، از آن درب وارد بهشت مى شوند. در حقیقت نام برخى از درب هاى بهشت بر اساس عملى است که باعث ورود شخص به بهشت مى شود.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «واعلموا انّ للجنة ثمانیة ابواب عرض کل باب منها مسیرة اربعین سنة؛ بدانید که بهشت هشت درب دارد که عرض هر دربى به اندازه چهل سال راه است».(2)

در قرآن براى جهنم، هفت درب ذکر شده است: (لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ) (3)و در روایات براى بهشت، هشت درب عنوان شده که این نشانه آن است که راه رسیدن به سعادت و بهشت از راه رسیدن به جهنم بیش تر است؛ چنان که رحمت خداوند بر غضب او پیشى گرفته است: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».

امام على (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمانِیَةَ اَبْوابٍ: بابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِیُّونَ وَالصِّدِّیقُونَ، وَبابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهداءُ وَالصّالِحُونَ، وَخَمْسَةُ ابوابٍ یَدْخُلُ مِنْها شِیعَتُنا وَمُحِبّونا... وَبابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ سائِرُ الملسمینَ مِمَّنْ شَهِدَ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ الله وَلَمْ

ص: 36


1- نور الثقلین، ج 2، ص 31.
2- خصال صدوق، ابواب الثمانیة.
3- سوره حجر، آیه 44.

یَکُنْ فی قَلْبِهِ مِقْدارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنا اَهْلَ الْبَیتِ؛ بهشت هشت دروازه دارد: دروازه اى که پیامبران و صدیقان از آن وارد بهشت مى شوند؛ دروازه اى که شهیدان وصالحان از آن داخل بهشت مى شوند و پنج دروازه دیگر که شیعیان و دوستداران ما از آن ها وارد بهشت مى شوند... و یک دروازه مخصوص که دیگر مسلمانانى است که به یگانگى خدا گواهى دهند و در دلشان ذرّه اى دشمنى نسبت به ما خاندان نباشد، از آن به بهشت مى آیند».(1)

در روایات براى ورود به بهشت عواملى ذکر شده که فهرست وار بیان مى کنیم:

انجام دادن کار نیک وشایسته، دل برکندن از دنیا، گفتن لااله الّا الله، خداترسى وخوش خلقى، کوتاه کردن آرزو، مرگ را در مقابل دیدگان خود قرار دادن، شرم کردن از خدا چنان که شایسته است، شرکت کردن در جهاد، انفاق کردن در تنگدستى، انصاف داشتن، حفظ زبان وشهوت، خلف وعده نکردن، در امانت خیانت نکردن، پوشیدن چشم از حرام.

بر طبق روایات، بهشت بر این گروه ها حرام است: منّت گذارنده بر خداوند، غیبت کننده، میگسار، حیله گر و خیانت کار.

بهشت داراى درجاتى است که برخى بر دیگرى برترى دارند و نیز داراى منازلى است که با هم تفاوت دارند. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «با قرآن باش؛ زیرا خداوند بهشت را آفرید و درجات آن را به اندازه آیات قرآن قرار داد؛ پس، هر کس قرآن بخواند، قرآن [در قیامت] به او مى گوید: اِقْرَأْ وَارْقَ؛ بخوان و بالا برو. و هر کس از این افراد وارد بهشت شود، در آن جا بلند مرتبه تر از او نخواهد بود، مگر پیامبران و صدیقان». (2)

ص: 37


1- خصال صدوق، باب الثمانیة.
2- بحارالانوار، ج 8، ص 133.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «دارایى کم ترین فرد بهشت چنان است که اگر جن و انس میهمان او شوند، همه را از خوراک و آشامیدنى پذیرایى مى کند واز آنچه دارد، چیزى کم نمى شود».(1)

کسانى که تمایل دارند احادیث مربوط به بهشت را ببینند، به میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 90 به بعد مراجعه کنند.

امّا بحث جهاد با نفس:

در روایات، سه عنوان براى جهاد بیان شده است:

1. جهاد اصغر 2. جهاد اکبر 3. اجتهاد در طاعت خداوند.

امّا روایات در زمینه «جهاد اصغر» که با دشمن بیرونى صورت مى گیرد، فضایل فراوانى برشمرده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردى که براى عبادت به کوهى رفته بود و خانواده اش او را نزد پیامبر آورده بودند، فرمود: اگر مسلمان یک روز در میدانى از میدان هاى جهاد پایدارى ورزد، برایش از چهل سال عبادت کردن بهتر است.(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ الْجِهادَ اَشْرَفُ الأَعْمالِ بَعْدَ الاسلامِ؛ جهاد شریف ترین کارها بعد از اسلام است».(3)

امّا «جهاد اکبر» که جهاد و مبارزه با دشمن درونى و نفس است:

امام على (علیه السلام) فرمود: «جِهادُ النَّفْسِ مَهْرُ الجَنَّةِ؛ جهاد با نفس کابین بهشت است».(4)

امام على (علیه السلام) فرمود: «پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) سپاهى را به جنگ اعزام کرد. وقتى برگشتند، فرمود: خوشامد مى گویم به مردمانى که جهاد اصغر را گذراندند؛ ولى

ص: 38


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 109.
2- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 21.
3- نور الثقلین، ج 1، ص 408.
4- میزان الحکمه، ج 2، ص 139.

جهاد اکبر همچنان بر عهده آنان باقى مانده است. عرض شد: اى رسول خدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس». امام (علیه السلام) فرمود: «برترین جهاد، جهادى است که انسان با نفس نهفته در میان دو پهلوى خود صورت دهد».(1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «[اگر] با خواهش هاى نفس خود بستیزید، دل هایتان را حکمت فرا مى گیرد».(2)

ونیز آن حضرت فرمود: «جَاهِدُوا اَنْفُسَکُم بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ، تُظِلُّکُمْ وَالمَلائِکَةُ وَیَفِرُّ عَنْکُمُ الشَّیْطانُ؛ با کم خوردن وکم آشامیدن به جنگ نفس هاى خود بروید. فرشتگان بر سر شما سایه مى افکنند وشیطان از شما دور مى شود».(3)

امّا قسم سوم که «اجتهاد در طاعت خدا» است:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «بدانید که میان خدا و بندگانش نه فرشته مقربى واسطه مى شود، نه پیامبر مرسلى و نه هیچ کس دیگر؛ مگر طاعتشان از خداوند؛ پس، در طاعت خدا بکوشید».(4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَشَدُّ الناسِ إجتهادآ مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ؛ سخت کوش ترین مردم کسى است که گناهان را ترک کند».(5)

امام باقر (علیه السلام) در پاسخ به کسى که به آن حضرت عرض کرد: من در عمل ناتوانم و نماز و روزه کم به جا مى آورم؛ امّا سعى مى کنم جز حلال نخورم وجز با حلال نزدیکى نکنم؛ فرمود: «وَاَىُّ اِجْتِهادٍ اَفْضَلُ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ؛ چه جهادى برتر از پاک نگه داشتن شکم و شرمگاه است؟!»(6)

از خداوند توفیق موفّقیت در این سه جهاد را خواستاریم.

ص: 39


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 140.
2- میزان الحکمه، ج 2، ص 143.
3- میزان الحکمه، ج 2، ص 143.
4- میزان الحکمه، ج 2، ص 146.
5- میزان الحکمه، ج 2، ص 148.
6- میزان الحکمه، ج 2، ص 148.

ص: 40

9

9. خیر چیست

از امام على (علیه السلام) سؤال شد که خیر وخوبى در چیست؟ حضرت فرمودند: «لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ وَلَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ وَأَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ وَأَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ وَلاَ خَیْرَ فی الدُّنْیَا إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ وَرَجُلٍ یُسَارِعُ فی الْخَیْرَاتِ؛ خوبى وخیر در این نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند؛ بلکه خیر و خوشبختى آن است که علمت افزون گردد و حلمت زیاد شود و با پرستش پروردگار بر مردم مباهات کنى و اگر نیکى کنى، شکر خدا به جا آورى واگر بدى کنى، طلب آمرزش نمایى. دنیا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهى کرده است و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که به انجام دادن سرعت به کارهاى نیک مشغول است».(1)

در این جا لازم است مقدمه اى را ذکر کنیم و آن این که: ما سلسله مفاهیمى داریم، به نام «مفاهیم ارزشى» که گویاى ارزش هاست؛ مثل خوب، بد، سعادت، شقاوت، خوشبختى، بدبختى، فضیلت و رذیلت و کلا از مسائلى که جوامع

ص: 41


1- نهج البلاغه، حکمت 94.

انسانى را از هم جدا مى کند و جوامع مذهبى را از غیر مذهبى مجزا مى سازد؛ همین تمایز مفاهیم ارزشى است و از مسائلى که براى آن انقلاب مى شود، همین مسائل ارزشى است؛ زیرا انقلاب براى دگرگون ساختن ارزش هاست. سعادت از دیدگاه ما با سعادت از دیدگاه ماتریالیسم فرق مى کند. یک سلسله مفاهیم هستند که سرنوشت جامعه را تعیین مى کنند. تحقق همین مفاهیم، هدف انبیا و اولیاست بحث هاى اخلاقى نیز سراغ همین مفاهیم ارزشى مى رود.

با ملاحظه این مقدمه، باید گفت که امام در این حدیث، به همین مسئله مهم مى پردازد و مى فرماید:

خوبى این نیست که پول و فرزند زیاد داشته باشى. این جمله امام (علیه السلام) همان ارزش هایى را نفى مى کند که در زمان جاهلیت ارزش به حساب مى آمد: (وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالا وَأَوْلاَدآ)(1) مشرکین افتخار مى کردند که مال و اولادشان زیاد است؛

زیرا مال و اولاد مایه قوّت ونیروى آن ها بود؛ لذا وقتى شنیدند پیامبر (صلی الله علیه و آله) که فردى یتیم و بى پول است به پیامبرى رسیده، تعجب کردند وگفتند: چرا قرآن بر یک فرد با شخصیّت نازل نشده است؟! چون در نظام ارزشى آن ها شخصیّت مساوى بود با ثروت ونفرات زیاد. این تفکّر را امام على (علیه السلام) نفى ونظام صحیح اسلام را جانشین آن مى کند. میدان نظام ارزشى اسلام در پنج چیز است:

اوّل: آگاهى ها، علوم ودانش ها زیاد شود؛

دوم: حلم وتحمل زیاد شود؛

سوم: مباهات به عبادت مباهات گردد، نه به مال وثروت واولاد؛

چهارم: اگر کار خوب انجام داد، شکر خدا را به جا آورد؛

پنجم: اگر گناه کرد، از خداوند طلب بخشش نماید.

رابطه اى منطقى بین این پنج مورد وجود دارد: علم، حلم، عبادت، شکر

ص: 42


1- سوره سبأ، آیه 35.

و استغفار جداى از هم نیستند، بلکه یک مجموعه اند، و آن رابطه این است که اوّلا براى حرکت به سوى اهداف و نظام ارزشى اسلام، در درجه اوّل آگاهى لازم است (علم لازمه عمل است) و ثانیآ در عمل انسان با مشکلات خاصى برخورد مى کند که براى رویارویى با آن ها باید حلم وبردبارى داشته باشد؛ والّا شکست مى خورد؛ ثالثآ هدف حرکت را قرآن بیان مى کند: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ) (1)انتهاى حرکت انسان به سوى خدا و تسلیم شدن به فرمان الهى است

و در این مسیر اعمالى از انسان سر مى زند که بعضى مثبت و بعضى منفى است. عکس العمل شخص در مقابل این دو نوع عملکرد چگونه باشد؟ اگر مثبت است خدا را شکر کند و اگر منفى و نقطه تاریک است با طلب آمرزش، آن نقطه تاریک را محو کند.

قبل از اسلام شخصیّت مال ابوجهل و ابوسفیان ها بود که آدم پولدارى بودند؛ امّا بعد از اسلام ارزش مال سلمان، مقداد، عمار و بلال سیاه پوست است. جامعه اى که براى مسلمان ارزش قائل است، مسلمان ها در آن پرورش پیدا مى کنند و جامعه اى که براى ابوسفیان ارزش قائل است، ابوسفیان ها در آن پرورش پیدا مى کنند. آن ها که دم از عدالت و کارگر مى زدند، کاخ کرملین داشتند؛ امّا امام خمینى (رحمه الله) با خانه، حسینیه و لباس ساده، از عدالت و مساوات دم مى زد و در عمل و گفتار یکسان رفتار مى کرد.

اموالى که در مسیر جهاد و خدمت باشد، خیر است مثل ثروت خدیجه (علیها السلام).

امام على (علیه السلام) در بخشى از این حدیث مى فرماید که زندگى در دنیا براى هیچ کس فایده ندارد، مگر براى دو گروه: اوّل کسانى که گناهى کردند و در باقى مانده عمر از فرصت استفاده کرده و با توبه جبران مى کنند.

و دوم براى کسانى که به سرعت در خیرات عمل مى کنند.

ص: 43


1- سوره ذاریات، آیه 56.

از دیدگاه اسلام، بعد از آفرینش این جهان، گل سرسبد آفرینش انسان است و انسان براى قرب الى الله و تکامل و پیشرفت در مدارج انسانیت آفریده شده است. از دید اسلام، عالم دنیا تنها یک گذرگاه است، پل است، مسیر است، وسیله است، نه هدف وجایگاه حقیقى سراى آخرت است: (وَإِنَّ الدَّارَ الأَخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ) (1)«جنة الخلد» و «جنة المأوى» و «دار السلام» آن جاست و ما خلق شدیم تا از این دنیا، براى حرکت به سوى آن مقصد و مقصود استفاده کنیم.

بعضى از اهل معرفت براى زندگى دنیا چنین مثال مى زنند: غواصان وقتى مى خواهند جواهراتى را از اعماق دریا بیرون بیاورند، چیزى سنگین به پاى خود مى بندند و با دستگاه مخصوص پایین مى روند و جواهرات را مى گیرند؛ امّا براى بالا آمدن از قعر دریا چیزى که به پایشان بسته بودند و سنگینى مى کرد، باز مى کنند و بالا مى آیند. ارواح انسان ها که به عالم ماده آمده اند، شبیه غواصانى است که از بالا به اعماق دریا رفتند و بعد از این که آن ارواح، جواهراتى از ارزش هاى انسانى برچیدند، این جسم را رها کرده و بر مى گردند و در قیامت که معاد جسمانى است، در سطح بالاتر و والاترى قرار مى گیرند. ملاحظه مى شود که براى غواص بستن جسم سنگین مقصد نیست، بلکه مقصد همان صید جواهرات است. براى انسان هم دنیا مقصد و مطلوب نیست، بلکه صید ارزش هاى انسانى مطلوب و پسندیده مى باشد.

غیر از این دو طایفه که ذکر شد، مابقى انسان ها در زندگى ضرر کردند. حدیث معروف از امام على (علیه السلام) مى تواند تفسیر حدیث مورد بحث باشد. آن حضرت فرمود: «مَنْ تَسَاوا یَوْماهُ فَهُو مَغْبُونٌ؛ کسى که دو روزش با هم مساوى باشد زیان کرده است». «وَمَنْ کانَ فی نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ؛ و کسى که در سراشیبى نقصان قرار دارد، مرگ براى او بهتر است». چون مرگ نقطه اى پایانى است که شخص از

ص: 44


1- سوره عنکبوت، آیه 64.

سقوط بیش تر باز مى ماند. همچنین دعاى مکارم الاخلاق امام سجاد (علیه السلام) شاهد گفتار ماست که عرضه مى دارد: «وَعَمِّرْنی مَا کانَ عُمُرى بِذْلَةً فی طاعَتِکَ، فَإِذا کانَ عُمُرِى مَرَتَعآ لِلشَّیْطانِ فَاقْبِضْنی اِلَیْکَ قَبْلَ اَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ اِلَىَّ، اَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَىَّ؛ خدایا! عمر مرا تا زمانى که صرف طاعت تو شود، دراز گردان و هرگاه عمرم چراگاه شیطان گشت، جانم را بستان و به سوى خود ببر، پیش از آن که خشم تو به من رسد و غضب تو بر من مستحکم گردد».(1)

وقتى امام سجاد (علیه السلام) با آن عظمت این گونه با خداوند سخن مى گوید، تکلیف بنده و شما روشن است؛ لذا انسان همیشه باید اعمال خود را محاسبه کند. اگر گناه وارد زندگى او شد، توبه کند و اگر در خیرات سبقت گرفت، شکرگزار خدا باشد. گناه به انسان خسارت وارد مى کند و روح او را آلوده و قلب را چرکین سازد و توبه جبران کننده آن خسارت و زیان است. براى جبران گناه، باید آن قدر اعمال خیر انجام دهد تا آثار سوء گناه از قلب او پاک شود.

نکته دیگرى که در حدیث مورد بحث به آن اشاره شده، این است که در کارهاى خیر سرعت مى گیرند. امام (علیه السلام) نمى گوید که خیرات کنید؛ چرا که این مهم وظیفه همگان است، بلکه سرعت گرفتن در خیرات مهم است و بر دیگران پیشى گرفتن واجد ارزش مى باشد. از آیات قرآن نیز استفاده مى شود که یکى از عوامل استجابت دعا، سرعت گرفتن در خیرات است؛ چنان که قرآن کریم در سوره انبیا، آیه 90 مى فرماید: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ یَحْیَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِى الْخَیْرَاتِ ...). سال ها بر عمر زکریاى پیامبر گذشت و برف پیرى بر سرش نشست؛ امّا هنوز فرزندى نداشت. از سوى دیگر داراى همسرى عقیم و نازا بود. زکریا (علیه السلام) در آرزوى فرزندى بود که بتواند برنامه هاى الهى پدر را تعقیب کند و کارهاى تبلیغى اش نیمه تمام نماند و فرصت طلبان، بعد از او بر

ص: 45


1- صحیفه سجادیه، دعاى 20.

معبد بنى اسرائیل و اموال و هدایاى آن (که باید صرف راه خدا شود) پنجه نیفکنند. در این هنگام، با تمام وجود به درگاه خدا روى آورد واز خداوند فرزندى صالح و برومند تقاضا کرد. عرضه داشت: «پروردگار من! مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثانى!» خداوند دعاى خالص و سرشار از عشق به حقیقت و امید به استجابت زکریا را اجابت کرد و فرمود: «ما دعاى او را اجابت کردیم و یحیى را به او بخشیدیم و همسر نازاى او را اصلاح و نسبت به آوردن فرزند توانا کردیم، به خاطر این که آن ها در کارهاى خیر سرعت مى گرفتند و در هر حال، چه خوبى و چه بدى ما را مى خواندند».

آن ها به هنگام رسیدن به نعمت گرفتار غفلت ها و غرورها نمى شدند و در هر حال نیازمندان را فراموش نمى کردند و در خیرات، تسریع به عمل مى آوردند.

امام سجاد (علیه السلام) در دعاى بیستم صحیفه سجادیه، وقتى زیبایى هاى اهل تقوا را مى شمارد، مى فرماید: «وَاسْتِقْلاَلِ الْخَیْرِ وَاِنْ کَثُرَ مِنْ قَوْلی وَفِعْلی؛ کارهاى خیر در گفتار و رفتار خود را که بسیار باشد، اندک شمرم».

افراد نسبت به انجام دادن کار خیر به پنج گروه تقسیم مى شوند:

1. کسانى که از انجام دادن کارهاى خیر بدشان مى آید؛

2. کسانى که نه تنها از اجراى کارهاى خیر بدشان مى آید، بلکه از کار خیر دیگران جلوگیرى مى کنند؛ مثلا شخص خودش به مسجد نمى آید و دیگران را هم از رفتن به مسجد منع مى کند؛ یا خودش کمک به مستمندان نمى کند و دیگران را هم از این کار برحذر مى دارد؛

3. کسانى که کار خیر انجام مى دهند؛

4. آن ها که در انجام دادن کارهاى خیر از دیگران سبقت مى گیرند. (فاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ)؛

5. کسانى که دیگران را به کار خیر دعوت مى کنند.

ص: 46

این ملاک که ما از کجا بفهمیم اهل خیر هستیم و عوامل رسیدن خیر دنیا و آخرت چیست؛ در روایات فراوانى آمده است از مجموع آن ها چنین به دست مى آید: کسى که زبانش به ذکر خدا گویاست؛ دلش سپاسگزار است و از همسر شایسته و رازدار بهره مند است. با نیکوکاران دوست است و به قضاى الهى راضى است. بر بلا و گرفتارى ها صبور است. در هنگام آسایش و رفاه شکرگزار است و داراى خوى خوش و نیت پاک مى باشد و راستگو وامانت دار است. عفّت شکم دارد. در دین فقیه است و به دنیا اعتنا ندارد و به عیب هاى خود بیناست و در زندگى قانع و صرفه جو و پاکدامن است. خداوند خیر دنیا و آخرت را به چنین شخصى عنایت کرده است.

همچنین در روایات نهى شده است از این که انسان کار نیک را دست کم بگیرد؛ چون خُرد کار نیک هم بزرگ است و اندک آن بسیار: «فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَقَلِیلَهُ کَثِیرٌ».(1)

طالبین مى توانند این روایات را در میزان الحکمه، جلد 3، صفحات 199 به بعد ملاحظه فرمایید.

خدایا خیر دنیا و آخرت را به همه ما عنایت فرما!

ص: 47


1- نهج البلاغه، حکمت 422.

ص: 48

10

10. بى نیازى در ترک آرزوهاست

امام على (علیه السلام) مى فرمای: «أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى؛ بهترین غنا و بى نیازى ترک آرزوهاست».(1)

در ذیل این حدیث به دو موضوع مى پردازیم: یکى غنا و بى نیازى؛ دوم آمال و آرزوها.

موضوع اوّل: غناى حقیقى براى بشر وجود ندارد؛ زیرا غیر خدا محتاج هستند. تنها یک وجود در عالم غناى بالذات است و آن هم خداست. بقیّه موجودات نیازمندند؛ ولى درباره انسان ها غنایى نسبى تصور مى شود؛ مثلا کسى که از نظر مالى ثروت فراوانى دارد، به او غنى گفته مى شود؛ کسى که علم و دانشى دارد و مشکل علمى را بدون نیاز به دیگران حل مى کند، غنى نسبى است. البته در میان بى نیازى ها و غناها، بعضى بى نیازى ها خوبند و بعضى دیگر خوب تر و برخى شریف اند و برخى شریف ترند و یکى هم اشرف الغنى است. بدون شک غناى مادى خوب است؛ زیرا کسى نمى گوید که فقر و بینوایى ارزشمند است؛ چون که جامعه فقیر، جامعه خوشبختى نیست، بلکه جامعه اى ذلیل و آلوده

ص: 49


1- نهج البلاغه، حکمت 34.

و فاسد است. جوامع اسلامى باید خودکفا باشند تا محتاج بیگانگان نشوند؛ ولى از آن بالاتر، غناى معنوى است؛ به طورى که روح انسان احساس بى نیازى کند. تا غناى روحى نباشد، غناى مادى بى فایده است؛ حتى اگر انسان دنیایى ثروت داشته باشد، باز دنبال کلاه گذاشتن سر دیگران است؛ چرا که روح او گرسنه است. تا زمانى که روح سیراب نشود، غناى ظاهرى فایده ندارد. اگر روح اشباع نشود؛ ولى تن اشباع باشد، باز گرسنه است.

از دانشمندى پرسیدند: حقیقت غنا و بى نیازى چیست؟ گفت: این است که آرزوهایت کوتاه شود و به آنچه خدا به تو داده است، راضى شوى.

در حدیثى که هم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وهم از امام على (علیه السلام) نقل شده است، مى خوانیم:

«خَیْرُ الْغِنَى غِنَى النَّفْس؛ بهترین بى نیازى، بى نیازى روح انسان است».(1)

«اَلْغِنى فی الْقَلْبِ، وَ الْفَقْرُ فی الْقَلْبِ؛ غنا و بى نیازى در درون جان انسان است. فقر و نیاز نیز در درون جان اوست».(2)

چنانچه روح گرسنه باشد، حتى اگر تمام دنیا را به انسان بدهند، فقیر است و اگر روح بى نیاز وسیراب گردد؛ حتى اگر تمام جهان را از او بگیرند، احساس بى نیازى و سیراب شدن دارد.

امّا موضوع دوم درباره «مُنى»، یعنى آرزوها: اصل داشتن آرزو و امید، نه تنها مذموم و نکوهیده نیست، بلکه در حرکت چرخ هاى زندگى و پیشرفت در جنبه هاى مادى و معنوى بشر نقش بسیار مهمى دارد. امید و آرزو و نیروى محرکه، ماشین زندگى بشر است. اگر امید و آرزو را از زندگى بشر حذف کنیم، انسان موجودى مرده خواهد بود. انسان با امید زنده است. اگر آرزو در دل مادر

ص: 50


1- امالى صدوق، ص 394؛ غرر الحکم، حدیث 4949.
2- بحارالانوار، ج 69، ص 68.

نباشد، فرزندش را شیر نمى دهد و انواع زحمت ها و ناراحتى ها را براى پرورش او تحمل نمى کند، بلکه مادر به امید آن است که فرزندش بزرگ بشود و کمک کار او گردد. باغبانى که زحمت مى کشد، به امید آن است که محصول زحمتش را ببیند. در حدیث آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلأَمَلُ رَحْمَةٌ لأُمَّتی وَلَوْ لاَالأَمَلُ مَا رَضِعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَغَرَسَ غَارِسٌ شَجَرَها؛ امید و آرزو براى امّت من رحمت است و اگر امید و آرزو نبود، هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کاشت».(1)

اگر کسى بداند که عمرش رو به پایان است و چند روزى بیش تر زنده نیست، از همه کارها دست مى کشد و موتور زندگى او خاموش مى شود و چرخ هاى زندگى اش از کار مى افتد. شاید یکى از دلایل مخفى بودن پایان عمر و عدم اطّلاع افراد از آن، همین باشد که چراغ امید در دل انسان خاموش نشود و به زندگى خود ادامه بدهد. در حدیثى از حضرت عیسى (علیه السلام) آمده است که در جایى نشسته بود پیرمردى را دید که با بیل مشغول کشاورزى است، حضرت به خداوند عرض کرد: خدایا! امید و آرزو را از او بگیر. ناگهان پیرمرد بیل را کنارى گذاشت و روى زمین دراز کشید وخوابید! بعد از مدتى حضرت عیسى (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! امید و آرزو را به او برگردان. ناگهان پیرمرد برخاست و مشغول بیل زدن شد. حضرت از او پرسید: چه شد که بیل را به کنار انداختى و خوابیدى، امّا دوباره بیل را به دست گرفتى و مشغول کشاورزى شدى؟! پیرمرد جواب داد: در مرحله اوّل با خود فکر کردم که پیر و ناتوانم و دیگر عمرى برایم باقى نمانده است. چرا این همه به خود زحمت بدهم؛ لذا بیل را کنار انداختم و روى زمین دراز کشیدم؛ ولى بعد از مدتى این فکر به خاطرم رسید که شاید سال ها زنده بمانم و انسان تا زمانى که زنده است، باید براى خود و خانواده اش تلاش کند؛ لذا

ص: 51


1- بحارالانوار، ج 74، ص 173.

برخاستم وبه کار مشغول شدم.(1)

امّا نکته این جاست که امید و آرزو باید در حدّ معتدل ومعقول باشد؛ زیرا اگر از حدّ بگذرد، مایه مرگ است. هر چیزى در دنیا این گونه است که اگر از حدّ متعارف و معقول بگذرد، جز زیان و خسارت چیز دیگرى به دنبال ندارد. نسیمى که مى وزد، حدّ متعادلش باعث تهویه و بارور شدن درختان و گیاهان و حرکت ابرها و سیراب شدن زمین هاى تشنه خواهد شد؛ امّا اگر از حدّ متعارف و لازم بگذرد، طوفانى مى شود و همه چیز را نابود مى کند. اگر امید و آرزوى انسان به «طول امل» و به آرزوهاى موهوم تبدیل شود، باعث بدبختى انسان مى گردد؛ به طورى که با یک سلسله خیالات، براى چندین برابر عمرش نقشه مى کشد و این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) طول امل را یکى از دو دشمن خطرناک براى انسان ها شمرده، به همین دلیل است: «اِنَّ اَشَدَّ مَا اَخَافُ عَلَیْکُم خِصْلَتانٌ: اِتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الأَمَلِ فَاِمَّا اِتِّبَاعُ الْهَوى فَاِنَّهُ یَعْدِلُ عَنِ الْحَقِّ، وَاَمّا طُولُ الأَمَلِ فَاِنَّهُ یُحبب الدُّنْیا؛ شدیدترین چیزى که از آن، بر شما مى ترسم، دو خصلت است: پیروى از هوا و نیز آرزوى دور و دراز. چون هواپرستى، شما را از حقّ باز مى دارد و آرزوهاى دور و دراز، شما را به دنیا حریص مى کند».(2)

خداوند در قرآن در آیات متعددى طول امل ونتیجه ناپسند آن را بیان مى کند که چند نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

1. در سوره حدید، آیه 14 مى خوانیم: (یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَّعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ یُنادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلَى وَلکِنَّکُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الأَمانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّکُم بِاللهِ الْغَرُورُ).

ص: 52


1- بحارالانوار، ج 14، ص 329.
2- المحجة البیضاء، ج 8، ص 245.

در این آیه سخن از گفت وگوى مؤمنان و منافقان در روز قیامت است که منافقان خود را در صحنه محشر در تاریکى مى بینند؛ در حالى که مؤمنان درپرتو نور ایمان به سوى بهشت در حرکتند. در این حال، منافقان از مؤمنان تقاضا مى کنند که اجازه بدهید ما هم از نور شما استفاده کنیم؛ ولى ناگهان دیوارى بلند میان این دو گروه فاصله مى شود. این جاست که منافقان فریاد مى زنند: آیا ما در دنیا با شما نبودیم؟! چرا از ما جدا مى شوید؟! مؤمنان جواب مى دهند: آرى ما با هم بودیم؛ ولى شما خود را فریب دادید؛ در انتظار بروز حوادث ناگوار براى مسلمانان بودید؛ پیوسته در معاد ودعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) شک و تردید مى کردید و آرزوهاى دور و دراز، شما را مشغول ساخته بود تا زمانى که فرمان مرگ شما از سوى خدا فرا رسید.

در تفسیر منهج الصادقین و تفسیر قرطبى در ذیل این آیه، حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است و آن این که آن حضرت در حالى که اصحابش را موعظه مى کرد، خط هایى موازى هم بر زمین مى کشید. سپس خطى عمودى بر همه آن ها رسم فرمود و گفت: مى دانید این خطوط چه معنى دارد؟ اصحاب عرض کردند: نه، یا رسول خدا! حضرت فرمود: این خطوط همانا آرزوهاى دور و دراز انسان هاست که حدّ و مرزى ندارند وآن خط عمودى همان مرگ و پایان زندگى است که بر همه آن ها کشیده مى شود و همه آمال و آرزوهاى انسان را باطل مى کند.

در نقل دیگرى آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مربعى رسم فرمود و خطى هم در وسط آن رسم کرد وآن را به خارج مربع ادامه داد و سپس خطوط کوچکى در طرف راست و چپ آن کشید و فرمود: خطى که در وسط مربع است، انسان است واین مربع اجل اوست که به او احاطه دارد و ادامه خط در خارج از مربع، آرزوهاى اوست که از اجل و مرگ او هم فراتر مى رود و این خطوط کوچک عوارض و حوادثى است که او را احاطه کرده، اگر اجل خطا کند این حوادث و عوارض او را از بین مى برند و اگر این حوادث و عوارض خطا کنند، اجل، او را از میان بر مى دارد.(1)

2. قرآن کریم در سوره حجر، آیه3 خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و با اشاره به کفار و مشرکان مى فرماید: «(ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ)؛ بگذار آن ها بخورند و از دنیاى مادى بهره گیرند و آرزوها، آن ها را غافل سازد؛ ولى بزودى خواهند فهمید که چه اشتباه بزرگى مرتکب شده اند!».

تعبیر به «ذرهم» (آن ها را رها کن) به این معنى است که دیگر امیدى به هدایت این گروه نیست وگرنه پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز مأمور نمى شد که آن ها را رها سازد. چگونه مى توان به هدایت گروهى امید داشت که هدف آن ها همچون حیوانات خور و خواب است و آرزوهاى دراز به آن ها اجازه نمى دهد که لحظه اى به پایان زندگى و به خدایى که این همه نعمت ها را به آن ها داده است، فکر کنند؟!

ص: 53


1- تفسیر قرطبى، ج 9، ص 6417.

طول امل در روایات:

چون طول امل و آرزوهاى دور و دراز بر زندگى معنوى و اخلاقى و حتى مادى انسان ها تأثیر منفى و مخرّبى دارد؛ در روایات اسلامى با تعبیرات گوناگون از آن مذمت شده و علل منطقى آن هم بیان گردیده است که نمونه هایى از آن را ذکر مى کنیم:

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَرْبَعَةٌ مِنَ الشِّقَاءِ: جُمُودُ الْعَیْنِ وَقَسَاوَةُ الْقَلْبِ وَطُولُ الاَْمَلِ وَالْحِرْصِ عَلَى الدُّنْیا؛ چهار چیز نشانه شقاوت وبدبختى انسان است: خشک بودن چشم ها، سنگدلى، آرزوهاى دراز و حرص بر دنیا». 2(1)

2. امام على (علیه السلام) در خطبه 147 نهج البلاغه مى فرماید: «إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَیُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَتُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ؛ اقوامى که پیش از شما بودند و گرفتار عذاب شدند، فقط به دلیل داشتن آرزوهاى طولانى و فراموش کردن اجل و سرآمد زندگى شان بود تا آن که عذاب موعود فرا رسید؛ همان عذابى که با فرا رسیدنش معذرت خواهى رد مى شود ودرهاى توبه بسته خواهد شد».

3. روزى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اصحاب فرمود: «اَکُلُّکُمْ یُحِبُّ اَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟؛ آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟» گفتند: «نَعَم یَا رَسُولَ الله!؛ آرى، اى رسول خدا!» حضرت فرمود: «قَصِّرُوا مِنَ الأَمَلِ وَاجْعَلُوا آجَالَکُم بَیْنَ اَبْصَارِکُمْ وَاسْتَحْیُوا مِنَ اللهِ حَقَّ الْحَیَاءِ؛ آرزوها را کوتاه کنید و مرگ را در مقابل چشم خود قرار دهید و از خداوند آن گونه که شایسته است، شرم کنید».(2)

4. امام على (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ الأَمَلَ یُذْهِبُ الْعَقْلَ، وَیُکَذِّبُ الْوَعْدَ، وَیَحِثُّ عَلَى الْغَفْلَةِ وَیُورِثُ الْحَسْرَةَ؛ آرزوهاى دراز، عقل انسان را مى برد و وعده آخرت را دروغ مى شمرد و انسان را به غفلت وا مى دارد و سرانجام آن، حسرت و ندامت است».(3)

ص: 54


1- اخلاق در قرآن، ج 2، ص 186.
2- المحجة البیضاء، ج 8، ص 246.
3- میزان الحکمه، ج 1، ص 103.

آثار و پیامدهاى طول امل:

آرزوهاى دراز در زندگى انسان آثار مخرّب فراوانى دارد که چند نمونه را بیان مى کنیم:

1. آرزوهاى دراز منشأ بسیارى از گناهان است:

انسان در بسیارى از موارد از طریق غیر مشروع و حرام و غصب حقوق

ص: 55

دیگران وخوردن اموال یتیمان و کم فروشى و رباخوارى ورشوه وامثال این ها به آرزوهایش دست پیدا مى کند. به همین دلیل در روایات آمده است که آرزوهاى دور و دراز اصولا باعث فساد عمل مى شوند؛ چنان که:

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ أَطَالَ الأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ؛ کسى که آرزویش را طولانى کند، عملش را بد خواهد کرد».(1)

همچنین فرمود: «اَطْولُ النّاسِ اَمَلا اَسْوَئُهُمْ عَمَلا؛ آن کس که آرزوهایش طولانى تر است، عملش زشت تر خواهد بود».(2)

در مقابل آن، چنین آمده است: «مَنْ قَصَّرَ اَمَلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ؛ کسى که آرزویش کوتاه باشد، عملش نیک خواهد بود».(3)

2. آرزوهاى دراز یکى از اسباب مهم قساوت قلب است.

انسانى که داراى آرزوهاى طولانى است، از خدا غافل و به دنیا حریص است و آخرت را به فراموشى مى سپارد و این ها همه، اسباب سنگدلى و قساوت و دورى از خداست. خداوند به حضرت موسى (علیه السلام) فرمود: «یَا مُوسى لاَتُطَوِّلْ فی الدُّنْیا اَمَلَکَ فَیَقْسُوا قَلْبَکَ وَالْقَاسِى الْقَلْبِ مِنِّى بَعِیدٌ؛ اى موسى! آرزوى خود را در دنیا طولانى نکن که قسىّ القلب خواهى شد و قسىّ القلب از من دور است».(4)

3. آرزوهاى دراز باعث زندگى پر رنج مى شود.

هرچه آرزوهاى شخص طولانى تر باشد، زندگى اش با درد و رنج و سخت گیرى بر خود و خانواده اش همراه مى شود؛ چون تحقّق آرزوهاى طولانى، مستلزم تهیه مقدمات بیش تر و صرف وقت فراوان تر براى حفظ اموال و ثروت ها خواهد بود. به همین جهت در احادیثى از امیرمؤمنان، على (علیه السلام) نقل

ص: 56


1- نهج البلاغه، حکمت 36.
2- غرر الحکم، حدیث 3054.
3- غرر الحکم، ج 5، ص 313، ح 7263.
4- میزان الحکمه، ج 1، ص 114.

شده است که فرمود: «مَنْ کَثُرَ مُناهُ کَثُرَ عَنائُهُ؛ کسى که آرزوهایش زیاد باشد، تعب و رنج او فزونى خواهد یافت».

همچنین فرمود: «مَنْ اسْتَعانَ بِالأَمَانِىِّ اَفْلَسَ؛ کسى که از آرزوهاى دراز کمک بگیرد، فقیر ومفلس مى شود».(1)

کسانى که آرزوهاى دور و دراز دارند، نه تنها همیشه در رنج هستند، بلکه براى رسیدن به آرزوهاى موهوم خود، ناچارند تمام یا بخشى از شخصیّت انسانى خود را از دست بدهند و براى رسیدن به مقصود خود، در برابر هر کس و ناکس خضوع و دست التماس به سوى این و آن دراز کنند و به زندگى ذلّت بار تن دهند.

این افراد غالبآ در استفاده از نعمت هاى زندگى به صورت افراط صرفه جو یا سخت گیر هستند تا به آرزوهاى دور و دراز خود برسند؛ لذا نسبت به همه حتى نسبت به خود و فرزندانشان بخیل خواهند بود که البته این شیوه باعث مى شود از نعمت هاى الهى محروم شوند و در عین برخوردارى از امکانات فراوان، زندگى فقیرانه و کشنده اى داشته باشند.

4. آرزوهاى دراز سبب کفران نعمت مى شود.

داشتن آرزوهاى دراز باعث مى شود که انسان به آنچه ندارد و شاید هرگز به آن ها نرسد، دل ببندد و آنچه را از نعمت هاى الهى در دست دارد، کوچک بشمرد و نسبت به آن بى اعتنا شود که این، همان کفران نعمت است.

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَاِنَّها تُذْهِب بِبَهْجَةِ نِعَمِ اللهِ عِنْدَکُمْ، وَتُلْزِمُ اِسْتِصْغَارَها لَدَیْکُم، وَعَلى قِلَّةِ الشُّکْرِ مِنْکُم؛ از آرزوهاى دراز بپرهیزید که زیبایى نعمت هاى خداوند را از نظر شما مى برد و آن ها را نزد شما کوچک مى کند و به کمى شکر از سوى شما منتهى مى شود». (2)

ص: 57


1- اخلاق در قرآن، ج 2، ص 192.
2- تصنیف الغرر، ص 314.

اسباب وانگیزهاى آرزوهاى طولانى:

مهم ترین چیزى که سبب آرزوهاى دور و دراز مى شود، جهل و بى خبرى است. انسان به سبب بى خبرى از وضع خود و عدم توجّه به این نکته که هر لحظه ممکن است پایان عمرش فرا برسد و با بروز عوارضى مثل سکته قلبى یا سکته مغزى یا حادثه اى مثل زلزله و تصادف و عوامل دیگر، زندگى او پایان یابد؛ آرزوهاى طولانى دارد. جهل و نادانى نسبت به ناپایدارى و بى وفایى دنیا و عدم عبرت از این که دنیا نه به صغیر رحم مى کند و نه به کبیر و نه به جوان و نه به پیر، و نادیده گرفتن این نکته که چه افراد قدرتمندى که در یک روز به افراد ضعیف تبدیل شدند و ثروتمندان در عرض یک شب فقیر و تهیدست شدند؛ انسان را به گرداب آرزوهاى موهوم و طولانى مى افکند.

جمله اى از سلمان فارسى نقل شده است به این مضمون: سه کس مرا در شگفتى فرو برده تا آن جا که به خنده واداشته است: کسى که دنیا را آرزو مى کند، در حالى که مرگ در پى اوست و کسى از اجل خویش غافل است، در حالى که اجل از او غافل نیست و کسى که با تمام وجودش مى خندد، در حالى که نمى داند پروردگار جهانیان از او راضى است یا نه؟(1)

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ اَیْقَنَ اَنَّهُ یُفَارِقُ الأَحْبَابَ وَ یَسْکُنُ التُّرَابَ وَ یُواجِهُ الْحِسابَ وَ یَسْتَغْنی عَمَّا خَلَّفَ، وَ یَفْتَقِرُ اِلَى مَا قَدَّمَ کانَ حَرِیّآ بِقَصْرِ الأَمَلِ وَطُولِ الْعَمَلِ؛ کسى که یقین دارد از دوستان جدا مى شود و در زیر خاک مسکن مى گزیند و با حساب الهى روبه رو مى شود و از آنچه بر جاى گذاشته است، بى نیاز مى گردد و به آنچه از پیش فرستاده است، محتاج مى شود؛ سزاوار است که آرزو را کوتاه و اعمال صالح را طولانى کند».(2) آن حضرت در حدیث دیگرى فرمود: «اِتَّقُوا خِدَاعَ الاْمَالِ، فَکَمْ مِنْ مُؤَمَّلِ یَوْمٍ لَمْ یُدْرِکْهُ، وَبَانی بَناءٍ لَمْ یَسْکُنْهُ، وَ جَامِعِ مالٍ لَمْ یَأْکُلْهُ؛ از فریب آرزوها بپرهیزید! چه بسیار کسانى که آرزو داشتند روزى را در ناز و نعمت بگذرانند و هرگز به آن نرسیدند. چه بسیار کسانى که خانه و قصرى ساختند، ولى هرگز در آن ساکن نشدند و چه بسیار کسانى که اموال زیادى جمع کردند، ولى هرگز از آن نخوردند».(3)

دستاورد کوتاه کردن آرزوها، بهره مندى از شیرینى و لطافت زهد و وارستگى است. در این زمینه امام باقر (علیه السلام) فرمود: «اِسْتَجْلِبْ حَلاوَةَ الزِّهَادَةِ بِقَصْرِ الأَمَلِ؛ شیرینى زهد را با کوتاهى آرزوها به دست آور».(4)

ص: 58


1- المحجة البیضاء، ج 8، ص 246.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 167.
3- تصنیف غرر الحکم، ص 313.
4- تحف العقول، ص 207.

درمان طول امل:

راهکار درمان و ریشه کن کردن بیمارى درازى آرزو، آن است که انسان از یک سو خود را بشناسد و بداند که موجودى است آسیب پذیر و فاصله میان مرگ و زندگى او بسیار کم است. اگرچه او امروز سالم است، فردا ممکن است دچار بیمارى و گرفتارى شود. او امروز قوى و بى نیاز است؛ امّا فردا ممکن است ضعیف و فقیر شود. از سوى دیگر باید درباره بى اعتنایى دنیا جدآ بیندیشد؛ زیرا: «از نسیمى دفتر ایام بر هم مى خورد».

از سوى سوم باید بداند که ما به معاد و حساب و کتاب و پاداش و کیفر اعمال اعتقاد داریم و این جهان منزل گاهى است تا رسیدن به آن جهان. در واقع این جهان محل آماده شدن و اندوختن زاد و توشه براى آخرت است؛ نه محل اقامت همیشگى. در امتداد همه این ها بیندیشد که جمع کردن مال و ثروت هرگز مایه

ص: 59

سعادت انسان نیست و بداند که مهم ترین و ارزشمندترین آرامش، آرامش روح و وجدان است که آن، تنها از طریق تقوا و پرهیزکارى و توکّل به خداوند به دست مى آید، نه از طریق حرص وآمال وآرزوهاى طولانى؛ چنان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خُذْ مِنْ دُنْیاکَ لاِخِرَتِکَ وَمِنْ حَیاتِکَ لِمَوْتِکَ وَمِنْ صِحَّتِکَ لِسُقْمِکَ فَاِنَّکَ لاَتَدْرِى مَا اسْمُکَ غَدآ؛ از دنیایت براى آخرتت بهره بگیر و از زندگانى ات براى مرگ واز سلامتت براى زمان بیمارى استفاده کن؛ چرا که نمى دانى فردا نام تو چیست [وآیا تو را زنده مى نامند یا مرده، سالم مى گویند یا بیمار].

بدون شک از مهم ترین راهکارهاى درمان آرزوهاى دور و دراز ودرمان این بیمارى خطرناک آن است که انسان به نزدیک بودن زندگى با مرگ، بى اعتبارى دنیا و ماهیت آن بیندیشد و بداند که دنیا محل عبور است، نه اقامتگاه دائم.

یکى دیگر از عوامل آرزوهاى دراز هواپرستى و عشق به دنیاست. طبعآ هرچه از این علاقه کاسته شود، آرزوها کوتاه تر مى شود. از مهم ترین ابزارهاى رسیدن به این هدف، یعنى کوتاه کردن آرزوها، یاد مرگ است که پرده هاى غفلت را از جلو چشم انسان کنار مى زند و واقعیت زندگى را برایش آشکار مى سازد.

به همین دلیل است که امام على (علیه السلام) در پایان خطبه 99 نهج البلاغه مى فرماید: «أَلاَ فَاذْکُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ وَمُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ وَقَاطِعَ الأُمْنِیَاتِ؛ به هوش باشید و به یاد چیزى بیفتید که لذت ها را در هم مى کوبد و شهوات را بر هم مى زند و آرزوها را قطع مى کند».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى فرمود: «عُدَّ نَفْسَکَ فی اَصْحابِ الْقُبُورِ؛ خودت را جزء مردگان حساب کن [تا گرفتار طول امل نشوى]».(1)

آن ها که آرزوهایشان بیش تر است، کم تر به یاد مرگ مى افتند.

ص: 60


1- بحارالانوار، ج 74، ص 122.

آرزوهاى مثبت و سازنده:

به این نکته باید توجّه داشت که آرزو همواره جنبه منفى ندارد. اگر آرزوها در جهت تحقّق ارزش هاى والاى انسانى و یا ایده هاى مردمى و اجتماعى باشد و در مسیر تکامل و پیشرفت انسان ها و راه یابى به درجات کمال قرار گیرد؛ نشانه کمال و شخصیّت انسان است. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) به آرزوهاى مثبت اشاره شده است؛ آن جا که مى فرماید: «اِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِیرَ لَیَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنی حَتّى اَفْعَلَ کَذا وَکَذا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهُ الْخَیْرِ، فَاِذَا عَلِمَ اللهُ ذلِکَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِیَّتِهِ کَتَبَ اللهُ لَهُ مِنَ الأَجْرِ مِثْلَ مَا یَکْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ، اِنَّ اللهَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ؛ بنده فقیر مؤمن مى گوید: خدایا! به من آن روزى را عطا کن تا فلان کار خیر و نیک را به جا آورم. پس، هرگاه خداوند در او صدق نیت ببیند، تمام اجر و پاداشى را که در صورت رسیدن به این آرزو و انجام دادن آن کارهاى خیر استحقاق پیدا مى کرد؛ براى او نوشته مى شود؛ هرچند هیچ یک را انجام نداده باشد. هر آینه رحمت خداوند گسترده و کرمش بى پایان است».(1)

به امید این که با داشتن آرزوهاى سازنده روحمان را تکامل ببخشیم.

ص: 61


1- بحارالانوار، ج 68، ص 261.

ص: 62

11

11. پنج نکته از یک حدیث

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «عَیْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ؛ عیب تو پنهان است، مادام که دنیا رو به سوى توست».(1)

از این کلام امام (علیه السلام) پنج نکته استفاده مى شود که به اختصار بیان مى کنم:

اوّل: این که بدانیم هیچ انسانى از عیب خالى نیست. بى عیب فقط خداست؛ مثلا ما محدودیم و همین محدودیت عیب ماست. خداوند وجودى است نامحدود وهیچ نقصانى در ذات او راه ندارد. او کمال مطلق است واز هر نقص وعیب مبرّا. حساب معصومین (علیهم السلام) جداست. آن حضرات هم کمال بى انتها نیستند و ممکن الوجودند؛ امّا در میان موجودات امکانیه، آن ها منتهى الکمال هستند. بنابراین، نباید هر انسانى را به دلیل داشتن عیب حذف کرد. آنچه مهم است این که باید کمالات او رجحان داشته باشد. متأسفانه ما انسان ها این گونه نیستیم، بلکه مثلا اگر کسى 99 بار به ما نیکى و خوبى صورت بدهد، امّا یک بار در حقّ ما بدى بکند، تمام خوبى هاى او را کنار گذاشته و همان یک عیب را مى گیریم وآبروى او را مى بریم!

ص: 63


1- نهج البلاغه، حکمت 51.

امام على (علیه السلام) در حکمت 20 نهج البلاغه جمله بسیار جالب توجهى دارد و مى فرماید: «أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَیَدُ اللهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ؛ از لغزش مردم نیک و با شخصیّت چشم پوشى کنید؛ چرا که هیچ یک از آن ها لغزشى نمى کند، مگر این که دست خدا به دست اوست واو را بلند مى کند [و نجاتش مى دهد]».

امام (علیه السلام) در این حدیث، یک اصل مهم اجتماعى به همه ما آموزش مى دهد، مبنى بر این که اگر از کسى که در محل زندگى و در اجتماع داراى شخصیّت و وجهه اجتماعى است و نزد مردم داراى ارزش است و مردم براى او احترام قائلند، لغزشى سر زد، به خاطر یک لغزش و اشتباه، آبروى او را نبرید؛ چرا که این فرد علاوه بر داشتن احترام نزد مردم، نزد خداوند هم داراى احترام است و خداوند دست او را مى گیرد و نمى گذارد اشتباه دوم را مرتکب شود. درسى که از این حدیث مى آموزیم، این است که انسان نباید منفى بین باشد و همیشه سراغ ضعف دیگران برود، بلکه باید جنبه هاى مثبت و خوب آن ها را نیز ببیند و همیشه درصدد آن باشد که خوبى هاى دیگران را بیان کند تا دیگران هم خوبى هاى او را بیان کنند؛ چرا که دنیا دار عمل و عکس العمل است، یعنى همان گونه که با دیگران عمل کنیم، با ما عمل مى شود. اگر با مردم خوبى کنیم، با ما خوبى مى کنند و اگر با آن ها بدى کنیم، با ما بدى مى کنند؛ مثل این که انسان در دامنه کوه، اگر به کوه سلام بکند، از طرف کوه صدایش منعکس مى شود و گویى کوه به او سلام مى کند، امّا اگر به کوه بگوید: «مرگ»؛ کوه هم جواب مى دهد: «مرگ».

انسان در زندگى خود باید عمدتآ مثل زنبور عسل باشد که روى گل، مى نشیند؛ نه مثل مگس که سراغ کثیفى و پلیدى مى رود. انسان باید در ارتباط با دیگران، سراغ خوبى هاى آن ها برود، نه سراغ بدى و زشتى دیگران.

به عبارت دیگر، اگر بخواهیم به کسى نمره بدهیم، هر دو جنبه مثبت و منفى

ص: 64

زندگى، عملکرد و شخصیّت او را نگاه کنیم، نه این که فقط جنبه هاى منفى او را نگاه کنیم به عنوان یک مصداق، شیطان گمراه شد به خاطر این بود که به زعم و پندار خود، به جنبه منفى آدم نگاه کرد که از خاک آفریده شده است و جنبه دیگر آدم را نظر نکرد که خداوند مى فرماید: «(...وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى ...)؛ «و هنگامى که آن را نظام بخشیدم، و از [روح خودم روح شریف و ممتازى را که آفریده ام] در او دمیدم. همگى براى او به خاک بیفتید و سجده کنید!».(1)

آورده اند که روزى حضرت عیسى (علیه السلام) با حواریون از جایى رد مى شدند. در راه، سگى را دیدند که مرده است. هر کدام از اصحاب حضرت عیسى براى سگ عیبى بیان کرد. یکى گفت: چقدر بویش بد است! دیگرى گفت: چقدر کثیف است! و همین طور هر کدام یکى از معایب سگ مرده را بیان کرد؛ امّا وقتى نوبت به حضرت عیسى (علیه السلام) رسید، فرمود: چه دندان هاى قشنگى دارد! اصحاب تعجب کردند و گفتند: یا روح الله! این حیوانى کثیف و نجس العین است؛ سراغ دندان هایش رفتى؟! حضرت فرمود: وقتى درباره کسى، حتى حیوانى مثل سگ قضاوت مى کنید، جنبه هاى مثبت او را هم در نظر بگیرید. شما جنبه هاى منفى سگ را گفتید، امّا نقطه مثبتى که داشت، نادیده گرفتید.(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ نَظَرَ فی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ؛ هر کس عیب هاى مردم را ببیند و آن ها را زشت شمارد و همان عیب ها را در خودش بپسندد، احمق واقعى است».(3)

نیز فرمود: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترین عیب آن است که از چیزى خرده گیرى بکنى که مانند آن، در خودت وجود دارد». (4)

ص: 65


1- سوره ص، آیه 72.
2- بحارالانوار، ج 14، ص 327.
3- نهج البلاغه، حکمت 349.
4- نهج البلاغه، حکمت 353.

همچنین آن حضرت فرمود: «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسى که پرداختن به عیب خودش، او را از پرداختن به عیب هاى مردم باز دارد».(1)

نیز فرمود: «اَعْقَلُ النَّاسِ مَنْ کانَ بِعَیْبِهِ بَصِیرآ، وَعَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ ضَرِیرآ؛ خردمندترین مردم کسى است که به عیب خود بینا باشد و به عیب دیگران کور».(2)

همچنین فرمود: «مَنْ اَبْصَرَ عَیْبَ نَفْسِهِ شُغِلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ؛ کسى که عیب خود را ببیند، از پرداختن به عیب دیگران باز ایستد».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هرگاه دیدید کسى گناهان مردم را مى جوید و گناهان خودش را از یاد برده است، بدانید که گرفتار مکر خدا شده است».(4)

نیز آن حضرت فرمود: «سودمندترین چیزها براى آدمى، این است که در رسیدگى به عیب هاى خود بر مردم پیشى گیرد. [و پیش از پرداختن به عیوب مردم، به عیب هاى خود بپردازد].(5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره عیب پوشى فرمود: «مَنْ عَلِمَ مِنْ اَخِیهِ سَیِّئَةً فَسَتَرَها، سَتَرَ اللهُ عَلَیْهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛ هر که از برادر خود گناهى بداند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قیامت گناهان او را خواهد پوشاند».(6)

در این زمینه امام باقر (علیه السلام) فرمود: «یَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ اَنْ یَسْتُرَ عَلَیْهِ سَبْعِینَ کَبِیرَةً؛ مؤمن در برابر مؤمن وظیفه دارد که هفتاد گناه بزرگ او را بپوشاند». (7)

ص: 66


1- نهج البلاغه، خطبه 176.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 141.
3- تحف العقول، ص 88.
4- میزان الحکمه، ج 7، ص 140.
5- میزان الحکمه، ج 7، ص 140.
6- میزان الحکمه، ج 7، ص 145.
7- میزان الحکمه، ج 7، ص 146

نیز امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اَحَبُّ اِخوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى اِلَىَّ عُیُوبی؛ محبوب ترین برادرانم نزد من، کسى است که عیب هایم را به من هدیه کند».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: عیب هاى مؤمنان را جست وجو نکنید؛ زیرا هر که دنبال عیب هاى مؤمنان بگردد، خداوند عیب هاى او را دنبال کند و هر که خداوند تعالى عیوبش را جست وجو و دنبال کند، او را رسوا مى سازد، گرچه درون خانه اش باشد.(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَتَبْتَهِجَنَّ بِخَطاءِ غَیْرِکَ، فَإِنَّکَ لَنْ تَمْلِکَ الإِصابَةَ اَبَدآ؛ از خطاى دیگران هرگز شادمان مشو؛ زیرا تو نیز براى همیشه از خطا کردن مصون نیستى».(3)

و فرمود: «مَنْ عَابَ عِیبَ، وَمَنْ شَتَمَ اُجِیبَ؛ هر که عیب جویى کند، عیبجویى شود و هر که دشنام دهد، [همان گونه] پاسخ شنود».(4)

دوم: نکته دیگرى که از این حدیث استفاده مى شود این است که انسان اوّل باید خود را اصلاح کند و بعد امر به معروف و نهى از منکر نماید؛ چون اگر انسان خود را اصلاح نکند، امر به معروف و نهى از منکر وى اثر نخواهد داشت؛ لذا ابتدا رفع عیب هاى خود شروع کند؛ ولى مشکل این جاست که انسان عمومآ عیب خود را نمى بیند، و در واقع حبّ ذاتى که دارد، مانع او از دیدن عیب خودش مى باشد. نه تنها عیوب خود را نمى بیند، بلکه گاهى آن عیوب را توجیه مى کند و در مرحله اى بالاتر، عیب هاى خود را از محاسن به حساب مى آورد!

مثلا افرادى که تنبل هستند، تنبلى خود را نمى بینند و چنین توجیه مى کنند که این، زهد و بى اعتنایى به دنیاست! این جاست که علماى علم اخلاق به ما

ص: 67


1- تحف العقول، ص 366.
2- میزان الحکمة، ج 7، ص 148.
3- غرر الحکم، ص 301.
4- بحارالانوار، ج 75، ص 90.

سفارش مى کنند دوستانى داشته باشید که مثل آینه، صادقانه و دور از غرض و مرض عیوب شما را به شما بگویند. لذا انسان باید نسبت به خودش سوء ظن داشته باشد و کارها و عیب هایش را توجیه نکند.

سوم: نکته دیگر این که دوستان باید با تذکرات بجا، دوستان خود را اصلاح کنند، نه این که با ملاحظه کارى حرفى نزنند که مبادا رنجشى پیش بیاید.

چهارم: یکى از صفات خداوند، «ستّار العیوب» بودن و پرده پوشى است. بندگان خدا باید پرتویى از صفات خدا را داشته باشند؛ چرا که صفات خداوند فقط جنبه معارفى ندارد؛ به این عنوان که او را بشناسیم؛ بلکه جنبه تربیتى هم دارد؛ به این معنا که به اخلاق و صفات او متخلّق و متصف و آراسته بشویم.

ستار العیوب بودن در جاى خود و بیان عیوب دوست هم به جاى خود؛ مثلا نباید در میان جمع عیوب او را تذکّر داد؛ چرا که باعث بدبینى مردم نسبت به او مى شود و طبعآ آن شخص هم وقتى فهمید که مردم از عیب هایش آگاهند، کم کم بى تفاوت مى شود و دست از آن گناه بر نمى دارد؛ لذا تا قبل از آن که مردم متوجّه عیوب کسى شوند، اصلاحش آسان است.

پنجم: نکته پنجم این که امام (علیه السلام) مى فرماید: «عیب تو مستور است تا آن جا که بخت با توست». این مطلب به یک واقعیت اشاره دارد و آن این که خیال نکنى که اگر عیبى داشته باشى، مى توانى تا ابد آن را بپوشانى. این خیالى باطل است؛ کارى کن که عیوب خود را رفع کنى و به گونه اى زندگى کن که اگر اعمالت را با صداى بلند، در معرض دید دیگران درآورند، خجالت نکشى و اگر پرده ها کنار برود، هیچ نگرانى نداشته باشى.

نکات پنج گانه اى که عنوان شد، پنج درس مهمى است که از حدیث امام على (علیه السلام) مى آموزیم.

ازخداوند ستارالعیوب مى خواهیم که عیب هاى ما را در دنیا و آخرت بپوشاند!

ص: 68

12

12. سخاوت (پنج نکته)

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ وَتَذَمُّمٌ؛ سخاوت آن است که ابتدایى [و بدون درخواست] باشد وامّا آنچه در برابر تقاضا داده مى شود، از روى حیا وبراى دفع مذمت است».(1)

در توضیح این حدیث، بیان چند نکته لازم است:

نکته اوّل: عنوان «سخاوت» در مورد خداوند به کار نمى رود؛ چون اسماء الله توقیفى است و باید در کتاب یا سنّت آمده باشد و خداوند خودش مى داند که شایسته چه نامى است. شاید عدم به کار رفتن عنوان سخاوت در مورد خداوند مبنى بر این باشد که «سخى» به کسى گفته مى شود که آنچه مورد حاجت اوست به دیگران مى دهد (و اگر شخص وسیله اى را که نیاز ندارد، به دیگرى بدهد، عنوان سخى به او تعلق نمى گیرد)، پس در عمق کلمه سخاوت، نیاز قرار دارد و چون خداوند بى نیاز مطلق است، نمى توان کلمه سخى را در مورد خداوند اطلاق کرد. امّا کلمه «جواد» به خداوند اطلاق مى شود: «یَا جَوَادآ لاَیَبْخَلْ» جواد، بخشش بدون درخواست است که در عین حال، بخشش خود را کوچک بشمارد.

ص: 69


1- نهج البلاغه، حکمت 53.

جواد وجود مرحله بالاتر از سخاوت است. در هر حال، جود و سخاوت از فضایل مهم اخلاقى و نشانه ایمان و شخصیّت والاى انسان است.

نکته دوم: اگر درست دقت کنیم، خواهیم دید که عالَم هستى بر اساس بخشش استوار است؛ مثلا آفتاب مهم ترین منبع انرژى در عالم ماده است؛ به طورى که بیش تر برکات عالم ما به نور آفتاب بر مى گردد؛ درحالى که این منبع انرژى به صورت رایگان، منابع برکت را در اختیار ما مى گذارد و در هر شبانه روز سیصد میلیون میلیارد تن از خورشید کم مى شود؛ امّا از بس خورشید بزرگ است، در ظاهر نشان نمى دهد. جرم خورشید مى سوزد؛ تجزیه اتمى مى شود، به انرژى تبدیل و در عالم هستى پخش مى شود. اگر خورشید تمام وجودش را حفظ مى کرد و نَم پس نمى داد، این برکات وجود نداشت؛ در حالى که خورشید به صورت رایگان انرژى خود را به کره خاک تقدیم مى کند.

زمین، آنچه از مواد و منابع دارد، رایگان در اختیار ما مى گذارد. هوا، دریاها، صحراها، ابر و باد و باران، گیاهان، درختان و موجودات زنده دیگر همه و همه از خودشان مایه مى گذارند و بخشش مى کنند. اگر بخشندگى آن ها نباشد، ما یک روز هم نمى توانیم زنده بمانیم. با این حساب، آیا ما انسان ها مى توانیم در این مجموعه بخشندگى ها، آدم بخیلى باشیم؟! آیا وصله بخل با نظام پر از جود و سخاوت هستى ناهماهنگ نیست؟! آیا انسان بخیل موجودى نادر و شاذ نمى شود؟! و آیا این با اشرف مخلوقات بودن انسان مى سازد؟! لذا باید آنچه داریم از مال، علم، فکر و نفوذ اجتماعى براى بهره مند شدن دیگران بذل و بخشش کنیم تا بتوانیم به اخلاق الهى و اوصاف پروردگار متخلق بشویم؛ چرا که بخل خلاف قانون عالم آفرینش است.

قابل ذکر است که در بند9 دعاى جوشن کبیر کلمه سخاء وارد شده است؛ ولى بعضى در آن ایراد کرده اند.

ص: 70

نکته سوم: گاهى انسان به دیگرى کمک مى کند؛ امّا عوض آن را در نظر مى گیرد؛ مثلا مى گوید این را به تو مى دهم به شرط آن که آن را بدهى که نام این کار «هبه معوضه» است. گاهى درخواست عوض به صورت پنهانى است؛ مثلا براى خانه نو شما چشم روشنى آوردیم که شما هم براى خانه نو ما چشم روشنى بیاورید. این کار در واقع «هبه معوضه مستتر» است. گاهى شخص، به دیگرى کمک مى کند و منت هم مى گذارد که دیگر سراغ او نروند. این کار انفاق نیست، بلکه به طرف مقابل بدهکار هم مى شود؛ چون آبرویش را برده است و باید بداند: «عِرْضُ الْمُسْلِمِ کَدَمِ الْمُسْلِم؛ آبروى مسلمان مانند خون مسلمان است»؛ بلکه ارزش آبروى او از ارزش مال او بیش تر است.

بر این اساس، قرآن مى فرماید: «(قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِن صَدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذىً)؛ گفتار پسندیده [در برابر نیازمندان] و عفو، از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است».(1)

سخن خوب گفتن و طلب مغفرت و آمرزش، بهتر است از صدقه اى که نیش زبان در آن باشد. بهتر است بگوید شرمنده ام که نتوانستم بیش تر از این مقدار کمک کنم؛ خدا توفیق بدهد که بتوانم در آینده کمک بیش ترى صورت بدهم؛ نه این که آبروى طرف نیازمند را ببرد و بگوید دیگر دور ما را قلم بزن.

نکته چهارم: اگر بخششى که مى کنى بعد از تقاضاى طرف باشد، در واقع خود این تقاضا کردن، یعنى از آبرویش چیزى مایه گذاشتن. در این صورت چیزى که شما به نیازمند مى دهى، در حقیقت جواب آن درخواست است و این سخاوت نام ندارد؛ سخاوت واقعى آن است که همین که احساس کردى برادر دینى تو نیاز به چیزى دارد، بدون این که تقاضا کند، آن را به او بدهى؛ آن هم بدون منّت و بدون اینکه نیاز او را در حضور جمع برآورده کنى. در داستان امام حسین (علیه السلام)

ص: 71


1- سوره بقره، آیه 263.

مى خوانیم که شخصى نزد آن حضرت آمد و گفت: من چیزى جز آبرو نداشتم، آن را مایه گذاشتم تا چیزى از شما بگیرم و شما را خریدار و مشترى آبرویم یافتم. امام (علیه السلام) وارد خانه شد و کیسه اى پول را از لاى در به آن شخص داد وفرمود: نه تو آبرویت را فروختى و نه ما آن را خریدیم، آبرویت هم محفوظ است.

نکته پنجم: مسئله انفاق منحصرآ به اموال متعلق نیست، بلکه معناى وسیعى دارد وتمام نعمت هاى خدا را شامل مى شود: (وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ).(1) از علم، از نفوذ اجتماعى، از ثروت، از قدرت و از همه امکاناتى که خداوند به تو داده است، براى کمک به دیگران استفاده کن.

* * *

در قرآن آیات فراوانى وجود دارد که بر مفهوم سخاوت منطبق است. چند نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

1. (وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینآ وَیَتِیمآ وَأَسِیرآ * إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلاَ شُکُورآ)(2) در این آیه، سخن از بزرگوارانى است که غذاى خود را در حالى که شدیدآ به آن نیاز داشتند، به مسکین و یتیم و اسیر دادند، بدون این که هیچ انتظار پاداش و تشکرى داشته باشند. بر اساس روایات فراوانى در متون روایى شیعه و سنى؛ این آیات در فضیلت اهل بیت (علیهم السلام) نازل شده است.

همچنین آیات 261 و274 سوره بقره ونیز آیه 92 سوره آل عمران به مسئله بخشش وسخاوت نظر دارد.

نیز احادیث متعددى درباره سخاوت وارد شده است؛ ضمن این که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) با تعابیر گوناگون از سخاوت و اهمّیت آن سخن

ص: 72


1- سوره بقره، آیه 3.
2- سوره دهر، آیه8 و 9.

گفته اند تا شیعیان و دوست داران آن حضرات، به این خصلت نیکو عادت کنند. به عنوان نمونه چند حدیث تقدیم مى کنیم:

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلسَّخِىُّ قَرِیبٌ مِنَ اللهِ، قَرِیبٌ مِنَ النَّاسِ، قَرِیبٌ مِنَ الْجَنَّةِ؛ سخاوتمند به خدا و به مردم و به بهشت نزدیک است».(1)

2. امام على (علیه السلام) فرمود: «غَظُّوا مَعایِبَکُمْ بِالسَّخاءِ فَاِنَّهُ سَتْرُ الْعُیُوبِ؛ عیوب خویش را با سخاوت بپوشانید؛ زیرا سخاوت پوشاننده عیب هاست».(2)

3. ونیز آن حضرت فرمود: «اَلسَّخَاءُ یُکْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ یُزَیِّنُ الأَخْلاقَ؛ سخاوت موجب جلب محبّت افراد مى شود و اخلاق انسان ها را مى آراید».(3)

4. «اَوْحَى اللهُ عَزّوجلّ اِلى مُوسى (علیه السلام): اَنْ لاَتَقْتُلِ السَّامِرىُّ، فَإِنَّهُ سَخِىٌّ؛ خداوند به موسى وحى فرمود که سامرى را نکش؛ زیرا او بخشنده است».(4)

سخاوت، باعث جلب محبّت دوست و دشمن مى شود. بر عدد دوستان شخص سخاوتمند مى افزاید واز شمار دشمنان مى کاهد.

سخاوت، پوششى براى عیوب انسان هاست؛ آبروى شخص را حفظ، فاصله طبقاتى جامعه را کم و آتش کینه هاى محرومان را خاموش مى کند و باعث استحکام پیوند اجتماعى مى شود.

سخاوت، از جمله صفات انبیاست و شعاع نور یقین به حساب مى آید.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به فرزند حاتم طایى به نام عُدى فرمود: «عذاب شدید از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد».(5)

زندگى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) از بذل و بخشش سرشار و مملو بود که چند

ص: 73


1- بحارالانوار، ج 70، ص 308.
2- غرر الحکم، حدیث 6440.
3- میزان الحکمه، ج 4، ص 420.
4- بحارالانوار، ج 13، ص 230.
5- بحارالانوار، ج 68، ص 354.

نمونه را بیان مى کنیم:

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مشغول طواف کعبه بود؛ مردى را دید که پرده کعبه را گرفته است ومى گوید: «خدایا! به حرمت این خانه مرا بیامرز!» حضرت پرسید: «گناهت چیست؟» گفت: «من مردى ثروتمند هستم؛ امّا هر وقت فقیرى به سوى من مى آید و چیزى از من مى خواهد، گویا شعله آتشى به من رو مى آورد!»

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «از من دور شو و مرا به آتش خود نسوزان». سپس فرمود: «اگر تو بین رکن و مقام دو هزار رکعت نماز بگزارى و آن قدر گریه کنى که از اشک هایت نهرها جارى گردد، ولى با خصلت بخل بمیرى، اهل دوزخ خواهى بود!»(1)

2. روزى حضرت على (علیه السلام) پنج بار خرما براى مردى فرستاد. شخصى از روى اعتراض به آن حضرت گفت: «او چیزى از تو تقاضا نکرد؛ وانگهى یک بار خرما هم براى او کافى بود». حضرت با تندى به او فرمود: «لاَکَثَّرَ اللهُ فی الْمُؤْمِنِینَ ضَرْبَکَ، اُعْطی اَنَا وَتَبْخَلُ اَنْتَ؛ خداوند مثل تو را در میان مؤمنان زیاد نکند؛ من مى بخشم، ولى تو بخل مى ورزى».(2)

3. شخصى به نام «محقق بن ابى محفن» نزد معاویه آمد و براى خوش رقصى و گرفتن جایزه معاویه، على(علیه السلام) را تحقیر کرد و گفت: «از نزد بخیل ترین عرب [یعنى على (علیه السلام)] نزد تو آمده ام».

معاویه با این که دشمن سرسخت حضرت على (علیه السلام) بود، نتوانست تهمت بخل را نسبت به آن حضرت تحمل کند؛ لذا به او گفت: «وَاَنّى یَکُونُ اَبْخَلُ الْعَرَبِ؟ فَوَاللهِ لَوْ کَانَ لَهُ بَیْتَانِ، بَیْتُ تِبْنٍ وَ بَیْتُ تِبْرٍ لأَنْفَدَ تِبْرَهُ قَبْلَ تِبْنِهِ؛ چگونه على (علیه السلام) بخیل ترین عرب است؟! سوگند به خدا اگر على (علیه السلام) داراى دو اتاق باشد که یکى

ص: 74


1- جامع السعادات، ج 2، ص 111.
2- وسائل الشیعه، ج 6، ص 318.

از آن پر از کاه باشد و دیگرى پر از طلا؛ اتاق طلاى او [بر اثر انفاق] قبل از اتاق کاه، خالى مى گردد».(1)

4. منصور دوانقى، دومین خلیفه عباسى، در عید نوروز یکى از سال ها، امام کاظم (علیه السلام) را مجبور کرد که در مجلس تبریک بنشیند و هدایاى وارد شدگان را بپذیرد.

امام (علیه السلام) در آن مجلس نشست و افراد هدایاى بسیارى خدمت حضرتش آوردند. امام (علیه السلام) از یکى از غلامان خواست که اسامى هدایا را ثبت کند. در ساعات آخر روز، پیرمردى نزد امام (علیه السلام) آمد و ضمن عرض تبریک گفت: دستم از مال دنیا تهى است؛ لذا نتوانستم هدیه اى براى شما بیاورم؛ در عوض سه بیت شعر که را جدّم در مرثیه جدّ شما، امام حسین (علیه السلام) سروده است، مى خوانم و به شما هدیه مى کنم. سپس اشعارش را خواند که ترجمه آن اشعار این است: «در شگفتم از شمشیرهاى برنده اى که تیزى آن ها در روز درگیرى عاشورا بر روى پیکر غبارآلودت وارد شدند! نیز در شگفتم از تیرهایى که در برابر چشم بانوان حرم در پیکرت فرو رفتند؛ در حالى که آن بانوان جدّت را صدا مى زدند و چشمانشان پر از اشک بود! چرا سر و صداى آن تیرها از پیکر مقدّس و با شکوهت دور نشدند و به جاى دیگر نرفتند؟!»

امام کاظم (علیه السلام) به او فرمود: «هدیه ات را پذیرفتم؛ در این جا بنشین؛ خداوند به تو برکت دهد.» آن گاه امام (علیه السلام) به خادم فرمود: «نزد رئیس [منصور] برو؛ مجموع هدایایى را که آورده شده است، به او گزارش بده و بپرس آن ها را چه کنم». خادم نزد منصور رفت و سپس بازگشت و گفت: «منصور مى گوید: همه آن ها را به تو بخشیدم، اختیار آن ها با خودت.» امام (علیه السلام) همه هدایا را به آن پیرمرد بخشید. (2)

ص: 75


1- بحارالانوار، ج 33، ص 254.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 319.

5. وقتى امام رضا (علیه السلام) به خراسان آمد، حدود سه سال در آن جا ماند تا به شهادت رسید، و آن حضرت فقط یک پسر داشت به نام امام جواد (علیه السلام) که آن حضرت در مدینه بود وحدود هفت سال داشت. به امام هشتم خبر رسید که غلامان حضرت جواد (علیه السلام) آن حضرت را از در خصوصى بیرون مى آورند تا دست بینوایان به آن حضرت نرسد. امام (علیه السلام) به محض اطّلاع از این موضوع، براى فرزندش نوشت: «به من خبر رسیده است که غلامان و دوستان، هنگامى که مى خواهى از خانه بیرون بیایى، تو را از درِ خصوصى بیرون مى آورند، نه از در عمومى! آن ها این کار را از این رو مى کنند تا از ناحیه تو خیرى به بینوایان نرسد! تو را به حقّ خودم سوگند مى دهم که حتمآ ورود و خروجت از درِ بزرگ [و از درِ عمومى] باشد و هنگام خروج، درهم و دینار به همراه خود بردار و به هر کسى که تقاضاى کمک کرد مبلغى بده و به عموهایت کم تر از 50 دینار و به عمّه هایت کم تر از 25 دینار بذل و بخشش نکن! هرچه بیش تر دادى، اختیار با خودت هست. من مى خواهم خداوند مقام تو را بالا ببرد. بنابراین، دستت را بگشا و انفاق کن و با توکّل به خداوند -صاحب عرش - از کمبود و کم شدن هراسى به دل راه نده!»(1)

6. یکى از عارفان به نام «ابن سمّاک» مى گوید: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَشْتَرِىَ الْمَمَالِیکَ بِمَالِهِ وَلاَیَشْتَرِىَ الاَْحْرَارَ بِمَعْرُوفِهِ؛ در شگفتم از کسانى که بردگان را با مال خود خریدارى مى کنند؛ ولى آزادگان را با احسان و نیکى، در بند محبّت خود در نمى آورند!»(2)

مرحوم محدث قمى در سفینة البحار، در شرح حال ابن سمّاک، او را صاحب مواعظ و اندرزها مى شمرد و از ابن ابى الحدید نقل مى کند که او روزى وارد بر

ص: 76


1- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 8.
2- سفینة البحار، ماده سمک.

ص: 77

هارون شد. هنگامى که چشم هارون به او افتاد، گفت: «مرا موعظه کن!» و در همین موقع تقاضاى آب کرد. ابن سماک با اشاره به آب، گفت: «تو را به خدا سوگند مى دهم که اگر بیمارى اى داشته باشى نتوانى آب بنوشى؛ چه مى کنى؟» گفت: «حاضرم نیمى از ملک و حکومتم را بدهم تا این بیمارى برطرف شود». این سماک به او گفت: «بنوش». هارون آب را نوشید. ابن سمّاک دوباره به هارون گفت: «تو را به خدا سوگند مى دهم اگر این آب را که نوشیدى، از تو دفع نشود، چه مى کنى؟» هارون گفت: «حاضرم نیمى دیگر از حکومتم را براى حل این مشکل بدهم. ابن سمّاک گفت: حکومتى که نیمى از آن فداى نوشیدن آب و نیمى فداى خارج شدن آن شود، داراى چنان ارزشى نیست که مردم براى به دست آوردن آن بجنگند».(1)

ص: 78


1- سفینة البحار، ماده سمک.

13

13. دو دستور آموزنده

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلاَ تُبَلْ مَا کُنْتَ؛ وقتى آنچه را مى خواهى انجام نگیرد، اهمّیت ندارد. هر کس مى خواهى باش».(1)

وقال على (علیه السلام): «لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً؛ همیشه جاهل یا افراط گر ویا تفریط کننده است».(2)

امام (علیه السلام) در تفسیر جمله اوّل مى فرماید: گاهى انسان آرزو مى کند که به مقامى مادى یا معنوى برسد، کوشش مى کند، امّا به آن نمى رسد. آیا در صورتى که به آن مقام نرسید، آیا از همه چیز مأیوس و ناامید گردد و یا این که آنچه را دارد، غنیمت بشمارد و از آن استفاده کند؟ بسیارند کسانى که در زندگى هدفى دارند، امّا وقتى به آن هدف نرسند، مأیوس وسرخورده مى شوند. ولى امام (علیه السلام) مى فرماید: به جاى این که سرخورده و بى فایده شوى، آنچه را دارى از دست مده و آن را خوب نگه دار.

نکته اى که از این حدیث استفاده مى شود، ضرورت استفاده از فرصت ها،

ص: 79


1- نهج البلاغه، حکمت 69.
2- نهج البلاغه، حکمت 70.

امکانات و لحظه هاى عمرى است که در اختیار شخص قرار دارد؛ چرا که لحظه اى وقت و عمر و فرصت بالاترین نعمت هاست.

براى هر کس در زندگى فرصت ها و موقعیت هایى پیش مى آید که براى همیشه باقى نمى ماند؛ لذا باید از آن ها نهایت استفاده و بهره بردارى را بکند. در این زمینه امام على (علیه السلام) طى تعبیرى زیبا مى فرماید:

«اِنَّ الْفُرَصَ تَمُرُّ مَرَّ الَّسحابِ فَانْتَهِزُوهَا اِذَا اَمْکَنَتْ فی اَبْوابِ الْخَیْرِ؛ بدرستى که فرصت ها همانند ابرها مى گذرد؛ پس، هرگاه براى انجام دادن کارهاى خیر فرصتى به دست آوردید، آن را غنیمت شمرید و از آن خوب بهره بردارى کنید».(1)

همچنین فرمود: «اَلْفُرْصَةُ سَرِیعَةُ الْفَوْتِ وَبَطِیئَةُ الْعَوْدِ؛ فرصت زود از دست مى رود و دیر بر مى گردد».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اباذر فرمود: «یَا اَبَاذَر نِعْمَتانِ مَغْبونٌ فِیهَا کَثِیرٌ مِنَ النّاسِ اَلصِّحَةُ وَالْفِرَاغُ...؛ اى اباذر! دو نعمت است که بسیارى از مردم در مورد آن دچار غبن شدند [و ضرر کردند وگول خوردند]: یکى سلامتى و دیگرى فراغت خاطر است...» سپس فرمود: «اى اباذر! پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار: جوانى را قبل از پیرى، سلامت را پیش از بیمارى، بى نیازى را قبل از فقر، فراغت را قبل از گرفتارى و زندگى را پیش از رسیدن مرگ».(3)

امام على (علیه السلام) در حکمت 390 مى فرماید: «انسان مؤمن ساعات زندگى اش را به سه بخش تقسیم مى کند: بخشى را براى مناجات با پروردگارش قرار مى دهد؛ بخشى دیگر را در طریق تأمین و اصلاح معاش زندگى به کار مى برد و بخش سوم را براى استراحت و بهره گیرى از لذّت هاى حلال انتخاب مى کند».

ص: 80


1- شرح غرر الحکم، ج 2، ص 573؛ میزان الحکمه، ج 7، ص 442.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 442.
3- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 140.

خداوند متعال اهل باطل و کسانى را که در زندگى کوتاهى مى کنند، زیانکار معرفى مى کند: «(وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ)؛ وآن جا کافران زیانکار شدند».(1)

«(أَن تَقُولَ نَفْسٌ یاحَسْرَتَى عَلَى ما فَرَّطتُ فی جَنْبِ اللهِ)؛ آن گاه هر نفسى به خود آید و فریاد یا حسرتا برآورد و گوید: واى بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم! و در حقّ خود ظلم و کوتاهى کردم!».(2)

جوانا ره ز طاعت امروز گیر *** که فردا جوانى نیاید ز پیر

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف *** که فرصت عزیز است و الوقت ضیف(3)

پیشوایان دین و علماى بزرگ از فرصت ها نهایت استفاده را مى کردند و این، شیوه همیشگى آن ها بوده است.

شخصى به نام «عنوان بصرى» خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و مسائلى را پرسید و از امام (علیه السلام) جواب گرفت. بعد از گرفتن پاسخ، همچنان در محضر امام (علیه السلام) نشست. امام (علیه السلام) که دید با نشستن او وقت حضرت گرفت مى شود، فرمود: «من کار و زندگى دارم و هر ساعتى از شبانه روز خود را به ذکر و عبادتى اختصاص داده ام. مرا از عبادتم باز ندار».(4)

امام سجاد (علیه السلام) به خدا عرض مى کند: «خدایا! تا زمانى که عمرم در راه اطاعت فرمان تو به کار مى رود، به من عمر بده و هرگاه عمرم چراگاه شیطان شود، مرا بمیران». (5)

ص: 81


1- سوره مؤمن، آیه 78 و 85.
2- سوره زمر، آیه 56.
3- سعدى.
4- بحارالانوار، ج 2، ص 224.
5- صحیفه سجادیه، دعاى بیستم.

از مهم ترین عواملى که باعث شده است علماى دین به مدارج بالاى علمى برسند، استفاده از فرصت ها و غنیمت شمردن آن ها بوده است. ملاهادى سبزوارى که از فلاسفه است، در دوران جوانى که در حوزه علمیه اصفهان تحصیل مى کرد، آن چنان به وقت خود اهمّیت مى داد که نامه هایى که از وطنش مى رسید، نمى خواند؛ زیرا احتمال مى داد که خبر ناگوارى در آن ها باشد و برایش دغدغه فکرى ایجاد کند و به تحصیل او لطمه وارد نماید. در پایان تحصیل وقتى خواست به وطن برگردد، نامه ها را باز کرد وخواند. در یکى از آن ها نوشته شده بود که یکى از آشنایان نزدیک شما فوت کرده است. مرحوم سبزوارى با خود گفت: خدایا! شکرت که در آن زمان از این خبر آگاه نشدم؛ والّا موجب صدمه به تحصیلم مى شد.(1)

مرحوم آیت الله العظمى بروجردى در دوران جوانى، گاه شب ها چنان مشغول مطالعه مى شد که ناگاه صداى مؤذن را که اذان صبح را مى گفت؛ مى شنید؛ یعنى گذشت شب تا اذان صبح را متوجّه نمى شد و در این مدت یکسره مشغول مطالعه بوده است.

مرحوم شیخ محمّد حسن نجفى، معروف به صاحب جواهر الکلام، چنان به مطالعه و وقت اهمیّت مى داد که وقتى یکى از پسرانش از دنیا رفت، کنار جنازه پسر آمد و پس از تلاوت آیاتى از قرآن، همان جا بقچه خود را گشود و به نوشتن کتاب جواهر مشغول شد.

امّا تفسیر جمله دوم امام (علیه السلام) که مى فرماید جاهل را نمى بینى مگر این که یا در طرف افراط است یا در طرف تفریط ودر خط مستقیم و میانه نیست؛ بر تحلیلى عقلى مبتنى است و داراى مطالعه اى تاریخى و اجتماعى مى باشد که واقعیت کلام امام (علیه السلام) را به ما مى فهماند.

ص: 82


1- تاریخ فلاسفه اسلام، ج 2، ص 152.

از نظر تحلیل عقلى: براى این که انسان بتواند خط مستقیم را که خطوط انحرافى فراوانى کنارش وجود دارند، طى کند، باید جاده را دقیق بشناسد و شرایط وموانع راه را بداند که این به علم و آگاهى نیاز دارد؛ امّا کج راه رفتن شناخت نمى خواهد؛ لذا امام (علیه السلام) مى فرماید که انسان جاهلِ ناآگاه یا به این طرف خط فرو مى افتد، یا به آن طرف خط و به انحراف مى رود.

از نظر مشاهدات خارجى نیز ملاحظه مى کنیم که افراد نادان، گاهى خیلى داغ و تند هستند و گاهى خیلى شُل و بى تحرک. در مسئله توحید، بعضى گفتند که خداوند آن قدر بزرگ است که اصلا نمى توانیم او را بشناسیم؛ لذا به «تعطیل» قائل شدند؛ یعنى همین اندازه مى دانیم که خدا معدوم نیست؛ امّا این که آیا خداوند وجود دارد یا نه؛ نمى دانیم. از طرف دیگر وهابى ها را مى بینیم که به «جسمیّت» خداوند قائل شدند؛ خدایى که داراى صورت زیبایى است و کفش طلایى به پا مى کند! این گونه اعتقادات بر شناخت مبتنى بر افراط و تفریط و نادانى استوار است.

البته کسى نمى تواند به کُنه ذات خدا برسد، بلکه ما مى دانیم که خدایى هست وصفاتش را هم مى دانیم و نه به «تعطیل» قائل هستیم و نه به «تشبیه».

این افراط و تفریط را درباره انبیا واولیا هم انجام دادند؛ مثلا امام على (علیه السلام) را آن قدر بالا بردند که او را خدا دانستند! و بعضى چنان تفریط کردند و مثلا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را تا جایى پایین آوردند که مى گویند پیامبر (صلی الله علیه و آله) یک مجتهد بوده است!

نکته مهمى که از این حدیث استفاده مى شود این است که اعتدال در زندگى باعث نجات انسان هاست. از نظر اسلام افراط، غلو، تندروى، تفریط و کندروى مردود است. خداوند متعال، امّت اسلامى را امّت وسط قرار داده است؛ به طورى که نه افراط مى کند ونه به تفریط دچار مى شود، بلکه هم جانب جسم را تقویت مى کند هم جانب روح را.

ص: 83

امام على (علیه السلام) در خطبه متقین به همام بن شریح فرمود: پوشش وروش ومنش اهل تقوا در زندگى، رعایت میانه روى و اعتدال است؛ یعنى در همه امور زندگى نسبت به رعایت اعتدال سعى وتلاش دارند.

در این قسمت، مهم ترین مصادیق میانه روى را از نظر اسلام مختصرآ ذکر مى کنیم:

1. اعتدال در عبادت: دعوت به پرستش خداوند از مهم ترین اهداف انبیاى الهى است: (وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ). عبادت، نوعى رابطه خالصانه فرد با خداست و غفلت از بندگى خدا، معلول فراموش کردن خداست که موجب خودفراموشى مى گردد. عبادت در اسلام به کثرت و زیادى عمل نیست، بلکه قصد قربت و انگیزه خالصانه به آن جهت مى دهد؛ (الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا).(1)

امام صادق (علیه السلام) ذیل آیه مذکور مى فرماید: «منظور از احسن عملا در آیه، این نیست که کدام یک عمل بیش ترى انجام مى دهد، بلکه منظور این است که کدام یک صحیح تر عمل مى کند و عمل صحیح آن است که با خداپرستى و نیت پاک همراه باشد».(2)

یکى از درخواست هاى معصومین (علیهم السلام) از خداوند عبادت با نشاط و سرور بوده است؛ زیرا بندگى با کسالت و بى حالى باعث قساوت قلب مى شود وتأثیر اندکى خواهد داشت. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لاَتُکْرِهُوا اِلى اَنْفُسِکُمْ الْعِبَادَة؛ عبادت را به نفس هاى خود تحمیل نکنید».(3)

راهکار اساسى ایجاد نشاط در عبادت، رعایت اعتدال و میانه روى است؛ لذا

ص: 84


1- سوره ملک، آیه 2.
2- تفسیر صافى، ذیل آیه مورد بحث.
3- کافى، ج 2، ص 86.

اگر انجام دادن مستحبات به واجبات ضرر مى زند باید مستحبات را ترک کرد؛ زیرا عمل اندک با استمرار و با توجّه از عمل زیاد با کسالت بهتر و کارآمدتر است.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وائمه (علیهم السلام) هرجا احساس مى کردند که افرادى از خط اعتدال خارج شده، به افراط و تفریط گرویده اند، به آن ها تذکّر مى دادند.

2. اعتدال در اقتصاد: این مصداق اعتدال، اعم از مصرف، تولید، انفاق و معاملات است.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ضَمِنْتُ لِمَنْ اَقْتَصَدَ اَنْ لاَیَفْتَقِرَ؛ من ضمانت مى کنم کسى که میانه روى را پیشه خود سازد، فقیر نشود».(1)

میانه روى اقتصادى اقسامى دارد:

الف) میانه روى در انفاق: خداوند در سوره فرقان، آیه 67 مى فرماید: (وَالَّذِینَ إِذَآ أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامآ). از منظر قرآن کریم، یکى از صفات بندگان خداى بخشنده، آن است که به هنگام انفاق نه اسراف مى کنند و نه سخت گیرى؛ بلکه حد میان این دو؛ یعنى اعتدال را رعایت مى کنند.

امام صادق (علیه السلام) وقتى این آیه را تلاوت فرمود، براى این که اسراف و سخت گیرى و حد اعتدال را روشن سازد، مشتى سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت و فرمود: «این همان اقتار و سخت گیرى است.» سپس مشت دیگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه سنگ ریزه ها به روى زمین ریخت و فرمود: «این اسراف است.» بار سوم مشت دیگرى برداشت و کمى دست خود را گشود به گونه اى که مقدارى فرو ریخت و مقدارى در دستش باقى ماند و فرمود: «این همان قوام [و میانه روى] است».(2)

سؤالى که به ذهن مى رسد این است که آیا اسراف در امور خیر مذموم است؟

ص: 85


1- میزان الحکمه، ج 8، ص 138.
2- تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 29.

زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاَخَیْرَ فی السّرفِ وَلاَسَرَفَ فی الْخَیْرِ؛ در اسراف خیرى نهفته نیست و در کارهاى خیر اسراف نیست».(1)

جواب این است که مراد از اسراف در انفاق آن است که شخص چنان انفاق کند که به تمکن مالى اش انسان در تأمین نیازمندى هاى شخصى و خانوادگى خدشه وارد شود. پس در امور خیر انسان هرچه بیش تر کمک کند، بهتر است؛ مگر آن که موجب زحمت و مشقّت خود و خانواده اش شود.

ب) میانه روى در مصرف: قرآن کریم مى فرماید: «(کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِیهِ)؛ از روزى هاى پاکیزه اى که به شما داده ایم، بخورید؛ ولى در آن طغیان نکنید».(2)

مراد از طغیان در نعمت ها آن است که انسان به جاى این که از نعمت ها در راه اطاعت از خدا و طریق سعادت خویش استفاده کند، آن ها را وسیله اى براى گناه، ناسپاسى و کفران قرار دهد.

همچنین در سوره اعراف، آیه 31 مى فرماید: «(کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَتُسْرِفُوا)؛ بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید».

این نکته یکى از مهم ترین دستورات بهداشتى است؛ چون سرچشمه بسیارى از بیمارى ها، غذاهاى اضافى است که به صورت جذب نشده، در بدن انسان باقى مى ماند. این مواد اضافى، هم بار سنگینى براى قلب و سایر دستگاه هاى بدن است و هم منبع آماده اى براى انواع عفونت ها وبیمارى ها خواهد بود. راه جلوگیرى از این زباله هاى بدن، رعایت اعتدال در مقدار غذایى است که شخص مصرف مى کند.

ج) میانه روى در معیشت: در زندگى خانوادگى و اداره امور خانواده هم باید

ص: 86


1- بحارالانوار، ج 7، ص 77.
2- سوره طه، آیه 81.

اعتدال رعایت شود. از یک سو نباید آن قدر مال و امکانات در اختیار اعضاى خانواده قرار داد که نازپرورده و متوقع بار بیایند و تحمل سختى ها را نداشته باشند؛ از سوى دیگر نباید آن قدر بر آنان سخت گرفت که به ناهنجارى هاى اجتماعى کشیده شوند.

امام على (علیه السلام) پس از پایان جنگ جمل، باخبر شد که علاء بن زیاد بیمار است. حضرت به عیادت او رفت و وقتى که چشم امام به خانه بزرگ او افتاد، فرمود: خانه به این وسعت را در دنیا براى چه مى خواهى، در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى؟ سپس فرمود: آرى، همین خانه مى تواند مایه سعادت تو در آخرت شود؛ زیرا مى توانى در این جا مهمان نوازى کنى و بستگان خود را صله رحم نمایى. در این صورت، همین خانه وسیع تو وسیله کسب آخرت خواهد بود. علاء به امام (علیه السلام) عرض کرد: من از دست برادرم، عاصم بن زیاد به شما شکایت مى کنم؛ زیرا مانند راهبان مسیحى، جامه سختى پوشیده و از زندگى دست کشیده است. امام (علیه السلام) دستور داد او را حاضر کنند. بعد به او فرمود: «یَا عُدَىَّ نَفْسِهِ...؛ اى دشمنک جان خود! شیطان در تو راه یافته و هدف تیر او قرار گرفته اى! آیا به خانواده و فرزندانت رحم نمى کنى؟! تو خیال مى کنى خداوند طیبات را بر تو حلال کرده است؛ امّا دوست ندارد از آن ها استفاده کنى؟!»(1)

3. اعتدال در امور اخلاقى: در برابر هر فضیلت اخلاقى، رذیلتى قرار دارد. وقتى فضیلت اخلاقى از حدّ معین خود بگذرد، به سوى افراط و یا تفریط که رذیلت است، منتهى مى شود. مثلا سخاوت یک فضیلت اخلاقى است. اگر به سمت تفریط تمایل پیدا کند، به بخل و تنگدستى تبدیل مى گردد و اگر به سمت افراط و زیاده روى رود، به اسراف و تبذیر تبدیل مى شود. حدّ وسط بخشش، سخاوت نام دارد که فضیلت اخلاقى به شمار مى رود.

ص: 87


1- نهج البلاغه، خطبه 209.

شجاعت یک صفت ارزشمند اخلاقى است که اگر از حدّ بگذرد تهوّر و بى باکى است و اگر به جنبه تفریط متمایل شود جبن و ترس خواهد شد.

خداوند در قرآن کریم، یکى از نصایح لقمان به پسرش را رعایت میانه روى در راه رفتن مى داند تا نه باعث تکبر او شود و نه موجب ذلّت او: (وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الاَْصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ).(1)

این آیه در بر دارنده دو دستور اخلاقى است: اوّل این که مى فرماید: پسرم! در راه رفتن و در سخن گفتن رعایت اعتدال را بنما و از صداى خود بکاه و فریاد مزن؛ چرا که زشت ترین صداها، صداى خران است.

تذکّر دوم اینکه تکبر، صفت رذیله اخلاقى است و مؤمن نباید خودبزرگ بین و خود محور باشد. در مقابل، تواضع فضیلت اخلاقى است. تکبر باعث مى شود که انسان نسبت به بندگان خدا تکبر کند وخود را در حدّ کمال بپندارد ودر نتیجه درهاى تکامل به روى او بسته خواهد شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ مَشَى عَلَى الأَرْضِ اخْتِیالا لَعَنَهُ الأَرْضُ، وَمَنْ تَحْتَها، وَمَنْ فَوْقَها؛ کسى که از روى غرور و تکبر روى زمین راه برود، زمین و کسانى که در زیر زمین خفته اند و آن ها که روى زمین هستند، او را لعنت مى کنند».(2)

4. میانه روى در امور اعتقادى: این مصداق از میانه روى، به معناى پرهیز از غلوّ و تساهل و بى مبالاتى است. افراط و تفریط در مسائل اعتقادى موجب کفر و شرک مى شود. خداوند در سوره مائده، آیه 77 مى فرماید: (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِى دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ). خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد که با استدلال روشن از اهل کتاب دعوت کند که از غلو درباره پیامبران الهى دست بردارند. غلو نصارا این بود که به «تثلیث» یعنى سه خدایى قائل بودند. این سه

ص: 88


1- سوره لقمان، آیه 19.
2- تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 207.

خدا شامل پدر و پسر و روح القدس مى شود، و غلو یهود اشاره به نکته اى است که درباره «عُزیر» قائل بودند، مبنى بر این که عُزیر فرزند خداست.

در مورد امامان : هم مواردى داشتیم که درباره آن حضرات غلو کرده بودند که البته بشدت با آن ها برخورد شد. امام على (علیه السلام) در حکمت 469 مى فرماید: «هَلَکَ فِىَّ رَجلانِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَمُبْغِضٌ قَالٍ؛ درباره من، دو کس به هلاک افتادند: دوست افراطى و دشمن کینه توز».

5. میانه روى در امور سیاسى: سیاست هم مانند سایر امور به افراط و تفریط دچار مى شود. سیاست به معناى نیرنگ و تزویر و خدعه و خارج کردن رقیب از صحنه به هر قیمتى، مورد سرزنش است. جنبه اعتدال سیاست، اداره صحیح جامعه، اجراى عدالت، رعایت حقوق مردم و رسیدگى به مظلومان است. امام على (علیه السلام) فرمود: «جمال السیاسة العدل فی الإمرة، والعفو مع القدرة؛ زیبایى سیاست، رعایت عدل در فرمانروایى وعفو به هنگام قدرت است». (1)

ص: 89


1- میزان الحکمه، ج 4، ص 584.

ص: 90

14

14. ارزش یقین (خوارج)

امام (علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که نماز شب مى خواند و قرآن تلاوت مى کرد، فرمود: «نَوْمٌ عَلَى یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاَةٍ فی شَکٍّ؛ خواب توأم با یقین و ایمان از نماز با شک و تردید، بهتر است».(1)

قبل از آن که حدیث مذکور را توضیح دهیم، بهتر است شناختى اجمالى با خوارج پیدا کنیم:

نزدیک کوفه قریه اى بود به نام «حرورا» که خوارج در آن جا جمع شده بودند و اوّلین مرکز اجتماعشان بود؛ لذا خوارج را «حروریه» هم مى گویند. خوارج مرتکبین گناه کبیره را کافر مى دانستند و کسانى اند که بر امام على (علیه السلام) خروج کردند و هر کس بر امام زمانش خروج کند، از خوارج به حساب مى آید. سرنخ خوارج معروف در زمان على (علیه السلام) به گونه اى به عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر مى گردد. برخى افراد در آن زمان، فکر و ایده خود را اظهار مى کردند و سخنانى مى گفتند که روح عدم تسلیم و پرخاشگرى در آن ها نمایان بود. یکى از نمونه هایش آن است که وقتى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) غنائم «حنین» را تقسیم کرد و براى تألیف قلوب

ص: 91


1- نهج البلاغه، حکمت 97.

مشرکان تازه مسلمان، به آنان سهم بیش ترى اختصاص داد، «حرقوص بن زهیر» زبان به اعتراض گشود و بى ادبانه به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رو کرد و گفت: «عدالت کن». حضرت در پاسخ فرمود: «واى بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد، در کجا خواهد بود؟!» عمر پیشنهاد کرد که گردن او را بزنند؛ ولى پیامبر نپذیرفت و از آینده خطرناک او گزارش داد و فرمود: «او را رها کنید. او پیروانى خواهد داشت که در امر دین، بیش از حدّ کنجکاوى خواهند کرد و همچون پرتاب تیر از کمان، از دین بیرون خواهند رفت».(1)

منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن است که آن ها چنان از دین بیرون مى روند که از دین در وجود آن ها هیچ اثرى باقى نمى نماند و این مطلب را در قالب بهترین تشبیه، یعنى خروج تیر از کمان بیان فرمود.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد این گروه، واژه «مرق» را که به معناى «پرتاب شدن» است، به کار برد؛ زیرا این گروه به سبب اعوجاج و کجى در فهم دین، به جایى رسیدند که از حقیقت دین دور ماندند و در میان مسلمانان به «مارقین» لقب گرفتند.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) در ادامه فرمود: «نشانه این گروه آن است که در میان آنان مرد سیاه چهره ناقص دستى قرار دارد. یکى از بازوان این مرد همانند پستان زن یا مثل تکه گوشتى است که کشیده مى شود و حالت ارتجاعى دارد». امام على (علیه السلام) بعد از فراغ از نبرد نهروان، دستور داد که جسد «ذو الثدیه» را در میان کشتگان پیدا کنند و دست ناقص او را بررسى نمایند. وقتى جسد او را معاینه کردند، دست او را همان گونه دیدند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) توصیف کرده بود.(2)

در ادامه جنگ صفین، معاویه و سپاه او در برابر امام على (علیه السلام) و سپاهش، خسته

ص: 92


1- سیره ابن هشام، ج 2، ص 497.
2- فروغ ولایت، استاد سبحانى، ص 622.

و کوفته شده و شکست هاى هولناکى بر آن ها وارد شده بود، تا این که معاویه به عمروعاص گفت که چون نشانه هاى خطر سقوط، از هر سو آشکار شده است، چاره اى بیندیش. عمروعاص گفت: پیشنهادى مطرح مى کنم که با اجراى آن، بین سپاه امام على (علیه السلام) اختلاف مى افتد؛ در نتیجه جنگ متوقف مى شود و در نهایت برنده جنگ ما خواهیم شد. بعد گفت: پیشنهاد آن است که به سپاهیان فرمان بده قرآن ها را بر سر نیزه کنند و اعلام نمایند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. همان روز که شب آن «لیلة الهریر» لقب گرفته است، لشکر معاویه پانصد قرآن بالاى نیزه گذاشتند و اعلام کردند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. مطابق نقل بعضى قرآن ها را سر نیزه و به گردن اسب ها انداختند و قرآن بزرگ و معروف دمشق را بر سر چهار نیزه بزرگ نهادند، در حالى که ده نفر آن را حمل مى کردند. همین نیرنگ باعث اختلاف میان سپاه امام (علیه السلام) شد؛ لذا بعضى گفتند به جنگ ادامه دهیم و برخى گفتند که پس از داور قرار دادن قرآن، ادامه جنگ حرام است.(1)

امام (علیه السلام) خطاب به سپاه خود فرمود که اى مردم! من سزوارترم که به داورى قرآن پاسخ مثبت دهم؛ ولى معاویه، عمروعاص، ابن محیط، ابن سرح و ابن مسلمه اهل دین و قرآن نیستند. من کوچک و بزرگ آن ها را مى شناسم که بدترین افراد هستند. واى بر شما! این (داورى قرآن) سخن حقى است که معاویه و پیروانش بر زبان مى آورند؛ امّا مى خواهند زیر ماسک آن، به خواسته هاى باطل خود برسند. آن ها از قرآن پیروى نمى کنند. این سخن آن ها نیرنگ و ترفندى براى سست کردن اراده هاى شماست. به من مهلت دهید؛ زیرا ما در مرحله حساس پیروزى هستیم و دشمن در پرتگاه سقوط است.

ولى سخن امام (علیه السلام) بر دل آن کوردلان کج فهم و مقدّس مآب اثر نکرد. کار به جایى رسید که حدود بیست هزار نفر از سپاه آن حضرت که پیشانى آن ها بر اثر

ص: 93


1- بحارالانوار، ج 32، ص 530.

عبادت خشک و پینه بسته بود، نزد حضرت آمدند و فریاد زدند و تهدید کردند که به داورى قرآن جواب مثبت بده و گرنه تو را همچون عثمان مى کشیم! سوگند به خدا اگر جواب مثبت ندهى تو را مى کشیم!(1)

نتایجى که این سیاست شوم به بار آورد این بود که سلطه معاویه بر شامات تثبیت گردید؛ امام (علیه السلام) که در آستانه پیروزى بود، از آن دور شد؛ لشکر رو به زوال معاویه تجدید سازمان کرد؛ میان ارتش عراق دو دستگى پدید آمد؛ به طورى که گروهى «حکمیت» را پذیرفتند و گروه دیگر آن را کفر و گناه شمردند و بر امام (علیه السلام) لازم دانستند که از این کار توبه کند وگرنه با وى مانند معاویه به نبرد بر مى خیزند! در نهایت این که وقتى آن حضرت به کوفه آمد، مخالفان حکمیت از شهر خارج شدند و با امام بناى مخالفت را پیش گرفتند و دست آخر، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرى، آن حضرت را به شهادت رساندند.

حضرت على (علیه السلام) هرچه با آن ها احتجاج و مناظره کرد، فایده اى نبخشید و سرانجام در جنگ نهروان که در سال 38 هجرى رخ داد، چهار هزار نفر از خوارج براى جنگ با حضرت خروج کردند و البته به جز ده نفر که فرار کردند، بقیه هلاک شدند و از سپاه حضرت، تنها نُه نفر به شهادت رسیدند. یکى از این فراریان «عبدالرحمن بن ملجم» بود که طى یک جریان که اطّلاع دارید، حضرت را به شهادت رساند.

حضرت در تعبیرى فرمود: «من چشم فتنه را از کاسه درآوردم»؛ چون جز امام (علیه السلام) کسى را یاراى نبرد با این مقدّس نماها نبود.

خوارج در هر عصر وزمانى دو نشانه دارند که مى شود آن ها را شناخت:

1.در ظاهر مقدّس نما هستند و سراغ عبادت ظاهرى مى روند و به ظواهر عبادات خیلى اهمّیت مى دهند، بدون این که به محتواى آن توجّه عمیق داشته باشند.

ص: 94


1- بحارالانوار، ج 32، ص 532.

2. احمق و نادان و کوته فکر هستند و به دلیل همین نادانى، به انواع اشتباهات و تضادهاى فراوانى در عمل گرفتار مى شوند؛ مثلا یک بار در مسیر حرکت خود وقتى با یک مسلمان و یک مسیحى برخورد کردند؛ مسلمان را کشتند و مسیحى را آزاد کردند؛ چون مسیحى کافر ذمى است و باید احترام او را نگه داشت! در مسائل خیلى جزئى مسائل شرع را رعایت مى کردند؛ مثلا شخصى خوکى را کشت؛ به او گفتند: چرا خوک را کشتى؟ تو مفسد فی الارض هستى! امّا از طرف دیگر، به عبدالله بن خباب، صحابى معروف که قرآن بر گردنش آویزان وزنش حامله بود، گفتند که تو مرتکب خلاف شده اى و همین قرآن که به گردن توست، قتل تو را واجب مى کند! لذا کنار نهر، مثل گوسفند سر او را بریدند!

امّا تفسیر حدیث: اساس اسلام و دین، بر یقین استوار است و تمام اعمال خیر زاییده ایمان است و عمل هم از ایمان سرچشمه مى گیرد؛ لذا قرآن کریم ایمان و عمل را توأمان و با یکدیگر بیان مى کند. البته یقین، بالاترین مرحله ایمان است.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است و تقوا یک درجه از ایمان بالاتر و یقین یک درجه برتر از تقواست.» سپس فرمود: «در میان مردم چیزى کم تر از یقین تقسیم نشده است.» راوى سؤال کرد: «یقین چیست؟» امام فرمود: «التوکل على الله، و التسلیم لله، و الرضا بقضاء الله، و التفویض الى الله؛ حقیقت یقین، توکّل بر خدا و تسلیم در برابر خدا و رضا به قضاى الهى و واگذارى تمام کارهاى خود به خداوند است».(1)

یقین داراى سه مرحله است:

1. علم الیقین: علم الیقین آن است که انسان از دلایل مختلف، به چیزى ایمان بیاورد. مانند کسى که با مشاهده دود به وجود آتش ایمان پیدا مى کند. این مرحله یقین جنبه عمومى دارد.

ص: 95


1- بحارالانوار، ج 67، ص 138.

2. عین الیقین: علم الیقین آن در جایى است که انسان به مرحله مشاهده مى رسد؛ مثلا با چشم خود آتش را مشاهده مى کند. این مرحله یقین به پرهیزکاران اختصاص دارد و مرحله متوسط یقین محسوب مى گردد.

3. حقّ الیقین: یقین در این مرحله، مانند یقین کسى است که وارد آتش شود و سوزش آن را لمس کند. این مرحله یقین مخصوص خاصان و مقربان است و بالاترین مرتبه یقین به حساب مى آید.

به پیامبر (صلی الله علیه و آله) عرض کردند: شنیده ایم که بعضى از یاران حضرت عیسى (علیه السلام) روى آب راه مى رفتند؟ حضرت فرمود: «لو کان یقینه اشد من ذلک لمشى على الهواء؛ اگر یقینش از آن محکم تر بود، بر هوا راه مى رفت».

هر قدر اعتقاد و ایمان انسان به قدرت مطلق خداوند بیش تر شود، اشیاى جهان به همان نسبت در برابر او مطیع و فرمانبردار هستند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نشانه شخص داراى یقین شش چیز است:

1. به حقانیت خداوند یقین پیدا کرده؛ لذا به او ایمان آورده است؛

2. یقین پیدا کرده که مرگ راست است؛ لذا از آن در حذر است؛

3. یقین پیدا کرده که رستاخیز حقّ است واز رسوایى آن روز مى ترسد؛

4. یقین پیدا کرده که بهشت حقّ است واز این رو به آن مشتاق است؛

5. یقین پیدا کرده که دوزخ راست است وبراى نجات از آن مى کوشد؛

6. یقین پیدا کرده که حساب راست است واز این رو از خود حساب مى کشد».

خدایا! به حقّ اولیایت به ما یقین عنایت بفرما!

ص: 96

15

15. امر به سخاوت و حسابگرى و نهى از اسراف و سختگیرى

امام على (علیه السلام) فرمود: «کُنْ سَمْحاً وَلاَ تَکُنْ مُبَذِّراً وَکُنْ مُقَدِّراً وَلاَ تَکُنْ مُقَتِّراً؛ سخاوتمند باش؛ ولى اسراف کننده مباش. در زندگى حسابگر باش؛ ولى سختگیر مباش».(1)

در ابتدا به بیان یک اصل کلّى مى پردازیم که در مسئله اخلاق و روان شناسى مهم است و امام (علیه السلام) با بیان این دو مثال آن اصل کلّى را به ما متذکّر مى شود. آن اصل این است که گاهى اوقات حدّ و مرز مسائل اخلاقى چنان به هم نزدیک اند که این اصول با هم اشتباه مى شوند. یکى از کارهایى که علماى اخلاق انجام مى دهند، این است که این حدّ و مرزها را مشخص و از هم جدا کنند؛ مثلا گاهى شخصى داراى صفت مذمومى است، در حالى که خیال مى کند این صفت ممدوح و پسندیده است؛ آدم ترسویى است؛ امّا چون نمى خواهد ترسو قلمداد شود، مى گوید آدم محتاطى هستم؛ آدم بخیلى است، مى گوید آینده نگرم؛ آدم تنبلى است، مى گوید زاهد هستم، به دنیا اعتنا ندارم. در حقیقت ویژگى خاصى را

ص: 97


1- نهج البلاغه، حکمت 33.

به جاى ویژگى دیگرى مى گذارد. این جاست که شیطان انسان را گول مى زند و صفت رذیله را فضیلت مى نمایاند؛ لذا باید از آثار صفات، به این صفات پى برد. امام (علیه السلام) در این حدیث آثار این صفات را معلوم کرد تا با هم اشتباه نشوند. ما صفتى به نام «سماحت» داریم و صفتى به نام «اسراف» و«تبذیر» که جداسازى آن ها از یکدیگر آسان است. سماحت، به معناى بخشش بجا و اسراف، بخشش نابجاست. هر دو اعطاى مال است، امّا یکى بجا و دیگرى نابجا. در این جا مناسب است بحث مستقلى درباره اسراف داشته باشیم:

1. معناى اسراف و تبذیر؛

2. نکوهش اسراف از دیدگاه آیات و روایات؛

3. بخش هایى از زندگى امامان معصوم : در صرفه جویى و ترک اسراف.

معناى اسراف و تبذیر: «اسراف»، یعنى هرگونه اتلاف و زیاده روى و تجاوز از حدّ اعتدال و طبیعى، بدون آن که شخص چیزى را ظاهرآ ضایع کرده باشد؛ مثل این که لباس گران قیمتى بپوشیم که بهایش چندین برابر لباس مورد نیاز ما باشد؛ یا غذایى گران قیمت تهیه کنیم که با قیمت آن بتوان تعداد زیادى را تغذیه کرد. اسراف تنها به غذا مربوط نیست، بلکه شامل هرگونه اتلاف و زیاده روى مى شود، مانند زیاده روى در پوشاک، در تهیه وسایل زندگى، در آرایش، در مصرف آب، برق، گاز، تلفن و....

یکى از بدبختى ها که آثار بسیار شومى در زندگى بر جا مى گذارد و نظام جامعه و خانواده را فلج مى کند، مصرف گرایى و تجمل پرستى است. بى تردید اگر نعمت ها و مواهب الهى به صورت صحیح و معقول مصرف شوند، فقر و محرومیت از جامعه رخت بر خواهد بست.

امّا «تبذیر» آن است که در مصرف، چنان ریخت و پاش کنیم که به اتلاف و تضییع چیزى منجر شود؛ مثلا براى دو نفر میهمان، غذاى ده نفر را تهیه کنیم

ص: 98

و باقى مانده غذا را در زباله دان بریزیم. گاهى این دو کلمه در یک معنى به کار مى روند و به عنوان تأکید، پشت سر هم قرار مى گیرند؛ چنان که امام على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «أَلاَ وَإِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فی غَیْرِ حَقِّهِ تَبْذِیرٌ وَإِسْرَافٌ وَهُوَ یَرْفَعُ صَاحِبَهُ فی الدُّنْیَا وَیَضَعُهُ فی الاْخِرَةِ وَیُکْرِمُهُ فی النَّاسِ وَیُهِینُهُ عِنْدَ اللهِ؛ آگاه باشید که مال را در غیر مورد استحقاق صرف کردن، تبذیر و اسراف است این عمل ممکن است، انسان را در دنیا بلندمرتبه کند؛ امّا مسلّمآ در آخرت او را پست و حقیر خواهد کرد. این عمل در نظر توده مردم ممکن است سبب اکرام گردد؛ امّا در پیشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد».(1)

نکوهش اسراف در آیات و روایات:

قرآن کریم در آیات فراوانى شدیدآ مسرفان را سرزنش مى کند، به عنوان نمونه:

«(وَلاَتُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ)؛ و اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست ندارد». (انعام/141 واعراف/31)؛

«(وَأَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ)؛ و هر آینه مسرفان از اصحاب دوزخند». (غافر/43)؛

«(وَلاَتُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ)؛ از مسرفان پیروى نکنید» (شعراء/151)؛

«(إِنَّ اللهَ لاَیَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ)؛ «خداوند مسرفان دروغگو را هدایت نمى کند» (غافر/28)؛

در برخى از آیات قرآن، به چند نوع از اسراف اشاره شده است؛ مانند:

1. اسراف در خوردن و نوشیدن (اعراف/31)؛

2. اسراف در انفاق و بخشش (انعام/141 وفرقان/67)؛

ص: 99


1- نهج البلاغه، خطبه 126.

3. اسراف در قصاص (اسراء/33)؛

4. اسراف در اموال یتیمان (نساء/6)؛

5. اسراف در امور جنسى (اعراف/81 وذاریات/34)؛

6. اسراف در قدرت طلبى (مؤمن/27 ودخان/31 ویوسف/83).

از نظر روایات وگفتار معصومین (علیهم السلام)، تضییع ودور ریختن هر چیزى که قابل استفاده است گرچه بسیار ناچیز باشد، نوعى اسراف و گناه مى باشد؛ چنان که امام صادق (علیه السلام) در پاسخ کسى که از پایین ترین درجه اسراف پرسیده بود، فرمود:

«اِبْذَالُکَ ثَوْبَ صَوْتِکَ، وَاِهْرَاقُکَ فَضْلَ اِنَائِکَ، وَاَکْلُکَ التَّمْرَ وَرَمْیُکَ بِالنَّوى هیهُنَا وَهیهُنَا؛ بخشش لباسى که براى حفظ تو مورد نیاز توست و به دور ریختن ته مانده آب ظرف و خوردن خرما و انداختن هسته آن به این جا وآن جا، همه این امور اسراف است».

در حدیثى مى خوانیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از راهى عبور مى کرد؛ یکى از یارانش به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، در حالى که آب زیادى براى وضو مى ریخت. حضرت فرمود: «چرا اسراف مى کنى»، اى سعد؟!» عرض کرد: «آیا در آب وضو نیز اسراف خواهد بود؟!» حضرت فرمود: «نعم و ان کنت على نهر جار؛ آرى، هرچند در کنار نهر جارى باشى».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اِنَّمَا الأِسْرَافُ فِیمَا اَتْلَفَ الْمَالَ وَاَضَرَّ بِالْبَدَنِ؛ همانا اسراف در چیزى است که موجب نابودى ثروت وزیان رسانى به بدن گردد».

ونیز آن بزرگوار فرمود: «لِلْمُسْرِفِ ثَلاثَ عَلاماتٍ: یَشْتَرِى مَا لَیْسَ لَهُ، وَیَلْبِسُ مَا لَیْسَ لَهُ، وَیَأْکُلُ مَا لَیْسَ لَهُ؛ براى اسراف کننده سه نشانه است: آنچه را دور از

ص: 100

شأن اوست براى خود مى خرد وآنچه را مناسب او نیست مى پوشد و آنچه را نباید بخورد، مى خورد».(1)

امام سجاد (علیه السلام) در بخشى از دعایش به خدا عرض مى کند:

«وَنَعُوذُ بِکَ مِنْ تَنَاوُلِ الإِسْرَافِ؛ پناه مى برم به تو از اسراف کارى!»(2)

نیز آن حضرت عرض مى کند: «وَامْنَعْنی مِنَ السَّرْفِ؛ خدایا! مرا از اسراف باز دار!»(3)

همچنین امام حسن عسکرى (علیه السلام) فرمود: «وَعَلَیْکَ بِالإِقْتِصَادِ وَاِیَّاکَ وَالإِسْرَافَ فَإِنَّهُ مِنْ فِعْلِ الشَّیْطانِ؛ بر تو باد به اعتدال و میانه روى و از اسراف بپرهیز؛ چرا که اسرافکارى از عمل شیطان است».(4)

در یکى از روایات براى اسراف و سخت گیرى و نیز حد اعتدال، تشبیه جالب توجهى صورت گرفته وآن این که هنگامى که امام صادق (علیه السلام) آیه 67 سوره فرقان را تلاوت فرمود که مى فرماید: «(وَالَّذِینَ إِذَآ أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامآ)؛ بندگان خاص خداوند کسانى هستند که هرگاه انفاق کنند، نه اسراف مى ورزند و نه سخت گیرى، بلکه در میان این دو، حدّ اعتدال دارند»؛ آن حضرت مشتى سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت و فرمود: این همان اقتار و سخت گیرى است؛ سپس مشت دیگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه آن به روى زمین ریخت و فرمود: این همان اسراف است. بار سوم مشت دیگرى برداشت و کمى دست خود را گشود، به گونه اى که مقدارى فرو ریخت و مقدارى در دست حضرت باقى ماند و فرمود: این همان قوام و میانه

ص: 101


1- بحارالانوار، ج 72، ص 206.
2- صحیفه سجادیه، دعاى هشتم.
3- صحیفه سجادیه، دعاى بیستم.
4- سفینة البحار، ج 1، ص 616.

روى و اعتدال است.(1)

به قسم سوم بحث مى پردازیم که نمونه هایى از زندگى امامان : در دورى از اسراف است:

1. عثمان بن حُنیف، از طرف امام على (علیه السلام) فرماندار بصره بود و ضمنآ از یاران خاص آن حضرت هم به حساب مى آمد. یک روز ثروتمند اسرافکارى او را براى صرف ناهار دعوت کرد. عثمان این دعوت را پذیرفت، به خانه او رفت ودر کنار سفره رنگین او که نشانه هاى اسراف در آن دیده مى شد، نشست. امام على (علیه السلام) وقتى که از این ماجرا آگاه شد، نامه مفصل و تندى براى عثمان بن حنیف نوشت و او را سرزنش کرد. در بخشى از این نامه آمده است:

«وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ؛ من گمان نمى کردم تو دعوت جمعیتى را قبول کنى که نیازمندانشان ممنوع وثروتمندانشان دعوت شوند. به آنچه مى خورى بنگر [آیا حلال است یا حرام] آن گاه آنچه را حلال بودنش براى تو مشتبه بود، از دهان بینداز و از آنچه به حلال بودنش یقین دارى، بخور».(2)

2. یاسر خادم مى گوید: روزى غلامان امام رضا (علیه السلام) میوه مى خوردند؛ ولى هنوز آن را به طور کامل نخورده، به گوشه اى مى انداختند. امام این اسراف کارى آن ها را دید و خشمگینانه به آن ها فرمود: «سبحان الله! اگر شما به این میوه ها نیاز ندارید، انسان هایى هستند که نیاز دارند. چرا میوه ها را دور مى ریزید؟! آن ها را نگه دارید وبه نیازمندان بدهید». (3)

ص: 102


1- تفسیر نمونه، ج 15، ص 152، ذیل آیه 67 سوره فرقان.
2- نهج البلاغه، نامه 45.
3- 25 اصل از اصول اخلاقى امامان (علیهم السلام)، ص 390.

3. شخصى به نام عباسى مى گوید: به محضر امام رضا (علیه السلام) رفتم ودرباره شیوه خرج کردن در خانه نسبت به همسر وفرزندانش پرسیدم. حضرت فرمود: «به گونه اى باش که خرج کردن تو بین دو مکروه (سختگیرى واسراف) قرار گیرد». عرض کردم: «منظورتان از این سخن چیست؟» فرمود: «آیا سخن خدا را در قرآن نشنیده اى که اسراف وسختگیرى را ناپسند مى شمرد و مى فرماید: (وَالَّذِینَ إِذَآ أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامآ)؟! بنابراین، در مورد معاش وهزینه زندگى خانواده در خرید و مصرف، میانه رو باش».(1)

امّا ادامه حدیث مورد بحث: آدم سختگیر کسى است که در عین بى نیازى خود به چیزى و نیاز طرف مقابل حاضر به گذشت نیست؛ امّا شخص حسابگر وقتى ملاحظه کرد که طرف مقابل به چیزى نیاز دارد، آسان مى گیرد و نیاز او را برطرف مى کند.

عالم، عالم حساب است. آن قدر حساب و کتاب عالم دقیق است که فلاسفه قدیم یونان و ریاضیون مى گفتند که ماده و اصل عالم را «عدد» تشکیل مى دهد. در واقع مى خواستند این نکته را بگویند که اساس عالم با حساب سر وکار دارد. بر این اساس، زندگى ما هم باید حساب داشته باشد. دخل و خرج زندگى بر حساب و برنامه استوار باشد. و نیز فرموده اند که اگر سختگیر باشید، در قیامت براى شما سخت خواهند گرفت. در دنیا بر دیگران و زیردستان آسان بگیریم، تا در آخرت بر ما آسان بگیرند.

به امید روزى که جامعه ما از اسراف و تبذیر و سختگیرى دور بماند.

ص: 103


1- بحارالانوار، ج 68، ص 347.

ص: 104

16

16. مستحب فداى واجب بشود

امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ؛ کارهاى مستحب اگر به واجبات ضرر برساند، موجب قرب به خدا نمى شود».(1)

قبل از آن که حدیث را شرح دهیم، چند جمله درباره اهمّیت نوافل و مستحبات طرح کنیم:

نوافل و سنّت هاى پسندیده آن چنان مهم اند که بعضى از فقها ترک تمام سنن را از آن جهت که دلیل بر بى اعتنایى به آداب شرع مقدّس است، حرام دانسته اند.

ملتزم شدن به نوافل و استمرار آن، داراى سه اثر مهم است:

1. گناهان انسان را محو مى سازد؛ چنان که خداوند در قرآن مى فرماید:

«(إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّ-َاتِ)؛ به درستى که نیکى ها، بدى ها را از میان مى برد».(2) در حدیث آمده است که نماز مؤمن در شب گناهان، روز او را از بین مى برد.

2. نوافل باعث مى شود که نواقص و کمبودهایى را که در اداى واجبات رخ

ص: 105


1- نهج البلاغه، حکمت 39.
2- سوره هود، آیه 114.

داده مى شود، جبران گردد. نوافل یومیه، خصوصآ نوافل شب، نواقص نمازهاى یومیه را برطرف مى کند؛ روزه هاى مستحبى، نواقص روزه هاى ماه رمضان را برطرف مى کند و صدقات مستحبى، کمبودهاى واجبات مالى، مثل زکات و خمس را برطرف مى سازد.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «اِنَّمَا جُعِلتِ النَّافِلَةُ لِیُتِمَّ بِهَا مَا یَفْسُدُ مِنَ الْفَرِیضَةِ؛ نماز نافله براى آن قرار داده شده است که فساد و نقص فرائض را جبران کند».(1)

ابوحمزه ثمالى مى گوید: امام (علیه السلام) فرمود: «هیچ نمازى بدون حضور قلب قبول نیست.» عرض کردم: «فدایت شوم، همه ما هلاک شدیم!» فرمود: «نه، چون خداوند متعال این گونه عبادات را به وسیله نافله ها کامل مى کند».(2)

3. نوافل موجب تقرّب به خدا مى شود؛ چنان که خداوند مى فرماید: «(تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفآ وَطَمَعآ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)؛ مؤمنان حقیقى، شب ها پهلو از بستر بر مى دارند وخدا را با بیم و امید مى خوانند و از آنچه روزى شان کردیم، انفاق مى کنند. پس، هیچ کس نمى داند به پاداش اعمالشان چه نعمت ها به عنوان چشم روشنى براى آن ها در عالم غیب آماده شده است».(3)

همچنین در سوره اسراء، آیه 79 مى فرماید: «(وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامآ مَّحْمُودآ)؛ پاسى از شب را براى انجام نافله دادن بیدار باش. باشد که خدایت تو را به جایگاه پسندیده اى برگزیند!».

نیز در حدیث قدسى آمده است: «وَمَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی

ص: 106


1- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 116.
2- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 135
3- سوره سجده، آیه 16 و 17.

یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانی أَجَبْتُهُ وَإِنْ سَأَلَنی أَعْطَیْتُه...؛ هیچ بنده اى به عبادتى بهتر از فرایض و واجبات به من تقرب نجسته است و او به وسیله نوافل به من تقرب مى جوید تا جایى که من او را دوست بدارم. آن گاه که دوستش داشتم، من گوش شنواى او و دیده بیناى او و زبان گویا و دست تواناى او خواهم بود. اگر مرا بخواند پاسخش مى دهم و اگر چیزى از من بخواهد به او خواهم داد».(1)

در حدیث دیگر آمده است: «صَلاَةُ النَّوَافِلِ قُرْبَانُ کُلِّ مُوْمِنٍ؛ نماز نافله وسیله نزدیک شدن مؤمنان به خداوند است».(2)

همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أَشْرَافُ أُمَّتی حَمَلَةُ الْقُرْآنِ وَأَصْحَابُ اللَّیْلِ؛ بزرگان واشراف امّت من دو گروهند: حاملان [حافظان] قرآن و شب زنده داران».(3)

نکته اى که در انجام دادن اعمال مستحب و نوافل باید توجّه داشت، استمرار آن هاست. از احادیث استفاده مى شود که اعمال مستحب در صورتى مؤثر است که استمرار و دوام داشته باشد و حداقل تا یک سال ادامه پیدا کند.(4) مداومت به انجام دادن کارهاى خیر آثار مثبتى دارد که از جمله آن ها ترک کارهاى زشت، پرهیز از لغزش و گناه، حصول یقین، دورى از وسوسه شیطان و پذیرفتن گفتار حقّ مى باشد.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هنگامى که خود را به کار خوبى عادت مى دهم، دوست دارم که بر آن مداومت داشته باشم. چنانچه نتوانم آن را در شب انجام دهم، قضاى آن را در روز به جا مى آورم و اگر در روز از من فوت شود در شب آن را

ص: 107


1- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 99.
2- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 100.
3- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 102.
4- اصول کافى، ج 2، ص 83.

قضا مى کنم. براستى محبوب ترین عمل نزد خدا عملى است که دوام داشته باشد».(1)

در شرع مقدّس، نسبت به انجام دادن بعضى از عبادات و مستحبات و خدمات و صدقات تأکید بیش ترى شده و سیره وروش بزرگان دین و ائمه (علیهم السلام) عمل بیش تر وتوجّه فراوان تر به این گونه سنّت ها بوده است؛ مانند خواندن قرآن، تهجّد و شب زنده دارى و مناجات و راز و نیاز در دل شب (آن گاه که چشم ها در خوابند)، خواندن نمازهاى واجب در اوّل وقت، به جا آوردن پنجاه ویک رکعت نماز در شبانه روز، همیشه با وضو بودن، داشتن حضور قلب در عبادات، تعقیبات نماز، شرکت مداوم در نماز جمعه و جماعات، طولانى کردن قنوت و سجده هاى نماز، سه روز روزه گرفتن در هر ماه، زیارت قبور اولیا وشهدا و ائمه (علیهم السلام) و توسل به آن حضرات، صله رحم و دستگیرى از ارحام و مستمندان، دادن طعام، سلام کردن، تداوم نسبت به برخى اذکار مثل «لااله الّا الله» و «استغفر الله ربى واتوب الیه» وصلوات بر محمّد وآل محمّد (علیهم السلام) و تسبیحات حضرت زهرا (علیها السلام) بعد از هر نماز و هنگام خواب، صد بار ذکر «لااله الّا الله» و هفتاد بار استغفار بعد از نماز صبح و امثال این موارد.

توضیح حدیث مورد بحث: امام مى فرماید: اگر مستحبى باعث ضرر به واجب بشود، بى ارزش است و باعث تقرب به خدا نخواهد شد. مستحبات با این همه اهمّیت، زمانى اثر دارد و مفید خواهد بود که مزاحم واجب نشود و باعث ترک واجب نگردد. متأسفانه در جامعه بخصوص در بین عوام این نکته رعایت نمى شود؛ مثلا تا پاسى از شب عزادارى مى کند، ولى نماز صبحش قضا مى شود. مجلس روضه مى گیرد، ولى براى همسایه ها مزاحمت ایجاد مى کند. یا در مجلس او غیبت و دروغ انجام مى شود. براى بوسیدن ضریح تلاش فراوان

ص: 108


1- مستدرک، ج 1، ص 15.

مى کند؛ به طورى که باعث اذیت و آزار مردم مى شود، با این که حضور زائر نزد مزور کافى است و نیازى نیست که مثلا براى بوسیدن ضریح این همه تلاش کند. به فرموده یکى از بزرگان: از عبادات خود توبه کنید که بعضآ به خلاف شرع آلوده است. براى عروسى فرزندش قصد دارد ولیمه بدهد؛ امّا ده ها خلاف شرع در مجلس ولیمه صورت مى گیرد. به زیارت مستحبى اهمّیت مى دهد و میلیون ها تومان براى سفر عمره خرج مى کند، ولى همسایه اش گرسنه است و یا دخترى براى جهیزیه پول ندارد. به عنوان صله رحم به دید و بازدید همدیگر مى روند، در حالى که بین زن و مرد اختلاط است و محرم و نامحرم رعایت نمى شود.

در حکمت 279 نهج البلاغه آمده است: «إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا؛ هنگامى که نافله ها و مستحبات به واجبات زیان رسانند، آن ها را ترک کنید».

همچنین در حکمت 312 نهج البلاغه مى فرماید: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالا وَإِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ؛ دل هاى انسان ها گاهى با نشاطند و گاه بى نشاط. آن گاه که پر نشاطند، آن ها را به انجام دادن مستحبات نیز وادار کنید و آن گاه که بى نشاطند، تنها به انجام دادن فرایض و واجبات بسنده کنید».

ص: 109

ص: 110

17

17. عیادت مریض

امام على (علیه السلام) به یکى از یارانش که بیمار شده بود، فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ فَإِنَّ الْمَرَضَ لاَ أَجْرَ فِیهِ وَلَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ وَیَحُتُّهَا حَتَّ الأَوْرَاقِ وَ إِنَّمَا الأَجْرُ فی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَالْعَمَلِ بِالأَیْدِی وَ الأَقْدَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَ السَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ؛ خداوند این درد و ناراحتى تو را باعث از بین رفتن گناهانت قرار داده است؛ زیرا بیمارى پاداشى ندارد؛ و لکن گناهان را از بین مى برد و آن ها را همچون برگ درختان مى ریزد. اجر و پاداش، تنها در گفتار به زبان و عمل با اعضاست و خداوند سبحان کسانى از بندگانش را که بخواهد، به خاطر صدق نیت و باطن پاکشان، داخل بهشت مى کند».(1)

قبل از این که درباره عیادت، مریضى و عافیت و سلامت، وارد بحث شویم، به عنوان مقدمه چند نکته را ذکر مى کنیم:

نکته اوّل: این که امام (علیه السلام) ملاقات با مریض را به عنوان یک دستورالعمل دینى مطرح مى کند و این نکته قابل توجّه است؛ چرا که در حالات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

ص: 111


1- نهج البلاغه، حکمت 42.

و ائمه (علیهم السلام) مى خوانیم که گاهى از یک مطلب ساده، یک دستورالعمل بزرگ اسلامى استخراج مى کردند و همه جا را کلاس درس قرار مى دادند. به عنوان مثال: روزى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عدّه اى را دید که دیوانه اى را مسخره مى کنند. حضرت این صحنه را سوژه قرار داد و فرمود: بیایید تا دیوانه حقیقى را براى شما معرفى کنم. این شخص، مریض است؛ امّا دیوانه واقعى کسى است که با تکبر راه مى رود و شانه هایش را بالا نگاه مى کند و پاهایش را به زمین مى زند و کسى است که مردم از او در امان نیستند و امیدى به خیر او ندارند، در حالى که این شخص مجنون است.

نکته دوم: این که بیمارى و مرض داراى مصلحتى است که خداوند از آن اطّلاع دارد. یکى از فلسفه هایش این است که گناهان انسان را مى ریزد؛ چرا که انسان بیمار معمولا به درگاه خدا مى رود؛ مخصوصآ اگر وسائل عادى از کار بیفتد، که در این صورت، تمام توجه بیمار به خدا خواهد بود. در این موارد، معمولا بیمار به فکر تدارک جبران گناه مى افتد و توبه مى کند.

علماى کلام، درباره بیمارى استدلال دیگرى مى کنند و آن این که بیمارى اى که انسان موجب آن نباشد، فعل خداست و خداوند عادل است و در مقابل آن خیرى به بیمار خواهد داد که معمولا به ازاى آن، گناهان بیمار را مى بخشد.

نکته سوم: فرق بین بیمارى و عمل این است که عمل، کارى است که از انسان صادر مى شود و داراى اجر و پاداش است؛ و حالا این پاداش یا بر اساس استحقاق است یا بر مبناى تفضّل (که در جایش بحث شد) امّا بیمار کارى نکرده است، فقط مصیبتى پیدا کرده و اگر بخواهند اجر و پاداش بدهند، عملى انجام نداده است؛ پس باید گناهانش را عفو کنند و خداوند این لطف را در حقّ بیمار انجام مى دهد.

نکته چهارم: خداوند، افراد را به واسطه داشتن نیت صالح به بهشت مى برد

ص: 112

ونیت بدون عمل،داراى اجروپاداش است که این براساس تفضّل خداوندمى باشد.

امّا بحث اصلى ما درباره بیمارى و عیادت بیمار و عافیت و سلامت است:

روایات درباره اصل بیمارى فراوان است که چند نمونه از آن را بیان مى کنیم:

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْمَرِیضُ تَحاتُّ خَطایَاهُ کَمَا یَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَر؛ گناهان شخص بیمار، همچون برگ درخت مى ریزد».(1)

2. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «سَهَرُ لَیْلَةٍ مِنْ مَرَضٍ أَوْ وَجَعٍ أَفْضَلُ وَ أَعْظَمُ أَجْراً مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ؛ اجر و پاداش شبى را از بیمارى یا درد نخوابیدن، برتر وبزرگ تر از یک سال عبادت است».(2)

3. امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «هرگاه مؤمن بیمار شود، خداوند به فرشته دست چپ او وحى مى کند که براى بنده ام تا زمانى که در زندان و بند من است، گناهى ننویس و به فرشته دست راست او وحى مى کند که همان حسناتى را که در زمان سلامتى بنده ام مى نوشتى، برایش بنویس».(3)

4. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره پنهان داشتن بیمارى فرمود: «مِنْ کُنُوزِ الْبِرِّ کِتْمَانُ الْمَصَائِبِ وَ الاَْمْرَاضِ وَ الصَّدَقَةِ؛ از گنج هاى نیکى، پنهان داشتن مصیبت ها وبیمارى ها وصدقه است».(4)

5. امام باقر (علیه السلام) فرمود: «إنَّ الْجَسَدُ إِذَا لَمْ یَمْرَضْ أَشِرَ وَلاَ خَیْرَ فی جَسَدٍ لاَ یَمْرَضُ بِأَشَر؛ جسم اگر بیمار نشود، سرمست مى شود و در بدنى که به بیمارى دچار نشود و سرمست شود، خیرى نیست».(5)

در خصوص عیادت بیمار که یکى از نشانه هاى اخلاق حسنه و حسن سلوک

ص: 113


1- میزان الحکمه، ج 9، ص 121.
2- میزان الحکمه، ج 9، ص 123.
3- اصول کافى، ج 3، ص 114
4- میزان الحکمه، ج 9، ص 124.
5- میزان الحکمه، ج 9، ص 127.

با مردم است، در اسلام سفارش فراوان شده و این نکته از حقوقى است که مسلمانان بر یکدیگر دارند.

امام على (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که آن حضرت فرمود: «لِلْمُسْلِمِ عَلَى أَخِیهِ ثَلاَثُونَ حَقّاً لاَ بَرَاءَةَ لَهُ مِنْهَا إِلاَّ بِالأَدَاءِ أَوِ الْعَفْوِ... وَ یَعُودُ مَرْضَتَه...؛ هر مسلمانى نسبت به مسلمان دیگر، سى حقّ دارد که باید آن ها را انجام دهد و از این حقوق رهایى نخواهد یافت مگر این که آن ها را ادا کند و یا آن که برادر مسلمانش از او درگذرد... و از جمله آن ها این است که هنگام بیمارى از او دیدن کند».(1)

یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) به نام معلى بن خنیس مى گوید: «به امام عرض کردم: «حقّ مسلمان بر مسلمان چیست؟» حضرت فرمود: «براى او هفت حقّ است که همه آن ها بر برادرش واجب است و اگر چیزى از آن حقوق را ضایع کند، وظیفه اش را انجام نداده، از ولایت و اطاعت خدا بیرون رفته و از بندگى خدا بهره اى نبرده است.» عرض کردم: «قربانت گردم! آن حقوق کدام است؟» حضرت فرمود: «اى معلّى! من بر تو نگرانم! مى ترسم این حقوق را ضایع کنى و مراعات ننمایى؛ بدانى و عمل نکنى!» عرض کردم: «نیرویى جز از خدا نیست [و امیدوارم با کمک خداوند بتوانم به وظیفه ام عمل کنم!] امام (علیه السلام) هفت حقّ را شمرد و فرمود: آسان ترین آن حقوق این است که آنچه براى خود دوست دارى، براى او هم دوست داشته باشى و آنچه براى خود نمى پسندى براى او هم نپسندى... و حق هفتم آن است که قَسَمش را ادا کنى ودعوتش را بپذیرى ودر هنگام بیمارى از او عیادت کنى».(2)

معاویة بن وهب مى گوید: «به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: وظیفه ما در

ص: 114


1- بحارالانوار، ج 7، ص 236.
2- اصول کافى، ج 2، ص 169

معاشرت با یکدیگر چیست و در رفت و آمد با دیگران [یعنى اهل سنّت] چگونه بایدبرخوردکرد؟» امام (علیه السلام) فرمود: «یکى از آن وظایف دیدار بیماران آن هاست».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مِنْ حَقِّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ إِذَا لَقِیَهُ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَیْهِ وَإِذَا مَرِضَ أَنْ یَعُودَهُ وَ إِذَا مَاتَ أَنْ یُشَیِّعَ جَنَازَتَهُ؛ حقّ مسلمان بر مسلمان آن است که وقتى او را ببیند بر او سلام کند و چون بیمار شود از او عیادت نماید وهنگامى که بمیرد، جنازه اش را تشییع کند».(2)

درباره ثواب عیادت بیمار هم روایات فراوانى در متون روایى ما موجود است که چند نمونه را ذکر مى کنیم:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هر مؤمنى که مؤمنى را در بیمارى اش عیادت کند، اگر صبح باشد هفتاد هزار ملک او را همراهى و بدرقه کنند و زمانى که نزد او بنشیند، رحمت خداوند او را فرا گیرد و تا شب براى او طلب آمرزش کنند، و اگر شب باشد همین پاداش تا صبح براى او خواهد بود».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ عَادَ مَرِیضاً شَیَّعَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ یَسْتَغْفِرُونَ لَهُ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَى مَنْزِلِهِ؛ هر کس به عیادت بیمارى برود، هفتاد هزار فرشته او را مشایعت مى کنند وبرایش آمرزش مى طلبند تا آن گاه که به منزل خود برگردد».(4)

از بعضى از روایات استفاده مى شود که دعا بر بالین شخص بیمار به اجابت نزدیک تر است؛ چون لطف وعنایت خداوند با دل هاى شکسته همراه است و مؤمن بیمار، معمولا دل شکسته است و عنایت خداوند شامل حال اوست.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «روز قیامت خداوند بنده اى از بندگانش را ملامت مى کند و مى فرماید: اى بنده من! چه چیز تو را باز داشت از این که مرا عیادت

ص: 115


1- محجة البیضاء، ج 3، ص 401.
2- مکارم الاخلاق، ص 359.
3- مکارم الاخلاق، ص 361.
4- میزان الحکمه، ج 9، ص 128.

کنى، آن گاه که بیمار شدم؟ عرض مى کند: خدایا! تو خالق جهانى: درد و ناراحتى و مرض درباره تو معنى ندارد؛ تو منزّهى از این که مریض شوى. خداوند مى فرماید: برادر مؤمن تو بیمار شد، به عیادتش نرفتى. به عزّت و جلالم سوگند، اگر به دیدنش مى رفتى مرا نزد او مى یافتى و هر حاجتى داشتى بر مى آوردم و این به خاطراحترامى است که بنده مؤمن نزد من دارد و من خداى رحمان و رحیمم».(1)

عیادت بیمار داراى آدابى است که در روایات به آن ها اشاره شده است و ما در ادامه به طور اختصار به آن اشاره مى کنیم:

1. دادن هدیه: یکى از دوستان امام صادق (علیه السلام) مى گوید: «یک نفر از یاران امام صادق (علیه السلام) بیمار شد وما عدّه اى از یاران امام براى عیادت او به منزلش رفتیم. در راه با امام برخورد کردیم. امام از ما پرسید: کجا بودید؟ عرض کردیم: به عیادت فلانى رفتیم. حضرت فرمود: بایستید. ما ایستادیم. فرمود: آیا سیبى، بِهى، تُرنجى، کمى عطر یا ترکه اى از عود بِخور به همراه یکى از شما هست؟ عرض کردیم: از این چیزها با خود نداریم. حضرت فرمود: مگر نمى دانید که بیمار از این که چیزى برایش ببرند، آرامش مى یابد؟!»(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ أَطْعَمَ مَرِیضاً شَهْوَتَهُ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ؛ هر کس بیمارى را به آنچه دوست دارد اطعام کند، خداوند از میوه هاى بهشت به او خواهد داد».(3)

2. دعا براى بیمار: کسانى که نزد بیمار مى نشینند، باید براى او دعا کنند. این نکته از جمله دستورالعمل هاى عیادت از بیمار است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «عُودُوا الْمَرْضَى وَاتَّبِعُوا الْجَنَائِزَ یُذَکِّرُکُمُ الاْخِرَةَ وَتَدْعُو

ص: 116


1- نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 555.
2- میزان الحکمه، ج 9، ص 129.
3- بحارالانوار، ج 78، ص 224.

لِلْمَرِیضِ فَتَقُولُ اللَّهُمَّ اشْفِهِ بِشِفَائِکَ وَدَاوِهِ بِدَوَائِکَ وَعَافِهِ مِنْ بَلاَئِکَ؛ بیماران را عیادت کنید و در تشییع جنازه ها شرکت نمایید که این کار، آخرت شما را به یاد شما مى آورد و براى بیمار دعا کنید و بگویید: خدایا! او را به شفاى خود شفا مرحمت کن و به دواى خویش مداوا فرما و از بلاى خود او را در امان دار!».(1)

آن حضرت در حدیث دیگر فرمود: «إِذَا دَخَلَ أَحَدُکُمْ عَلَى أَخِیهِ عَائِداً لَهُ فَلْیَدْعُ لَهُ وَلْیَطْلُبْ مِنْهُ الدُّعَاءَ فَإِنَّ دُعَاءَهُ مِثْلُ دُعَاءِ الْمَلاَئِکَة؛ زمانى که یکى از شما به عیادت برادر دینى خود مى رود، باید براى او دعا کند واز او بخواهد که براى وى (عیادت کننده) دعا کند؛ زیرا دعاى بیمار، مثل دعاى فرشته است».(2)

3. تقویت روحى: یکى از آداب عیادت بیمار این است که عیادت کننده او را دلدارى دهد و روحیه اش را تقویت کند و به او با این عبارات آرامش خاطر بدهد که بزودى بیمارى ات برطرف خواهد شد و خداوند به تو صحّت و عافیت خواهد داد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِذَا دَخَلْتُمْ عَلَى الْمَرِیضِ فَنَفِّسُوا لَهُ فی الأَجَلِ فَإِنَّ ذَلِکَ لاَ یَرُدُّ شَیْئاً وَهُوَ یُطَیِّبُ النَّفَسَ؛ هنگامى که از بیمارى دیدن مى کنید، او را به زندگى امیدوار سازید. این کار گرچه مقدرات را تغییر نمى دهد و مانع مرگ نمى شود؛ امّا وسیله آرامش خاطر بیمار است».(3)

به همین دلیل است که وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به عیادت سلمان فارسى رفت، همین که خواست از نزد او بلند شود، فرمود: «یَا سَلْمَانُ کَشَفَ اللَّهُ ضُرَّکَ وَغَفَرَ ذَنْبَکَ وَحَفِظَکَ فی دِینِکَ وَبَدَنِکَ إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِک؛ اى سلمان! خداوند رنج تو را برطرف سازد وگناهت را ببخشد ودین وبدن تو را تا آخر عمرت محفوظ نگه بدارد». (4)

ص: 117


1- بحارالانوار، ج 78، ص 224.
2- مکارم الاخلاق، ص 361.
3- بحارالانوار، ج 78، ص 225.
4- مکارم الاخلاق، ص 361.

4. کوتاه بودن عیادت: امام على (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ مِنْ أَعْظَمِ الْعُوَّادِ أَجْراً عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ لَمَنْ إِذَا عَادَ أَخَاهُ خَفَّفَ الْجُلُوسَ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ الْمَرِیضُ یُحِبُّ ذَلِکَ وَیُرِیدُه؛ از عیادت کنندگان بیمار آن کس بیش تر اجر مى برد که زمان کوتاهى نزد او بنشیند، مگر این که خود بیمار دوست داشته باشد واز او بخواهد که بیش تر بنشیند».(1)

همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود: «أَعْظَمُکُمْ أَجْرآ فی الْعِیَادَةِ أَخَفُّکُمْ جُلُوسآ؛ از عیادت کنندگان کسى که کم تر در نزد بیمار بنشیند، اجر و پاداشش بیش تر است».(2)

5. عیادت کامل کردن: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تَمَامُ عِیَادَةِ الْمَرِیضِ أَنْ یَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ وَیَسْأَلَهُ کَیْفَ هُوَ؛ عیادت کامل آن است که عیادت کننده دست روى بدن بیمار بگذارد و حال او را بپرسد».(3)

نیز فرمود: «تَمَامُ عِیَادَةِ الْمَرِیضِ أَنْ یَضَعَ أَحَدُکُمْ یَدَهُ عَلَیْهِ وَیَسْأَلَهُ کَیْفَ أَنْتَ؟ کَیْفَ أصْبَحْتَ وَکَیْفَ أَمْسَیْتَ؟ وَتَمَامُ تَحِیَّتِکُمُ الْمُصَافَحَةُ؛ عیادت کامل آن است که دستت را بر بدن بیمار بگذارى و از او احوال پرسى کنى؛ و کامل ترین درود و تحیت مصافحه کردن است».(4)

در این زمینه امام على (علیه السلام) نیز فرمود: «مِنْ تَمَامِ الْعِیَادَةِ أَنْ یَضَعَ الْعَائِدُ إِحْدَى یَدَیْهِ عَلَى یَدَىِ الْمَرِیضِ أَوْ عَلَى جَبْهَتِهِ؛ عیادت کامل آن است که عیادت کننده یک دست خود را روى دست هاى بیمار یا بر پیشانى او بگذارد».(5)

6. توقع پذیرایى از بیمار نداشته باشد: از آن جا که بیمار، خود گرفتار بیمارى

ص: 118


1- میزان الحکمه، ج 9، ص 129.
2- مکارم الاخلاق، ص 361.
3- نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 560.
4- مکارم الاخلاق، ص 359.
5- مکارم الاخلاق، ص 360

است و خانواده او هم معمولا گرفتار پرستارى او هستند؛ توقع پذیرایى داشتن، توقعى بیجاست؛ لذا در حدیث آمده است: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَنْ یَأْکُلَ الْعَائِدُ عِنْدَ الْعَلِیلِ فَیَحْبِطُ اللَّهُ أَجْرَ عِیَادَتِه؛ رسول خدا9 از خوردن چیزى توسط عیادت کننده نزد بیمار نهى کرده است؛ چون این سبب مى شود که عیادت کننده پاداش خود را از بین ببرد».(1)

امّا آنچه در مقابل بیمارى و مرض قرار دارد، سلامت وعافیت است که از گواراترین نعمت هاى خداست. هیچ جامه اى زیباتر از عافیت نیست. اصولا لذّت زندگى زمانى چشیده مى شود که زندگى با عافیت و سلامت همراه باشد؛ زیرا اگر کسى از تمام ثروت دنیا بهره مند باشد، امّا نتواند از آن ها استفاده کند، از عمر و سرمایه هایش، لذتى نخواهد برد.

امام على (علیه السلام) فرمود: «بِالْعَافِیَةِ تُوجَدُ لَذَّةُ الْحَیَاةِ؛ با عافیت است که لذّت زندگى چشیده مى شود».(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الْعَافِیَةُ نِعْمَةٌ خَفِیَّةٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِیَتْ وَإِذَا فُقِدَتْ ذُکِرَتْ؛ عافیت، نعمتى است پنهان و ناشناخته که هرگاه در دسترس باشد، به دست فراموشى سپرده مى شود و کسى قدرش را نمى داند وهرگاه نباشد، به یاد آورده مى شود».(3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ صَلَّى عَلَیَّ مَرَّةً فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ بَاباً مِنَ الْعَافِیَةِ؛ هر کس یک بار بر من صلوات بفرستد، خداوند درى از عافیت به رویش بگشاید».(4)

امام على (علیه السلام) فرمود: «الْعَافِیَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةٌ مِنْهَا فی الصَّمْتِ إِلاَّ بِذِکْرِ اللَّهِ وَوَاحِدَةٌ فی تَرْکِ مُجَالَسَةِ السُّفَهَاء؛ عافیت ده جزء دارد. نُه جزء آن در سکوت

ص: 119


1- بحارالانوار، ج 78، ص 228.
2- میزان الحکمه، ج 6، ص 381
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 380.
4- میزان الحکمه، ج 6، ص 381.

است، مگر در ذکر خدا و یک جزء آن در ترک همنشینى با نابخردان است».(1)

همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ سَرَّهُ طُولُ الْعَافِیَةِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ؛ هر کس دوست دارد از عافیت طولانى برخوردار شود، تقواى خدا را در پیش گیرد».(2)

بر اساس روایات، معصومین : ما را تشویق کردند که از خداوند درخواست عافیت کنیم؛ چنان که:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «سَلُوا اللهَ الْمُعَافَاةَ، فَإِنَّهُ لَمْ یُؤْتَ اَحَدٌ بَعْدَ الْیَقِینِ خَیْرآ مِنَ الْمُعَافَاةِ؛ از خداوند عافیت طلب کنید؛ چون بعد از نعمت یقین، نعمتى بهتر از عافیت به کسى داده نشده است».(3)

امام سجاد (علیه السلام) مردى را دید که طواف خانه کعبه مى کند و مى گوید: «خدایا! به من صبر عطا فرما!» حضرت دستى بر شانه او زد و فرمود: «بلا مى طلبى؟! بگو: خدایا! به من عافیت و شکر بر عافیت عطا فرما!»(4)

امام کاظم (علیه السلام) از خداوند این گونه درخواست عافیت مى کند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْعَافِیَةَ وَأَسْأَلُکَ جَمِیلَ الْعَافِیَةِ وَأَسْأَلُکَ شُکْرَ الْعَافِیَةِ وَأَسْأَلُکَ شُکْرَ شُکْرِ الْعَافِیَة؛ خدایا! من از تو عافیت مسألت دارم! عافیتى نیکو عطایم کن و شکر به عافیت و نیز شکر بر شکرِ عافیت به من عطا فرما!»(5)

در اعمال شب هاى قدر آمده است که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سؤال شد: اگر شب قدر را درک کردیم، از خدا چه چیزى بخواهیم؟ حضرت فرمود: عافیت را از خداوند درخواست کنید.

از خداوند مى خواهیم به ما عافیت در دنیا و دین عنایت فرماید! آمین.

ص: 120


1- میزان الحکمه، ج 6، ص 381.
2- میزان الحکمه، ج 6، ص 381.
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 381.
4- میزان الحکمه، ج 6، ص 382.
5- میزان الحکمه، ج 6، ص 384.

18

18. چهار صفت نیک

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَصِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَشَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَعِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ؛ اندازه وارزش هر کس به اندازه همت او، و صداقت هر کس به اندازه شخصیّت او، و شجاعت هر کس به اندازه زهد و بى اعتنایى او [به ارزش هاى مادى] است وعفّت هر کس به اندازه غیرت او است».(1)

در این حدیث ضمن اشاره به چهار صفت، ریشه ها و سرچشمه هاى آن هم بیان شده؛ چرا که اعمال انسان، بازتاب صفات انسان است؛ یعنى هر صفتى که شخصیّت انسان را تشکیل مى دهد، در عمل خودش را نشان مى دهد و صفات انسان نیز علّت و معلول یکدیگرند.

اوّلین جمله امام (علیه السلام) درباره مقدار و معیار ارزش انسان است. این مسئله مهمى است که مکتب هاى مهم فلسفى و مکاتب مادى دنیا جواب هاى مختلفى به این سؤال داده اند. ارزش انسان بر چه اساس و معیارى تعیین مى شود و نظام ارزشى در مورد انسان کدام است.

ص: 121


1- نهج البلاغه، حکمت 47.

آنچه امام على (علیه السلام) بیان مى کند این است که ارزش هر انسان به اندازه همت اوست. همت به معناى قصد و اراده است؛ ولى منظور از همت در این موارد منتهاى دید و اراده انسان است که در واقع گستره شخصیّت و مقصد او را تشکیل مى دهد. آیا همت او به امور مادى و بى ارزش دنیا محدود است یا مى خواهد از نظر اخلاق و فضیلت در حدّ یک انسان معمولى رشد کند، و یا این که همتش چنان بلند است که مى خواهد تالى تلو معصوم (علیه السلام) بشود ومثلا به مقام سلمان فارسى راه یابد که «سلمانٌ مِنّا أَهْلَ الْبَیْتِ».

یا از نظر علمى چنان همتش بلند است که مى خواهد برترین دانشمندان عالَم به حساب آید.

این ها همه گویاى ارزش انسان است و البته از نظر اسلام، ارزشمندترین انسان باتقواترین آن هاست: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَاکُمْ).(1)

روایات در این زمینه فراوان است که نمونه هایى از آن را ذکر مى کنیم:

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ شَرُفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیمَتُهُ؛ هر که همتش والا باشد، ارزشش بیش تر شود».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خداوند متعال کارهاى والا وشریف را دوست دارد و کارهاى پست و حقیر را خوش ندارد».(3)

امام على (علیه السلام) بردبارى و وقار و همچنین کَرم و بزرگوارى و کردار نیک و نیز غیرت داشتن از زشتى ها را دستاورد بلند همتى عنوان کرده و حدود اندازه این صفات را به گستره همت فرد وابسته دانسته است.(4)

همچنین آن بزرگوار فرمود: «مَنْ صَغُرَتْ هِمَّتُهُ بَطَلَتْ فَضِیلَتُهُ؛ هر کس همتش

ص: 122


1- سوره حجرات، آیه 13.
2- میزان الحکمه، ج 10، ص 363.
3- میزان الحکمه، ج 10، ص 362.
4- میزان الحکمه، ج 10، ص 366.

کوچک باشد، فضیلتش از بین برود».(1)

نیز فرمود: «مِنْ صِغَرِ الْهِمَّةِ حَسَدُ الصِّدِیقِ عَلَى النِّعْمَةِ؛ حسادت بر نعمت دوست، از دون همتى است».(2)

همچنین فرمود: «لاَهِمَّةَ لِمَهِینٍ؛ آدم پست همت ندارد».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ثَلاثٌ یَحْجُزْنَ الْمَرْءَ عَنْ طَلَبِ الْمَعَالی: قِصَرُ الْهِمَّةِ، وَقِلَّةُ الْحِیلَةِ، وَضَعْفُ الرَّأْىِ؛ سه چیز انسان را از دنبال کردن مقامات عالى واهداف بلند باز مى دارد: کوتاهى همت، چاره اندیش نبودن و سستى اندیشه».(4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ أَکْلُهُ، کَانَتْ قِیمَتُهُ مَا أَکَلَهُ؛ هر کس همتش خوراکش باشد، ارزشش به اندازه همان چیزى است که مى خورد».(5)

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ کانَتْ هِمَّتُهُ بَطْنُهُ، قِیمَتُهُ مَا یَخْرُجُ مِنْه؛ هر کس همّ وغمّش شکمش باشد، ارزشش به اندازه همان است که از شکمش خارج مى شود».(6)

دومین جمله: امام مى فرماید: صدق انسان به اندازه شخصیّت اوست. هرچه انسان با شخصیّت تر باشد، راستگوتر مى شود، و هر چه شخصیّت او پایین تر باشد، بیش تر در معرض دروغگویى خواهد بود. افرادى هستند که از دین و ایمان بالایى بهره مند نیستند؛ ولى چون شخصیّت دارند، دروغ نمى گویند. بین این دو رابطه اى وجود دارد، انسانى که دروغ مى گوید، یا ایمان و اعتقادش ضعیف است؛ در واقع به این دلیل که به وعده هاى خداوند ایمان و اعتماد کافى

ص: 123


1- میزان الحکمه، ج 10، ص 367
2- میزان الحکمه، ج 10، ص 367.
3- میزان الحکمه، ج 10، ص 367.
4- تحف العقول، ص 318.
5- میزان الحکمه، ج 10، ص 369.
6- میزان الحکمه، ج 10، ص 369.

ندارد؛ لذا براى رسیدن به مطامع دنیوى، اعم از مال و جاه و مقام، دروغ مى گوید؛ یا به خاطر ضعف شخصیّت و عقده حقارت است و در واقع براى پوشاندن ضعف خود، به دروغ متوسل مى شود و یا به خاطر حسد و بخل و تکبر و خود برتربینى و عداوت نسبت به افراد دروغ مى گوید و تهمت مى زند. اگر شخص پایه هاى ایمان خود را تقویت کند و خداوند را نسبت به هر چیزى قادر بداند؛ رزق، روزى، موفّقیت، عزّت و آبرو را از ناحیه خداوند پندارد؛ هرگز براى رسیدن به خواسته هاى خود به دروغ چنگ نمى زند و باور مى کند که این صفات رذیله با شخصیّت او نمى سازد.

سومین جمله: امام مى فرماید: شجاعت انسان به اندازه وارستگى و بى اعتنایى او به دنیاست؛ چرا که دنیاپرستى که انسان را اسیر مى کند. کسى که به دنیا پابند نباشد و منافع خود را در خطر نبیند، از چیزى نمى ترسد. اصلا شجاعت انسان با مقدار زهد و وارستگى او رابطه اى تنگاتنگ دارد. دنیاپرستى است که انسان را در غل و زنجیر مى اندازد و در حقیقت دلبستگى به دنیاست که مرگ را بر انسان سخت مى کند و انسان حاضر نیست از این ها دل بکند. اگر انسان زاهد به معناى واقعى کلمه باشد و به امور مادى وابسته نباشد، از مرگ هم نمى هراسد؛ مانند امام على (علیه السلام) که مى فرماید: «وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبیطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ؛ به خدا سوگند علاقه فرزند ابى طالب به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیش تر است».(1)

چهارمین جمله: امام مى فرماید: عفّت هر کس به اندازه غیرت اوست. بر اساس این فرمایش، افراد بى عفّت بى غیرت هستند. کسى که مزاحم ناموس دیگران مى شود، اگر مزاحم ناموس او شوند، ناراحت نمى گردد؛ زیرا در وجود چنین شخصى غیرت یافت نمى شود.

ص: 124


1- نهج البلاغه، خطبه 5.

خداوند در قرآن کریم نمونه هایى از غیرت را بیان مى کند:

الف) در سوره یوسف، آیه 33، نمونه غیرت دینى یکى از پیامبران بزرگ الهى یعنى حضرت یوسف (علیه السلام) را بیان مى کند. توضیح این که وقتى یوسف (علیه السلام) از سوى زنان هوس باز مصر، مخصوصآ زلیخا مورد تهاجم قرار گرفت و از او خواستند که یوسف تسلیم خواسته هاى نامشروع آن ها شود، حضرت با این که در سن جوانى بود و در برابر طوفان شهوات قرار داشت، بشدت در برابر آن ها و در برابر طوفان شهوت مقاومت کرد، تا آن جا که زندان را بر خواسته هایشان ترجیح داد و به خداوند عرض کرد: «پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه این ها مرا به سوى آن مى خوانند و اگر مکر و نیرنگ آن ها را از من برنگردانى، قلب من به آنان مایل مى شود و از جاهلان خواهم بود؛ (قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا یَدْعُونَنِى إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِّنَ الْجَاهِلِینَ).

ب) خداوند متعال در سوره نور، آیه 31، به زنان مؤمن دستور مى دهد که علاوه بر حفظ حجاب، هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند که مبادا زینت پنهانش پیدا شود و صداى خلخالى که برپا دارند به گوش برسد: (وَلاَیَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ).

ج) در سوره احزاب، آیه 32 به زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داده شده است که هنگام صحبت کردن با نامحرمان، به گونه اى هوس انگیز سخن نگویند؛ زیرا ممکن است بیماردلان در آن ها طمع کنند: (فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ).

امّا روایات درباره عفّت وغیرت فراوان است که نمونه هایى از آن ها را ذکر مى کنیم:

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِیدُ فی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ

ص: 125

فَعَفَّ لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلاَئِکَةِ؛ کسى که در راه خدا جهاد کند و شهید شود، اجرش بزرگ تر از کسى نیست که بتواند گناه کند، ولى عفّت ورزد. انسان پاکدامن نزدیک است که فرشته اى از فرشتگان خدا شود».(1)

نیز فرمود: «اَلْعِفَّةُ رَأْسُ کُلِّ خَیْرٍ؛ عفّت، سرآمد هر خوبى است».(2)

همچنین فرمود: «اَلْعِفَّةُ اَفْضَلُ الْفُتُوَّةِ؛ عفّت، برترین جوانمردى است».(3)

نیز آن حضرت فرمود: «اَلعِفَافُ یَصُونُ النَّفْسَ وَیُنَزِّهُهَا عَنِ الدَّنَایَا؛ عفّت، نفس را مصون وآن را از پستى ها دور نگه مى دارد».(4)

همچنین فرمود: «زَکَاةُ الْجَمَالِ اَلْعِفَافُ؛ زکات زیبایى، عفّت است».(5)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «عِفُّوا عَن نِساءِ النّاسِ تَعِفَّ نِساؤُکُم؛ نسبت به زنان مردم عفّت بورزید، تا نسبت به زنان شما عفّت بورزند».(6)

روایات فراوان دیگرى وجود دارند ما را به عفّت از شکم بارگى وشهوت رانى ترغیب مى کند به عنوان نمونه:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ اُمَّتی النّارَ الأَجْوَفانِ: اَلْبَطْنُ وَالْفَرْجُ؛ بیش تر امّت من به سبب دو میان تهى به آتش مى روند: شکم وشرمگاه».(7)

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «مَا عُبِدَ اللهُ بِشَىْءٍ اَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ؛ خداوند به چیزى برتر از پاک نگه داشتن شکم وشرمگاه عبادت نشده است».(8)

در روایات، ریشه عفّت، قناعت و خرسند بودن به چیزى است که بسنده

ص: 126


1- نهج البلاغه، حکمت 474.
2- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
4- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
5- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
6- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
7- میزان الحکمه، ج 6، ص 361.
8- میزان الحکمه، ج 6، ص 361.

انسان است، که این قناعت، به عفّت از مال حرام منجر مى شود.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَصْلُ الْعَفافِ القَناعَةُ... الرِّضَا بِالْکَفافِ یُؤَدِّى إِلَى الْعَفافِ».(1) از منظر مولاى متّقیان عفّت، میوه قناعت است و خویشتندارى، میوه عفّت مى باشد.(2) هر کس عفّت ورزد، بار گناهانش سبک مى شود و منزلتش نزد خداوند بالا رود. با عفّت است که اعمال پاکیزه مى شود.

درباره غیرت چند نمونه از روایات را ذکر مى کنیم:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ الْغَیْرَةَ مِنَ الإِیمانِ؛ براستى که غیرت جزء ایمان است».(3)

نیز فرمود: «کَانَ اِبراهِیمُ اَبی غَیُورآ وَاَنَا اَغْیَرُ مِنْهُ، وَاَرْغَمَ اللهُ اَنْفَ مَنْ لاَیُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ جدّم ابراهیم [پیامبر] با غیرت بود ومن از او غیرتمندترم. خدا، بینى مؤمنى را که غیرت ندارد، به خاک بمالد!»(4)

همچنین فرمود: براستى که خداوند غیرت مى ورزد و مؤمن غیرت مى ورزد، غیرت ورزیدن خداوند در جایى است که مؤمن، آنچه را خدا بر او حرام کرده است، انجام دهد».(5)

به امید این که زنان ما عفیف و مردان ما باغیرت باقى بمانند، إن شاءالله!

ص: 127


1- میزان الحکمه، ج 6، ص 362.
2- میزان الحکمه، ج 6، ص 363.
3- میزان الحکمه، ج 7، ص 356.
4- میزان الحکمه، ج 7، ص 356.
5- میزان الحکمه، ج 7، ص 357.

ص: 128

19

19. عفو کردن از سوى کسى که قدرت انتقام دارد

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ؛ شایسته ترین مردم به عفو، قادرترین مردم به مجازات است».(1)

عفو و گذشت از تقصیر دیگران و نادیده گرفتن خطاهاى آنان، یکى از مکارم اخلاق است؛ چون در زندگى اجتماعى کم تر کسى دیده مى شود که حقى از او ضایع نشده و دیگران به نحوى حرمت او را نشکسته باشند؛ چنانچه قرار بر انتقام و معامله به مثل باشد، جامعه هر روز عرصه زد و خورد وانتقام گیرى است. بر این اساس، ادامه حیات اجتماعى بر پایه عفو و گذشت است؛ زیرا اگر همه مردم بخواهند حقوق خویش را بگیرند و از کوچک ترین لغزشى چشم پوشى نکنند، زندگى بسیار تلخ خواهد شد و روح صفا و صمیمیت از جامعه رخت بر خواهد بست.

خداوند متعال در چندین جاى قرآن کریم به عفو و نادیده گرفتن اشتباه دیگران دستور مى دهد. در سوره اعراف، آیه 199 مى فرماید: «با آن ها مدارا کن، عفووگذشت را شیوه خودساز و به نیکى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان».

ص: 129


1- نهج البلاغه، حکمت 52.

همچنین آیه 134 سوره آل عمران، عفو و گذشت را از ویژگى هاى پرهیزکاران مى داند.

نیز در آیه 22 سوره نور مى فرماید: «باید عفو کنید و لغزش هاى دیگران را نادیده بگیرید، آیا دوست نمى دارید خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

در تحلیل این حدیث، به چند نکته اشاره مى کنیم:

نکته اوّل: به عنوان اوّلین نکته باید ملاحظه کرد که جاى عفو وجاى انتقام کجاست. در سه جا عفو جایز نیست: 1. در حقوق خداوند 2. در مسائل عمومى وحقوق الناس 3. در حقوق شخصى وخصوصى، در صورتى که عفو و گذشت، اثر معکوس داشته باشد و مجرم را در ارتکاب دوباره جرم جرىّ و تشویق کند. در این گونه موارد، نباید عفو و چشم پوشى کرد؛ چون روش رسول خدا9 این بود که متجاوز به سنّت الهى را بر اساس آنچه در شرع به عنوان حدود آمده است، مجازات مى کرد ودر این زمینه شفاعت کسى را نمى پذیرفت.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: امّ سلمه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کنیزى داشت که یک بار دزدى کرد. کسانى که مال آن ها دزدى شده بود، خدمت رسول خدا 9 آمدند تا حضرت آن کنیز را مجازات کند. امّ سلمه درباره کنیز خود نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شفاعت کرد. حضرت فرمود: «این حدّى از حدود خداست که نباید تعطیل شود.» سپس دست کنیز را بر اساس آنچه به عنوان حدّ سرقت آمده است قطع کرد.(1)

همچنین آورده اند که زنى از خاندان اشراف قریش به نام فاطمه سرقت کرد. هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور داد حدّ الهى را بر او جارى کنند، قبیله بنى مخزوم از این جریان بشدت ناراحت شدند و سعى کردند به هر وسیله

ص: 130


1- وسائل الشیعه، ج 18، ص 332.

ممکن از اجراى حدّ جلوگیرى کنند؛ لذا از اسامة بن زید که مورد توجّه وعنایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، خواستند که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این باره صحبت کند و از آن حضرت عفو سارقه را درخواست نماید.

هنگامى که اسامه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این باره گفت وگو کرد، حضرت سخت ناراحت شد و فرمود: «آیا درباره حدى از حدود خدا شفاعت مى کنى؟!» سپس از جا حرکت کرد و ضمن خطبه اى فرمود: «اى مردم! علّت این که ملّت هاى قبل از شما هلاک شدند، این بود که اگر از بین آنان، فرد بلند پایه اى دزدى مى کرد او را مجازات نمى کردند؛ امّا اگر از مردم ضعیف و ناتوان کسى دست به سرقت مى زد، حکم خدا را درباره او اجرا مى کردند.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نیز دست به چنین کارى بزند، حکم خدا را درباره او اجرا مى کنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومى با فاطمه محمدى یکسان است».(1)

امّا در جایى که مجرم به اندازه کافى از گناه خود پشیمان است و در مقام عذرخواهى برآمده است و شواهد مسلّم ساخته که در آینده مرتکب نخواهد شد و یا عفو وگذشت، او را متنبّه مى کند، جاى عفو و گذشت است. نمونه اش را در تاریخ فراوان داریم: در جریان فتح مکّه، هنگامى که ابوسفیان و عبدالله بن امیه اظهار ندامت کردند، امام على (علیه السلام) آنان را این گونه راهنمایى فرمود: چنانچه بروید، در مقابل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بنشینید و همان جمله اى را که برادران یوسف در مقام عذرخواهى از حضرت یوسف اظهار داشتند، بر زبان جارى کنید؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) شما را خواهد بخشید. آن ها خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: «(تَاللهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللهُ عَلَیْنَا وَإِنْ کُنَّا لَخَاطِ-ِینَ)؛ به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى داد وما سخت در اشتباه بودیم».(2) سپس از حضرت تقاضاى عفو کردند. حضرت

ص: 131


1- صحیح مسلم، ج 5، ص 114.
2- سوره یوسف، آیه 91.

متقابلا این آیه را تلاوت کرد واز خطاى آن ها درگذشت: «(لاَتَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ)؛ امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست. خداوند شما را مى بخشد و او مهربان ترین مهربانان است».(1)

مورد دیگر: هنگامى که مسلمانان مکّه را فتح کردند وخواستند وارد شهر شوند، شخصى به نام سعد بن عباده که فرمانده سپاه بود شعار مى داد:

«اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَة *** اَلْیَوْمُ تُسْتَحَلُّ الْحُرُمَة؛

امروز روز جنگ ونبرد است؛ امروز زن ها اسیر مى شوند».

وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از این شعار باخبر شد؛ آثار ناراحتى بر وجود مبارکش ملاحظه گردید؛ لذا به حضرت على (علیه السلام) فرمود که پرچم را از سعد بن عباده بگیرد و سپس سعد او را از مقام فرماندهى عزل کرد. آن گاه حضرت فرمود: «بَلِ الْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَة؛ امروز روز جنگ نیست، بلکه روز رحمت و بخشش است».(2)

پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از این ماجرا، فرمان عفو عمومى را صادر کرد و فرمود: «إذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء؛ بروید دنبال زندگى خود، همه شماها آزادید».(3)

صدور فرمان عفو عمومى پیامبر (صلی الله علیه و آله)، سبب بیدارى مخالفین شد و آنان به شخصیّت آن حضرت وآموزه هاى اسلام آگاه شدند.

نکته دوم: اولویّتى که امام در خصوص عفو کننده، در شرایط قدرت بر انتقام فرمود؛ بر کدام پایه استوار است؟ در این زمینه سه نکته را مى توان بیان کرد:

1. دلیل اولویت این است که شخصى که قدرتش بیش تر است، نیازش به مجازات کم تر است؛ چون گاهى عقوبت به آن دلیل است که شخص بیم آن دارد که آن ها در آینده بر او مسلط شوند؛ لذا امروز باید از آنان زهر چشم بگیرد.

ص: 132


1- سوره یوسف، آیه 92.
2- سیره ابن هشام، ج 4، ص 49؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 17، ص 272.
3- فروغ ابدیت، ج 2، ص 338.

2. کسى که تواناتر است، اگر مقصّر را عفو کند، داراى صفا و رحمت بیش ترى است؛ زیرا او مى توانست با یک اشاره فرد خاطى را بیچاره کند؛ ولى او را عفو کرد؛ لذا این عفو شایسته تر از عفو افراد معمول است و در دل و جان عفو کننده هم اثر بیش ترى مى گذارد. معلوم مى شود که او آدمى است که بر اعصاب خود مسلط است و تهذیب نفس کرده است.

3. تأثیر اجتماعى عفو در شرایط بهره مندى از قدرت عمیق تر است. شخصى که درصدر جامعه قرار گرفته است، اگر از مجرم خودش صرف نظر کند، خیلى اثر مى گذارد. امام على (علیه السلام) مى فرماید: «مواظب دشمنت [ابن ملجم] باش، شکمش را سیر وبدنش را محکم کن. پس، اگر مُردم او را به من ملحق کن تا نزد پروردگارم با او احتجاج کنم و اگر زنده ماندم، یا او را مى بخشم یا قصاص مى کنم».(1)

عفو وگذشت از نکات مهم اخلاقى است که شایسته هر مؤمن مى باشد. و مؤمن نباید کینه توز باشد، یا فورآ هر خطایى را پاسخ بدهد؛ مثلا اگر روزى به همسایه نیاز داشت؛ امّا همسایه نیازش را برطرف نکرد، در صورت نیاز متقابل همسایه؛ نباید انتقام بگیرد و مقابله به مثل کند، بلکه با پاسخ مثبت دادن به او؛ همسایه اش شرمنده خواهد شد.

سه فرضى که گفته شد، عفو کردن را در هنگام بهره مندى از قدرت توجیه مقبولى مى نماید.

نکته اى که به تناسب مى توان بحث کرد، توجّه به اصل «تغافل» است که از مهم ترین اصول اخلاقى وداراى آثار درخشان تربیتى است و از نظر روان شناسى وجامعه شناسى، نقش بسزایى در آرامش روانى جامعه دارد.

تغافل به آن معناست که شخصى چیزى را مى داند و از آن آگاه است، ولى از

ص: 133


1- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 212.

روى مصلحت، خود را غافل و بى خبر نشان مى دهد و به گونه اى برخورد مى کند که طرف مقابل تصور مى کند که او از موضوع بى خبر است. همان مثلى که عبارت آن این است: «شتر دیدى؛ ندیدى».

در جامعه، به نحوى با افراد مختلف از حسود، مغرض، بى بند و بار، بى دین و بهانه جو، روبه رو هستیم و اگر بنا باشد در هر موضوعى به طور مستقیم وارد شویم و اصل قضیه را واکاوى و جست وجو نماییم، آسایش زندگى ما به هم مى خورد. در صورتى که اگر اصل تغافل را رعایت کنیم و با صبر و تحمل و تدبیر امور کم اهمّیت را رها کنیم و از شدت وحدّت امور مهم بکاهیم و قضایا را غیر مستقیم حل کنیم؛ هم آرامش و آسایش خود را حفظ کرده ایم و هم به طور غیر مستقیم، با موعظه و استدلال، طرف مقابل را به اشتباه خود آگاه ساخته ایم. تجربه نشان مى دهد که اتّخاذ این شیوه، در بسیارى از موارد به اصلاح او مى انجامد. این شیوه در عملکرد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ملاحظه مى شود؛ چنان که پشت سر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بسیار حرف زدند و نسبت هاى ناروا مثل مجنون، ساحر، و دروغگو... به آن حضرت دادند؛ ولى همان افراد وقتى به حضور آن بزرگوار مى رسیدند و اظهار پشیمانى کردند، حضرت به هیچ وجه حرف هاى آن ها را به رخ آن ها نمى کشید.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَشْرَفُ اَخْلاقِ الْکَرِیمِ کَثْرَةُ تَغافُله عَمّا یَعْلَمُ؛ ارجمندترین اخلاق یک شخص بزرگوار آن است که نسبت به آنچه آگاهى دارد، تغافل بورزد».(1)

نیز فرمود: «کسى که از بسیارى از امور تغافل نکند، آرامش و آسایش خود را متزلزل و ناموزون نموده است». (2)

ص: 134


1- غرر الحکم، ج 2، ص 717.
2- غرر الحکم، ج 2، ص 717.

نمونه بارز تغافل را در برخورد امام حسن (علیه السلام) با پیرمرد شامى مى توان ملاحظه کرد: روزى حضرت امام حسن (علیه السلام) سوار بر مرکب در یکى از کوچه هاى مدینه عبور مى کرد. پیرمردى شامى که تبلیغات معاویه او را نسبت به خاندان وحى بدبین کرده بود، وقتى آن حضرت را شناخت، هرچه توانست به آن حضرت ناسزا گفت! وقتى اهانت هایش تمام شد، امام حسن (علیه السلام) که گویا حرف هاى پیرمرد را نشنیده است، نزد او آمد و فرمود: «اى پیرمرد! به گمانم غریب هستى و امورى بر تو اشتباه شده است. اگر از ما درخواست رضایت کنى، از تو خشنود مى شویم و اگر چیزى از ما بخواهى، به تو عطا مى کنیم و اگر از ما راهنمایى بخواهى، تو را راهنمایى مى کنیم. اگر گرسنه باشى، تو را سیر مى کنیم. و اگر برهنه باشى، تو را مى پوشانیم. اگر نیازمند هستى، تو را بى نیاز مى کنیم و اگر گریخته باشى، به تو پناه مى دهیم و اگر حاجتى دارى، آن را ادا مى کنیم. اگر مرکب خود را به سوى خانه ما روانه سازى و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى؛ براى تو بهتر خواهد بود؛ زیرا ما خانه اى آماده و وسیع و ثروت فراوان داریم».

هنگامى که پیرمرد، سخنان آرام بخش حضرت را شنید، منقلب شد، گریه کرد و گفت: «گواهى مى دهم که تو خلیفه خدا بر زمین هستى. خداوند آگاه تر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسى قرار دهد. تو و پدرت مبغوض ترین افراد در نزد من بودید؛ ولى اینک محبوب ترین انسان، نزد من مى باشید».

او وارد خانه امام (علیه السلام) شد و مدتى مهمان آن حضرت بود و بعد در حالى که محبّت خاندان نبوّت در قلب او قرار گرفته بود، از محضر آن امام بزرگوار مرخص شد.(1)

آرى، این است آثار تربیتى برخوردى که بر آموزه هاى دینى، بر اصل عفو و رأفت و تغافل مثبت مبتنى است.

ص: 135


1- بحارالانوار، ج 43، ص 344.

ص: 136

20

20. مشکلات پنج گانه مؤمن

رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «اَلْمُؤمِنُ بَیْنَ خَمْسَ شَدائِد: مُؤمِنٍ یَحْسُدُه، وَمُنافِقٍ یُبْغِضُهُ، وَکافرٍ یُقاتِلُهُ، وَشَیْطانٍ یُضِلُّهُ، وَنَفْسٍ تُنازِعُهُ؛ مؤمن بین پنج شدت وسختى قرار دارد: مؤمنى که به او حسد مى ورزد؛ منافقى که دشمن اوست؛ کفارى که با او مى جنگد؛ شیطانى که او را گمراه مى سازد، و نفس او که با وى نزاع مى کند».(1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در این حدیث به یک اصل اساسى در زندگى انسان ها اشاره مى کند و آن این که زندگى بشر در این دنیا به انواع مشکلات آمیخته و آغشته است و فرض زندگى بدون مشکل اصولا ممکن نیست و انسان در لابه لاى مشکلات پرورش و تکامل پیدا مى کند و این که امام على (علیه السلام) در نهج البلاغه خطبه 226 مى فرماید: «دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ؛ دنیا سرایى است که بلاها آن را احاطه کرده است»؛ بر طبیعت این جهان مبتنى است و حکمتش آن است که مشکلات باعث پرورش وبیدارى انسان مى شود و جلو طغیان و سرکشى او را مى گیرد. زندگى مرفه اصولا غافل کننده است. بعضى در این زمینه تشبیه زیبایى دارند:

ص: 137


1- محجة البیضاء، ج 5، ص 115؛ میزان الحکمه، ج 1، ص 483.

جاده هایى که صاف و بدون پیچ وخم هستند، از خطرناک ترین جاده ها مى باشند؛ چون در جاده یکنواخت، خطر خواب آلودگى و تصادف بیش تر است؛ امّا جاده اى که داراى دست انداز و پیچ وخم است، نمى گذارد راننده خوابش ببرد و طبعآ جلو خطر تصادف گرفته مى شود. براساس این حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، پنج شدت، مؤمن را در بر گرفته و غالبآ انسان از این پنج شدت خالى نیست:

اوّل: از همه نزدیک تر این که در کنار او مؤمنى قرار دارد که نسبت به او حسادت مى ورزد. گاهى در حضور او توهین مى کند و گاهى در غیاب او غیبت مى کند. مسلمان همیشه محبوب نیست، گاهى همسایه و گاهى برادر نسبت به او حسادت مى ورزند و غالبآ افراد گرفتار این حسادت ها و تنگ نظرى ها هستند؛ مخصوصآ اگر به انسان نعمتى از مادیات یا معنویات اختصاص یابد، مورد حسادت نزدیکانش واقع مى شود.

حسادت خوى زشت شیطانى است که بر اثر عوامل گوناگونى مثل ضعف ایمان، تنگ نظرى و بخل در وجود انسان رخنه مى یابد. حسادت، به معناى درخواست و آرزوى زوال نعمت از دیگرى است؛ در صورتى که وجود آن نعمت براى دارنده اش به مصلحت باشد. اصولا هنگامى که نعمتى به دیگرى مى رسد و شخص از آن محروم است، چهار حالت مختلف در کسى که از آن نعمت محروم است، پیدا مى شود:

1. نخست این که شخص آرزو مى کند همان گونه که دیگران از این نعمت بهره مند هستند، او هم آن نعمت را داشته باشد. این حالت را «غبطه» مى گویند که حالتى قابل ستایش است؛ چون وجود این ویژگى انسان را به تلاش و کوشش سازنده اى وا مى دارد و هیچ اثر مخربى هم در جامعه به دنبال ندارد.

2. این که آرزو مى کند آن نعمت از دیگران گرفته شود و براى تحقق این آرزو از هیچ تلاش قولى و فعلى فروگذار نمى کند. این حالت بسیار مذموم، «حسد» نام دارد.

ص: 138

3. این که شخص آرزو مى کند که خودش از نعمت بهره مند شود، امّا دیگران از آن محروم بمانند. این حالت «بخل» نام دارد. لذا انسان بخیل همه چیز را براى خود مى خواهد واز محرومیّت دیگران لذّت مى برد.

4. این که شخص دوست دارد که دیگران در ناز و نعمت باشند، هرچند خودش در محرومیت به سر ببرد و حتى حاضر است آنچه را دارد، در اختیار دیگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد. این حالت را «ایثار» مى گویند که یکى از مهم ترین صفات برجسته انسانى است.

در این میان حسد که موضوع بحث ماست، یکى از زشت ترین صفاتى است که مى تواند سرچشمه قتل، تجاوز و تعدى وسایر پیامدهاى خطرناک در جهان شود. نمونه پیامد حسادت را در داستان هابیل و قابیل در سوره مائده، آیات 27 به بعد ودر سوره یوسف (علیه السلام)، آیات7 به بعد مى خوانیم. حسد سرچشمه بسیارى از گناهان کبیره است. از منظر امام باقر (علیه السلام)، حسادت، ایمان انسان را مى خورد، همان گونه که آتش هیزم را از بین مى برد. آن حضرت فرمود: «اِنَّ الْحَسَدَ لَیَأْکُلُ الإِیمانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الحَطَبَ».(1)

حسودان همیشه یکى از موانع راه انبیا و اولیا بوده اند؛ لذا قرآن کریم به پیامبرش دستور مى دهد که از شرّ حاسدان به خدا و ربّ فلق وربّ ناس پناه ببرد.

حسود بیش تر نیروها و انرژى بدن وفکر خود را در مسیر نابودى دیگران صرف مى کند. حسد روى جسم و سلامت انسان، آثارى بسیار نامطلوب بر جا مى گذارد. افراد حسود، معمولا افرادى رنجور وغالبآ ناراحت وبیمارند؛ چنان که امام على (علیه السلام) فرمود: «صحة الجسد من قلة الحسد؛ تندرستى از [دستاوردهاى] کمى حسد است».

ص: 139


1- بحارالانوار، ج 74، ص 294.

همچنین فرمود: «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد؛ عجیب است که حسودان از سلامت جسم غافلند!».

از نظر معنوى، حسد نشانه کمبود شخصیّت و کوتاهى فکرى و ضعف و نقص ایمان است؛ زیرا حسود خود را ناتوان تر از آن مى بیند که به مقام محسود و بالاتر از آن برسد؛ لذا سعى مى کند که محسود را به عقب برگرداند؛ علاوه بر این که او عملا به حکمت خداوند که بخشنده اصلى نعمت ها و تقسیم کننده آن هاست، معترض است و نسبت به اعطاى نعمت به افراد ایراد دارد! لذا امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الحسد اصله من عمى القلب و الجحود لفضل الله تعالى وهما جناحان للکفر و بالحسد وقع ابن آدم فی حسرة الابد و هلک مهلکآ لاینجو منه ابدآ؛ حسد و بدخواهى ناشى از تاریکى قلب و کوردلى است و از انکار نعمت هاى خدا به افراد سرچشمه مى گیرد، و این دو (کوردلى و ایراد به بخشش خدا) دو بال کفر هستند. به سبب حسادت بود که فرزند آدم در یک حسرت جاودانى فرو رفت و به ورطه اى افتاد که هرگز از آن رهایى نیافت».(1)

دوم : دومین تنگنایى که مؤمن را در برگرفته است، منافقى است که دشمن مؤمن مى باشد. هیچ جامعه اى خالى از منافق نیست و باید از شرّ آن ها به خدا پناه ببریم. در قرآن کریم، به صفات منافقان اشاره شده است که به بعضى از این صفات اشاره مى کنیم:

1. هیاهوى بسیار و ادعاى بزرگ دارند، ولى عمل آن ها بسیار اندک است؛

2. خدعه و نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسى، پیمان شکنى و خیانت، از دیگر صفات منافقان است؛

3. خودبرتر بینى و مردم را ناآگاه وخود را عاقل و هوشیار دانستن، از دیگر ویژگى آن هاست؛

ص: 140


1- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 18.

4. در دل هاى آن ها نوعى بیمارى است و هدایت را با گمراهى معاوضه کرده اند؛

5. منافقان گمراه و گمراه کننده و خطاکار و غلط اندازند؛

6. هر روز به رنگ تازه اى در مى آیند و به قیافه ها و زبان هاى مختلف خودنمایى مى کنند؛

7. از هر وسیله اى براى فریفتن و در هم شکستن دیگران استفاده مى کنند؛

8. بد باطن و خوش ظاهرند و پیوسته مخفیانه براى فریب مردم گام بر مى دارند؛

9. گفتارشان بظاهر شفابخش، امّا کردارشان دردى است درمان ناپذیر؛

10. به رفاه وآسایش مردم حسد مى ورزند واگر کسى گرفتار بلایى شود، خوشحال خواهند شد.

سوم: سومین تنگناى مؤمن، کفارى هستند که جنگ را بر مؤمن تحمیل مى کنند.(1)

چهارم: چهارمین تنگناى بر مؤمن، شیطان است که دشمن بیرونى براى گمراه کردن مؤمن است.

پنجم: پنجمین عاملى که مؤمن را در تنگناى شدید قرار مى دهد، نفس انسان است که شیطان درونى اوست.

البته مشکل اساسى در خود ماست؛ چرا که اگر درون ما اصلاح شود، بقیه مشکلات آسان خواهد شد. اگر خود را بسازیم، هیچ یک از این موارد مذکور بر ما مسلط نخواهند شد.

شعرى است منسوب به امام على (علیه السلام) که در دیوان معروف آن حضرت چاپ بیروت، صفحه 50 آمده است: «دواى تو در خود توست و تو نمى دانى و درد تو

ص: 141


1- نهج البلاغه، خطبه 194 (بخشى از این صفات از این خطبه گرفته شده است).

هم از خودت است و تو نمى بینى...».

به عنوان نمونه، شیطان یکى از پنج شدت و تنگنایى است که عنوان گردید؛ ولى براساس آموزه هاى قرآن کریم، خداوند شیطان را بر ما مسلط نمى کند، بلکه خودمان شیطان را به خانه دل دعوت مى کنیم؛ به طورى که اگر او را به سراى درونى دعوت نکنیم، نمى آید: «(إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ)؛ تنها تسلط او بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده اند».(1)

قرآن کریم در جاى دیگر مى فرماید: «(إِنَّ عِبَادِى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ)؛ بر بندگانم تسلط نخواهى یافت، مگر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند».(2)

از خداوند مى خواهیم که ما را از شر شیطان محفوظ بدارد؛ إن شاءالله!

ص: 142


1- سوره نحل، آیه 100.
2- سوره حجر، آیه 42.

21

21. قضا وقدر

«وَمِنْ کَلاَمٍ لَهُ (علیه السلام) لِلسَّائِلِ الشَّامِیِّ لَمَّا سَأَلَهُ أَکَانَ مَسِیرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَقَدَرٍ بَعْدَ کَلاَمٍ طَوِیلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ وَیْحَکَ لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لاَزِماً وَقَدَراً حَاتِماً لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَسَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً وَنَهَاهُمْ تَحْذِیراً وَکَلَّفَ یَسِیراً وَلَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً وَأَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ کَثِیراً وَلَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَلَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً وَلَمْ یُرْسِلِ الأَنْبِیَاءَ لَعِباً وَلَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَلاَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ».(1)

جریان، این گونه است که وقتى امام على (علیه السلام) از میدان صفین به سوى کوفه بر مى گشت، پیرمردى از اهل شام در خدمت امام على (علیه السلام) بود. وى از امام سؤال کرد که آیا حرکت ما به سوى شام و این جنگ و نتایج آن و حکمیّت، به قضا و قدر الهى بود یا نه؟ (بقیه کلام در این حدیث ذکر نشده است؛ امّا در بحارالانوار و کافى و شرح تجرید(2) مجموعه بحث به این شکل آمده است که امام (علیه السلام) فرمود:

ص: 143


1- نهج البلاغه، حکمت 78.
2- کشف المراد، بحث قضا و قدر.

ما هر قدمى که برداشتیم به قضا و قدر الهى بوده است. از تپه اى بالا نرفتیم و در دره اى پایین نیامدیم، مگر این که به قضا و قدر الهى بوده است. پیرمرد عرض کرد: آیا نزد خداوند درد و رنج ما را حساب مى کنند؟ یعنى واى از رنج بى حاصل من و این همه سختى که دیدیم؛ زیرا چیزى عاید ما نشد. این سخن پیر مرد نشان مى دهد که برداشت وى از قضا و قدر همان قضا و قدر حتمى بوده است، بر این مبنا که مجبور بودید به شام بیایید و جنگ کنید و شهید بدهید و ثواب وجزائى هم نیست؛) بلکه در تمام این موارد، اجبار در کار بوده است. امام (علیه السلام) پیرمرد را سرزنش کرد که واى بر تو! چرا این طور فهمیدى؟! گمان مى کنى قضا و قدر به معناى اجبار است؟ گویا تو قضاى لازم و قدر حتمى را گمان کردى. اگر چنین باشد، ثواب و عقاب و وعده و وعید الهى بیهوده خواهد بود. خداوند سبحان بندگان خود را امر کرده، در عین حال مخیر ساخته؛ و آنان را نهى کرده و بر حذر داشته و تکالیف آسانى بر دوش آنان گذاشته است و هرگز تکلیف سنگینى براى آنان رقم نزده است ودر برابر کار کم آنان پاداش زیادى قرار داده وهیچ گاه کسى از روى اجبار او را معصیت نکرده، آن گونه که از روى اکراه او را فرمان نبرده است. خداوند پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتاب هاى آسمانى را براى بندگان بى جهت نازل نکرده است. آسمان ها و زمین و آنچه را در میان آن هاست باطل و بى هدف نیافریده است. آنچه گفتى کسانى است که کافرند، واى بر کافران از آتش دوزخ! تا اینجا مضمون کلام امام على (علیه السلام) با آن پیرمرد است.

در منابع اسلامى به مسأله قضا و قدر پرداخته شده و تفسیرى که عوام از قضا وقدر دارند، از نظر اسلام مردود است؛ چرا که عوام این دو کلمه را این گونه تفسیر مى کنند که سرنوشت هر کس از روز اوّل، بدون اطّلاع و حضور او از طرف خداوند تعیین شده و هر کس با سرنوشت معینى از مادر متولد مى شود که این سرنوشت قابل دگرگونى نیست و هر انسانى نصیب و قسمتى دارد که ناچار

ص: 144

باید به آن برسد و کوشش هاى او براى تغییر سرنوشت بى فایده است و هرگونه کوشش در این زمینه، به نوعى مبارزه با مشیّت الهى است.

اگر قضا و قدر را چنین معنى کنیم؛ یعنى در این صورت، حکومت امثال بنى امیه ها و بنى عباس ها قابل توجیه است و باید تسلیم این حاکمیت ها باشیم؛ چون این امور بر قضا و قدر الهى مبتنى بوده است!

امّا با بررسى منابع اسلامى معلوم مى شود که این معنى از قضا و قدر مردود است و پذیرش آن باعث مى شود که مفاهیمى مثل تکلیف، جهاد، سعى و کوشش و استقامت و پاداش و کیفر و بهشت و دوزخ و سؤال و حساب بى معنى جلوه کند.

معناى صحیح قضا و قدر: «قضا» در اصل به معنى حکم و فرمان و «قدر» به معنى اندازه گیرى است. قضا و قدر گاهى در زمینه «احکام تکوینى و جهان آفرینش» و گاهى در زمینه «احکام تکلیفى و تشریعى» به کار مى روند.

منظور از «قضا و قدر تکوینى» این است که هر چیزى و هر حادثه و پدیده و هر موجودى در عالم، داراى علّت و اندازه اى است. نه چیزى بدون علّت به وجود مى آید و نه بدون اندازه گیرى معین. مثلا سنگى پرتاب مى کنیم و شیشه اى مى شکند. شکستن شیشه حادثه اى است که حتمآ علتى دارد. و این که مى گوییم علتى دارد، همان قضاى تکوینى است و میزان شکستگى و اندازه وحدود آن به کوچکى و بزرگى سنگ و قوّت و فشار دست و نزدیکى و دورى فاصله سنگ از شیشه بستگى دارد و این، قدر تکوینى است. بنابراین، یک معناى قضا و قدر، به رسمیت شناختن قانون علّت و معلول است. پس، قضاى الهى تمام کارهایى است که به فرمان خداوند در جهان هستى صورت مى گیرد؛ چه بدون واسطه باشد و چه با استفاده از نظام علّت و معلول. قدر الهى نیز اندازه گیرى این حوادث در عالم تکوین مى باشد. بنابراین، تولد یک فرزند از ترکیب نطفه پدر و مادر یک فرمان تکوینى و قضاى الهى مى باشد؛ امّا لحظه تولد و چگونگى آن و مشخصات

ص: 145

کودک، قدر الهى است.

در آیات قرآن نیز قضا و قدر کرارآ به این معنى آمده است، از جمله:

در سوره فصلت، آیه: 12 (فَقَضَیهُنَّ سَبْعَ سَماوَاتٍ)؛ که طبق این آیه، ایجاد آسمان هاى متعدد، یک قضاى الهى است.

سوره بقره، آیه: 117 «(وَإِذَا قَضَى أَمْرآ فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ)؛ و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مى گوید: موجود باش! وآن، فورى موجود مى شود».

در سوره آل عمران، آیه 47 ودر سوره مریم، آیه 35 همین مضمون آمده است.

همچنین در مورد قَدَر در سوره مزمل، آیه 20 آمده است: (وَاللهُ یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَالنَّهارَ).

نیز در سوره یس، آیه :39 (وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ).

قدر در این آیات، به معناى اندازه گیرى در مورد شب و روز یا در مورد سیر ماه و مانند آن است.

بنابراین، ایمان به قضا و قدر تکوینى، همان ایمان به قانون نظام علّت و معلول است که مشتمل بر دو مطلب است:

اوّل این که بدانیم هیچ حادثه اى در عالم بدون علّت نیست و دیگر این که بدانیم علّت العلل همه پدیده ها و آفریده ها خداوند است.

«قضا و قدر تشریعى» به معناى فرمان الهى در تعیین و ظایف فردى و اجتماعى انسان ها و مقدرات وحدود این وظایف است؛ مثلا وقتى مى گوییم نماز واجب است؛ این فرمان الهى و قضاى تشریعى است؛ امّا وقتى که مقدار نماز را در هر شبانه روز تعیین وآن را هفده رکعت عنوان مى کنیم، این قدر الهى و تشریعى است.

ص: 146

در قرآن کریم، قضا و قدر به این معنى هم آمده است. در سوره احزاب، آیه 36 مى خوانیم: «(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْرآ أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ)؛ هرگاه خدا و رسولش درباره چیزى دستورى صادر کنند، کسى از پیش خود در تغییر آن اختیارى ندارد». قضا در این جا به معناى دستور تشریعى است.

همچنین در سوره اسراء، آیه 23 مى فرماید: «(وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّتَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسانآ)؛ خداوند دستور داده است که جز او نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید!».

نیز در سوره طلاق، آیه3 مى فرماید: «(قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَىْءٍ قَدْرآ)؛ خداوند براى هر چیزى از تکالیف و وظایف، قدر و اندازه اى قرار داده است».(1)

امام على (علیه السلام) در حکمت 16 نهج البلاغه کلامى دارد که مربوط به بحث قضا و قدر مى شود. آن حضرت فرمود: «تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ؛ امور، تسلیم تقدیرهاست تا آن جا که مرگ انسان گاه در تدبیر و هوشیارى اوست».

بر اساس آنچه گفته شد، اختیار اعمال ما با ماست و قضا و قدر بدان معناست که اعمال ما اجبارى نیست و این دو، با اصل اراده وآزادى انسان تضادى ندارند؛ ولى در عین حال در بیرون دایره اعمال ما، قضا و قدر جبرى وجود دارد و حوادثى رخ مى دهند که در اختیار ما نیست؛ مثلا زمان و مکان تولد ما و یا چگونگى ساختمان جسمى و روحى ما و نیز وقوع حوادثى که از دایره قدرت ما بیرون است در اختیار ما نیست و حدیث مورد بحث به این مطلب اشاره دارد که گاه حوادثى در مقابل تقدیرات الهى ذلیل مى شوند، به طورى که گاه نقشه هاى دقیق انسان براى نجاتش باعث مرگ او مى شوند و این هشدارى است که انسان

ص: 147


1- جهت بررسى بحث تفصیلى قضا و قدر ر.ک: «انگیزه پیدایش مذاهب».

بداند در این عالم، مبدأ قدرتى هست وخودش را گم نکند.

به کرات پیش آمده است که به انجام دادن کارى تصمیم مى گیریم، امّا حادثه اى پیش مى آید که تمام آن نقشه ها و تدبیرها را به هم مى زند، واین دلیل آن است که بدانیم ماوراى اراده ما اراده اى نیرومند و قدرتى برترى است که همان قدرت مطلقه خداوند مى باشد. در واقع خداوند اراده کرده است که پرده هاى غفلت ما را کنار بزند، قدرتش را به ما نشان بدهد و ما را به خودش نزدیک کند. در زندگى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى بینیم که دشمنان، طرح قتل و یا تبعید آن حضرت را ریختند، امّا آن طرح و نقشه ها باعث پیشرفت اسلام و تسریع در هجرت مسلمانان و سرآغازى براى قدرت اسلام شد.

برادران حضرت یوسف (علیه السلام) تصمیم گرفتند او را بکشند و از بین ببرند؛ امّا با دست خودشان، آن حضرت را عزیز مصر و بلکه مَلک مصر (که بالاتر از عزیز مصر بوده است)، کردند.

ابومسلم خراسانى کسى بود که بنى عباس را بر تخت قدرت نشاند، به آن امید که خودش به قدرت برسد، ولى ابومسلم با دست خودش، خود را نابود کرد؛ زیرا بنى عباس به ابومسلم وفا نکردند.

رژیم طاغوت پهلوى دو برنامه اجرا کرده بود که کسى خیال نمى کرد شکست بخورد و نابود شود: نخست این که سازمان امنیت مخوفى ایجاد کرده بود که تمام زوایاى اجتماعى مردم را زیر نظر داشت و تمام نفس ها را در سینه ها حبس کرده بود.

دیگر این که ارتشى داشت نیرومند، امّا بیگانه از مردم، تا جایى که مطالعه کتاب ها و انتخاب همسر نیروهاى ارتش را مى بایست رؤساى آن ها مشخص کنند. خداوند قدرت نمایى کرد و مرگ و هلاک آن ها را در همان تدبیرشان قرار داد، به طورى که تمام آن سلاح ها به دست انقلابیون افتاد و انقلابیون آن ها را نابود کردند.

ص: 148

خداوند وقتى بخواهد کسى را نابود کند، لازم نیست از آسمان لشکر گسیل نماید، بلکه دشمن را در دامان دشمن، مثلا موسى (علیه السلام) را در دامان فرعون پرورش مى دهد. قرآن کریم مى گوید: زن فرعون گفت: «(قُرَّتُ عَیْنٍ لِى وَلَکَ)؛ این نوزاد نور چشم من و تو است».(1)

ولى قرآن مى گوید: آن ها او را از آب بیرون آوردند، تا این که: «(لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّآ وَحَزَنآ)؛ تا سرانجام دشمن آن ها و مایه اندوهشان گردد».(2)

آرى، خودشان دشمن خود را پرورش دادند.

انسان در هر حال باید به مقدرات الهى تسلیم باشد که آنچه از دوست رسد، نیکوست.

ص: 149


1- سوره قصص، آیه 9.
2- سوره قصص، آیه 8.

ص: 150

22

22. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (1)

«(یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى)؛ تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى که هم تو از او خشنودى وهم او از تو خشنود است و در سلک بندگانم داخل شو ودر بهشتم وارد شو».(1)

حدیث اولى که درباره عظمت وبزرگى شخصیّت حضرت زهرا (علیها السلام) مورد بحث قرار مى دهیم، حدیث مشهورى است که به عبارت هاى مختلفى در کتاب هاى فریقین آمده است:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ اللهَ یَغْضِبُ لِغَضَبِ فَاطِمَة وَیَرْضى لِرِضَاها؛ هر آینه خداوند به سبب خشم گرفتن فاطمه خشمگین مى شود و به خاطر خشنودى او، خشنود مى گردد».(2)

در نقل دیگرى آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فاطمه شاخه اى از شاخه هاى من است: هرچه فاطمه را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده و هرچه او را

ص: 151


1- سوره فجر، آیه 27 - 30.
2- بحارالانوار، ج 21، ص 279.

خشنود کند، مرا خشنود کرده است و خداوند براى غضب فاطمه غضبناک و براى خشنودى فاطمه خشنود مى شود».

براى روشن شدن این حدیث، تحلیلى را ارائه مى دهیم:

وجود انسان از دو نیرو تشکیل شده است: یکى نیروى رحمانى و دیگرى شیطانى. نیروى رحمانى از طرف روح خدا در آدم دمیده شده و از طرف دیگر، آن عادات و خوهاى شیطانى بى تردید در انسان وجود دارند که این دو گروه نیرو وعادات همیشه در حال تعارض هستند. از فرایند تعارض بین آن ها حالات سه گانه اى پیدا مى شود: «نفس اماره»، «نفس لوامه» و «نفس مطمئنّه».

در مرحله اوّل نیروى شیطانى غلبه دارد و نیروى عقلانى ورحمانى تحت الشعاع واقع شده است، در این صورت بر وجود انسان روح سرکشى حکمرانى مى کند که پیوسته انسان را به زشتى ها و بدى ها دعوت مى کند و شهوات را در برابر او زینت مى بخشد. این، همان چیزى است که همسر عزیز مصر، هنگامى که پایان شوم کار خود را مشاهده کرد، به آن اشاره نمود و گفت: «(وَما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ)؛ من هرگز نفس خود را تبرئه نمى کنم؛ چرا که نفس سرکش همواره به بدى ها فرمان مى دهد».(1)

این سخن زلیخاست که وقتى به اشتباه خود پى برد، بر زبان راند، تا جایى که در نقلى آمده است: زمانى که حضرت یوسف (علیه السلام) بزرگ مصر شد، زلیخا در رهگذر ایستاده بود و با دیدن عظمت یوسف (علیه السلام) جملاتى گفت: «اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِی جَعَلَ الْعَبِیدَ مُلُوکآ بِطَاعَتِهِمْ وَالْمُلُوکَ عَبِیدآ بِمَعْصِیَتِهِم؛ حمد خداى را که بنده را پادشاه مى کند به خاطر طاعتش و پادشاه را به خاطر عصیانش بنده مى کند».

در این مرحله نه انسان از خدا راضى است، نه خداوند از انسان خشنود مى باشد.

ص: 152


1- سوره یوسف، آیه 53.

در مرحله دوم که «نفس لوامه» است، انسان داراى روحى است بیدار و نسبتآ آگاه و گرچه هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته، گاه لغزش پیدا مى کند و در دامان گناه مى افتد؛ احتمالا کمى بعد بیدار مى شود، توبه مى کند و در مسیر سعادت باز مى گردد. این، همان چیزى است که به آن «وجدان اخلاقى» مى گویند که در درون جان انسان است و به هنگام انجام دادن کار نیک روح آدم را از شادى و نشاط آکنده مى کند و به هنگام انجام دادن کار زشت یا ارتکاب جنایت روح او را سخت در فشار قرار مى دهد. وجدان اخلاقى در بعضى از انسان ها بسیار قوى است و در بعضى دیگر بسیار ضعیف است؛ ولى این وجدان در هر انسانى وجود دارد، مگر این که با کثرت گناه، به کلّى آن را از کار انداخته باشد.

در این مرحله، او از خدا راضى مى شود، امّا نمى داند که خدا از او راضى هست یا نه. البته روایاتى داریم که اگر بخواهیم بدانید که خداوند از شما راضى هست یا نه مى توانند انسان را به این نکته راهنمایى کنند. از جمله:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «علامة رضى الله عن خلقه رخص اسعارهم، وعدل سلطانهم، وعلامة غضب الله على خلقه جور سلطانهم، وغلاء اسعارهم؛ نشانه خشنودى خدا از خلقش، ارزانى نرخ هایشان و دادگرى سلطان است و نشانه خشم خدا به خلقش جور سلطان و گرانى نرخ هایشان است.»(1) براساس این روایت گشایش امور زندگى (اصولا) و ارزانى در جامعه و گسترش عدالت نشانه خشنودى خدا از عموم است.

در حدیث دیگرى آمده است که حضرت موسى (علیه السلام) عرض کرد: «خدایا! مرا به کارى راهنمایى کن که هرگاه به آن عمل کنم، خشنودى تو را به دست آورم». خداوند به او وحى فرستاد که اى فرزند عمران! همانا خشنودى من در ناخشنودى توست و تو طاقت این را ندارى. پس، موسى (علیه السلام) گریه کنان به سجده

ص: 153


1- تحف العقول، کلمات قصار آن حضرت.

افتاد و عرض کرد: «پروردگارا! تو مرا به افتخار سخن گفتن با خودت سرافراز کردى و پیش از من با هیچ بشرى سخن نگفتى و حال مرا به کارى که بدان سبب به خشنودى تو نایل آیم، رهنمون نمى شوى؟!» خداوند به او وحى فرمود: «اِنَّ رِضاىَ فی رِضاکَ بِقَضایِى؛ همانا خشنودى من در خرسندى تو به قضاى من است».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «ثَلاثٌ یُبْلِغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللهِ: کَثْرَةُ الإِسْتِغْفار، وَخَفْضُ الْجانِبِ، وَکَثْرَةُ الصَّدَقَة؛ سه چیز است که بنده را به خشنودى خدا مى رساند: استغفار زیاد، فروتنى وصدقه دادن زیاد».(2)

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ اَرْضَاکُم عِنْدَ اللهِ اَسْبَغُکُمْ عَلى عِیالِهِ؛ همانا خرسندترین شما نزد خداوند کسى است که خانواده خود را بیش تر در گشایش و رفاه قرار دهد».(3)

امام على (علیه السلام) فرمود: «عَلامَةُ رِضَا اللهِ سُبْحانَهُ عَنِ الْعَبْدِ، رِضاهُ بِمَا قَضى بِهِ سُبْحَانَهُ لَهُ وَعَلَیْهِ؛ نشانه خشنودى خداى سبحان از بنده، خرسندى اوست به آنچه خداى سبحان به سود وزیان او مقدر فرموده است».(4)

در مرحله سوم که نیروهاى عقلانى و رحمانى بر نیروهاى شیطانى غالب مى شوند، همان است که قرآن از آن به «نفس مطمئنه» تعبیر مى کند؛ یعنى روح تکامل یافته اى که به مرحله اطمینان رسیده، نفس سرکش را رام کرده و به مقام تقواى کامل و احساس مسؤولیت رسیده است. دارنده چنین نفسى براحتى نمى لغزد و شیطان به آسانى نمى تواند او را فریب دهد. در این مرحله هم خدا از بنده اش راضى است و هم بنده از خداوند خشنود مى باشد. قرآن کریم در سوره

ص: 154


1- بحارالانوار، ج 79، ص 134.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 81.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 136.
4- غرر الحکم، شماره 6344.

فجر به این نکته اشاره کرده است:

«(یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً)؛ اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گردد در حالى که هم تو از او خشنودى وهم او از تو راضى است».

از این مقام بالاتر بخش پایانى آیه است: «(فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى)؛ ودر سلک بندگانم داخل شو ودر بهشتم وارد شو».

این مقامى است که در آن مقام، میان خلق و خالق جدایى نیست. بنده محو جمال و جلال خدا و اراده او اراده خداست. یک اراده است نه دو اراده. خشم او خشم خداست و هرچه او مى خواهد این هم مى خواهد و بالعکس. هرچه بنده اراده مى کند، خدا هم اراده مى کند و بالعکس. در این جا مقام محو و فناست. بنده در این رتبه ومقام دیگر خودى نمى بیند، بلکه فقط خدا مى بیند. حدیثى که در اوّل بحث درباره حضرت زهرا 3 خوانده شد در این قالب بررسى و پذیرش است وطبعآ خداوند به رضایت فاطمه (علیها السلام) راضى است و به غضب او غضبناک مى شود.

باید در این مسیر گام برداشت و نفس اماره را پشت سر گذاشت تا بر وجود من حاکم نباشد. از توبه و شکستن توبه نباید ناراحت شد، آن قدر باید جنگید تا نفس لوامه به نفس مطمئنه تبدیل شود و آرامش پیدا کند؛ زیرا به دنبال آن راضیة مرضیة خواهد بود و رسیدن به مرحله فانى شدن به رضاى خدا.

در روایتى نقل شده است که یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) پرسید: «آیا ممکن است که مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟» امام فرمود: «نه، به خدا سوگند، هنگامى که فرشته مرگ براى قبض روح مؤمن مى آید، مؤمن اظهار ناراحتى مى کند. فرشته مرگ مى گوید: اى ولى خدا! ناراحت نباش. سوگند به آن کس که محمّد (صلی الله علیه و آله) را مبعوث کرده است، من بر تو از پدرى مهربان مهربان ترم. درست

ص: 155

چشم هایت را بگشا و ببین. او نگاه مى کند، در این حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) و امامان از ذریه او را مى بیند. فرشته به او مى گوید: نگاه کن، این رسول خدا و امیرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسین و امامان (علیهم السلام) دوستان تو هستند. او چشمانش را باز مى کند وبه آن ها مى نگرد. ناگهان گوینده اى از سوى پروردگار بزرگ چنین ندا مى دهد: (یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ...) اى کسى که به محمّد و خاندانش اطمینان داشتى! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى که تو به ولایت آن ها راضى هستى و او با ثوابش از تو خشنود است. در میان بندگانم، یعنى محمّد و اهل بیتش (علیهم السلام) داخل شو و در بهشتم وارد شو. در این هنگام چیزى براى انسان محبوب تر از آن نیست که هرچه زودتر روحش از تن جدا شود و به این منادى بپیوندد»(1)

ص: 156


1- اصول کافى، ج 3، به نقل از تفسیر نمونه، ج 26، ص 478 ذیل سوره فجر، آیه 27.

23

23. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (2)

از امام صادق (علیه السلام) درباره حضرت زهرا (علیها السلام) سؤال شد که چرا آن حضرت را زهرا مى گویند؟ حضرت فرمود: «لاَِنَّهَا کَانَتْ إِذَا قَامَتْ فِی مِحْرَابِهَا زَهَرَ نُورُهَا لأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یَزْهَرُ نُورُ الْکَوَاکِبِ لأَهْلِ الأَرْض؛ چون وقتى حضرت زهرا (علیها السلام) در محراب عبادت مى ایستاد، نور او براى اهل آسمان ها منتشر مى شد؛ همان گونه که نور کواکب وستارگان براى اهل زمین منتشر مى شود».(1)

در توضیح این حدیث، لازم است از گفته هاى امام على (علیه السلام) به کمیل شروع کنیم. آن حضرت طوایف مردم را به سه گروه تقسیم مى کند: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ؛ مردم سه دسته اند: دانشمند الهى، آموزنده اى به راه رستگارى، و گروهى مثل پشه هایى که دستخوش باد و طوفان هستند و همیشه سرگردانند. اینان به دنبال هر سر و صدایى مى روند و با وزش هر بادى حرکت مى کنند. نه از روشنایى دانش نور گرفتند و نه به پناهگاه استوارى پناه گرفتند».(2)

ص: 157


1- بحارالانوار، ج 43، ص 12.
2- نهج البلاغه، حکمت 147.

گروه اوّل، علماى ربانى هستند که جنبه الهى دارند و به رب وپروردگار خود منسوب اند. این ها مربیان مردم و گل هاى سرسبد جامعه هستند. گروه دوم، متعلم هستند، یعنى از نور علم استفاده مى کنند. سوم افراد بى هدف و بى برنامه و بى مقدار و بى وزن هستند که تکیه گاه محکمى در زندگى ندارند.

گروه اوّل، نورانى هستند و نور از آن ها پخش مى شود؛ گروه دوم نور مى گیرند و گروه سوم تاریک و ظلمانى هستند. گروه اوّل مثل آفتاب اند، گروه دوم مثل ماه که کسب نور مى کنند و گروه سوم ظلمانى و تاریک هستند. در این مبحث آیه 35، سوره نور بسیار مناسب حال است: (اَللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّىٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لاَّ شَرْقِیَّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِىءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِى اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللهُ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِیمٌ)؛ خداوند نور آسمان وزمین است. مثل نور خداوند، همانند چراغدانى است که در آن چراغى [پرفروغ] باشد. آن چراغ در حبابى قرار گیرد؛ حبابى شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته مى شود که از درخت پر برکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى [وآن چنان روغنش صاف و خالص است که] نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود. نورى است بر فراز نور وخدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت مى کند و خداوند به هر چیزى آگاه است».

در خصوص این آیه خیلى بحث شده؛ امّا تفسیر ساده آیه این است که خداوند نور آسمان وزمین است و نور الهى را به چراغى که داراى چهار عنصر مى باشد، تشبیه نموده است: یکى مبدأ نور که «مصباح» است و همان فتیله مى باشد. دوم، وسیله تنظیم است که «زجاجه» مى باشد و به معناى شیشه اى است که روى چراغ مى گذارند تا هم شعله را محافظت کند و هم گردش هوا را از طرف

ص: 158

پایین به بالا تنظیم نماید و بر نور و روشنایى شعله بیفزاید. (چرا که اگر شعله ناقص بسوزد، هم دود مى کند و هم نور کامل ندارد.) سوم، عامل حفاظت است که همان «مشکات» مى باشد. مشکات محفظه هاى شیشه اى است که به صورت مکعب مستطیل مى ساختند و درى درشت داشت و در بالاى آن روزنه اى براى خروج هوا بود و چراغ را در آن مى نهادند. چهارم، عامل انرژى زاست که (یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ...) یعنى همان «روغن زیتونى» بود که یکى از بهترین روغن ها براى اشتعال بوده است.

نور ایمان که در قلب مؤمنان است، داراى همان چهار عاملى است که در یک چراغ پرفروغ موجود است.

«مصباح»، همان شعله هاى ایمان است که در قلب مؤمن آشکار مى گردد.

«زجاجه»، حباب قلب مؤمن است که ایمان را در وجودش تنظیم مى کند.

«مشکاة»، سینه مؤمن و مجموعه شخصیّت و آگاهى و علوم و افکار اوست که ایمان وى را از گزند طوفان و حوادث مصون مى دارد.

«شجره مبارکه زیتون»، همان وحى الهى است که ایمان مؤمنان به وسیله آن شعله ور و پربار مى گردد.

خدا نور آسمان هاست که منظور پنج چیز است: یکى ایمان به خدا، دوم قرآن، سوم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام)، چهارم اطاعت خدا، پنجم علم ومعرفت. این پنج مورد از هم جدا نیستند، بلکه با هم رابطه دارند: علم از قرآن و ایمان جدا نیست وخود، علم نور است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء؛ علم نورى است که خدا در قلب هر کس که بخواهد مى افکند.»(1) علم نور است و قرآن نیز نور است. از مجموع این ها این نتیجه روشن گرفته مى شود که افراد با ایمان از دو دسته خارج نیستند: یا خود مبدأ نور هستند؛ یا سراغ مبدأ نور مى روند و راه خود

ص: 159


1- مصباح الشریعه، ص 16.

را پیدا مى کنند. امّا افراد بى ایمان و بى هدف که با هر بادى به این سو و آن سو مى لغزند، نه خود نور دارند و نه سراغ نور مى روند. افراد با ایمان مثل کوه باوقار و سنگین هستند؛ در مقابل طوفان نمى شکنند، در حالى که افراد بى ایمان، زیر هر پرچمى مى روند و با کوچک ترین بادى مى لغزند.

برگردیم به حدیث: مبدأ نور و گستره و قدرت آن گوناگون است، بعضى فقط خانه را روشن مى کند و بعضى شهر را و بعضى مثل خورشید هستند؛ امّا کسانى هستند که مبدأ نورند و دنیا را از نور خود روشن مى کنند؛ به طورى که همه از نور آن ها استفاده مى کنند. بر اساس حدیثى که عنوان شد، حضرت زهرا (علیها السلام) را به این دلیل زهرا نامیدند که چون وقتى در محراب عبادت قرار مى گرفت، نورش تمام آسمان ها را روشن مى کرد، ودر آن حال ملائکه از نور وجود حضرت زهرا (علیها السلام) استفاده مى کنند، نه تنها انسان ها از آن بهره مى برند، بلکه اهل آسمان وزمین هم از آن بهره مى گیرند. براستى چرا من و امثال من که خود را از دوستداران حضرتش مى دانیم، از آن مبدأ نورى که آسمان و زمین و اهل آن، از آن بهره مى برند، بهره بردارى نکنم؟! فضّه که خادم حضرت زهرا (علیها السلام) بود، بعد از آن حضرت بیست سال زندگى کرد؛ امّا چون از نور حضرت زهرا (علیها السلام) بهره برده بود، در آن مدت 20 سال فقط با قرآن سخن مى گفت.

در قرآن و روایات از چند چیز به عنوان «نور» یاد شده است:

1. قرآن: در سوره مائده، آیه 15 مى فرماید: «(قَدْ جَآءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَکِتابٌ مُبِینٌ)؛ از سوى خداوند نور وکتاب آشکارى براى شما آمد».

سوره اعراف، آیه 157: «(وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُولَ-ئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ کسانى که از نورى پیروى مى کنند که با پیامبر نازل شده است، آن ها رستگارانند».

2. ایمان: در سوره بقره، آیه 257 مى فرماید: «(اللهُ وَلِىُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ

ص: 160

الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)؛ خداوند، ولى کسانى است که ایمان آورده اند. آن ها را از ظلمت هاى شرک [وکفر] به سوى نور [ایمان] رهبرى مى کند».

3. هدایت الهى: در سوره انعام، آیه 122 مى فرماید: «(أَوَمَن کانَ مَیْتآ فَأَحْیَیْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُورآ یَمْشی بِهِ فی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها)؛ آیا کسى که مرده بوده و ما او را زنده کردیم و نور هدایتى براى او قرار دادیم که در پرتو آن بتواند در میان مردم راه برود؛ همانند کسى است که در تاریکى باشد وهرگز از آن خارج نگردد؟!».

4. شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله): در سوره احزاب، آیه 46 مى فرماید: «(وَدَاعِیآ إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجآ مُنِیرآ)؛ ما تو را [پیامبر] دعوت کننده به سوى خدا به اذن وفرمان او وچراغى نوربخش قرار دادیم».

5. امامان معصوم (علیهم السلام): در زیارت جامعه آمده است: «خلقکم الله انوارآ فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِین؛ خداوند شما را نورهایى آفرید که گِرد عرش او حلقه زده بودید.» ودر همان زیارتنامه آمده است: «و انتم نور الاخیار و هداة الابرار؛ شما نور خوبان و هدایت کننده نیکوکاران هستید».

خداوند، نور و روشنى بخش عالم آفرینش است. همه موجودات زنده به برکت فرمان او زنده اند و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او روزى مى خورند و مرهون لطف دائم و مستمر او هستند؛ به طورى که اگر لحظه اى لطف خود را از آن ها بردارد، همگى در تاریکى و ظلمت و فنا ونیستى فرو مى روند. قرآن نور است، چون کلام اوست. پیامبران نورند، چون فرستادگان او هستند. امامان انوار الهى هستند، چون حافظان آیین او مى باشند. ایمان نور است، چون رمز پیوند با اوست. علم نور است، چون سبب آشنایى با او خواهد شد و حضرت زهرا (علیها السلام) نورى است که از وجود مبارکش اهل آسمان ها و زمین نور و هدایت و علم و ایمان مى گیرند.

ص: 161

جاى آن دارد مفاد حدیثى که در ابتداى بحث به آن اشاره شد، با تحلیلى که بر آیه 35 سوره نور ارائه گردید، تطبیق گردد و نتایج آن مورد نظر قرار بگیرد.

در دعاى جوشن کبیر درباره خداوند مى فرماید: «یا نُورَ النُّورِ، یا مُنَوِّرَ النُّورِ، یا خالِقَ النُّورِ، یا مُدَبِّرَ النُّورِ، یا مُقَدِّرَ النُّورِ، یا نُورَ کُلِّ نُورٍ، یا نُورآ قَبْلَ کُلِّ نُورٍ، یا نُورآ بَعْدَ کُلِّ نُورٍ، یا نُورآ فَوْقَ کُلِّ نُورٍ، یا نُورآ لَیْسَ کَمِثْلِهِ نُورٌ؛ اى نور نورها! واى روشنى بخش روشنایى ها! اى آفریننده نور! اى تدبیر کننده نور! اى تقدیر کننده نور! اى نور همه نورها! اى نور قبل از هر نور! اى نور بعد از هر نور! اى نورى که برتر از هر نورى! و اى نورى که همانندش نورى نیست!»

در نتیجه همه انوار هستى از نور او مایه مى گیرند و به نور پاک او منتهى مى شوند.

ص: 162

24. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (3)

علّامه مجلسى در صفحه 29 جلد 43 بحارالانوار، حدیثى را در عظمت و بزرگى شأن حضرت زهرا (علیها السلام) به نقل از اباذر چنین نقل مى کند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مرا فرستاد تا على (علیه السلام) را صدا بزنم. من رفتم پشت درب خانه صدا زدم، امّا کسى جوابم را نداد. مطمئن شدم که کسى داخل خانه نیست، در حالى که آسیاب گندم در حال چرخیدن است و کسى آن را مى گرداند. خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسیدم و عرض کردم: در خانه على (علیه السلام) مسئله عجیبى دیدم: آسیاب در حال کارکردن بود؛ امّا کسى در آن جا حضور نداشت! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ ابْنَتَى فَاطِمَة مَلاَ اللهُ قَلْبَها وَ جَوارِحَها اِیمانآ وَ یَقِینآ وَ انَّ اللهَ عَلِمَ ضَعْفَها فَاَعانَها عَلى دَهْرِها وَکَفاها، اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ للهِ مَلائِکَةً مُوَکَّلِینَ بِمَعُونَةِ آلِ مُحَمّدٍ (علیهم السلام)؛ بدرستى که خداوند قلب و جوارح دخترم، فاطمه را از ایمان و یقین پر ساخته است و هرآینه خداوند مى داند که فاطمه تنهاست و مشکلات، گاهى او را ضعیف مى کند؛ لذا فرشتگانى را جهت خدمت در خانه فاطمه مأمور مى کند. آیا نمى دانى که خداوند را فرشتگانى است که براى کمک کردن به آل محمّد (علیهم السلام) مأموریت دارند؟!»

خداوند متعال در سوره فصلت، آیه 30 مى فرماید: «(إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ

ص: 163

اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ)؛ کسانى که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است و سپس استقامت کردند؛ فرشتگان بر آن ها نازل مى شوند که نترسید و غمگین مباشید و بر شما بشارت باد بهشتى که به شما وعده داده شده است!».

آرى، کسانى که دل به خدا بستند و از ایمان محکم برخوردار شدند و تمام زندگى را به رنگ خدایى در آوردند و در مسیر سعادت انحرافى پیدا نکردند؛ فرشتگان الهى بر آن ها نازل مى شوند که نترسید و غمگین نباشید و البته جاى این توفیق براى آن ها وجود دارد.

همچنین از آن جا که آیه بدون قید و شرط سخن از نزول فرشتگان به میان آورده است، معناى عام از آن فهمیده مى شود، مبنى بر این که نزول فرشتگان به هنگام مرگ این بندگان اختصاص ندارد، بلکه به هنگام ورود به قبر و در موقع زنده شدن در رستاخیز هم خواهد بود. البته در این زمینه روایاتى وارد شده که نزول فرشتگان را در زمان مرگ این بندگان مطرح کرده وروایاتى هم حال حیات آنان را طرح نموده است و این که در بیش تر روایات زمان مرگ آنان را در بردارد، به عنوان مصداق روشن این مفهوم وسیع است.

ضمنآ فرق «خوف» و «حزن» این است که خوف و ترس مربوط به حوادث آینده و حزن و اندوه مربوط به حوادث گذشته است. لذا بشارت فرشتگان مبنى بر آن است که نه از حوادث سختى که در پیش رو دارید، (چه در دنیا وچه در هنگام مرگ و چه در مراحل رستاخیز) نگران باشید و نه از گناهان گذشته خود یا فرزندانى که از شما در دنیا باقى مى مانند، غمى به دل راه دهید.

خداوند متعال در این آیه و دو آیه بعد به هفت موهبت بزرگ اشاره مى کند که از سوى فرشتگان الهى به کسانى داده مى شود که در راه خدا استقامت کنند: اوّل، این که خوف از آن ها برطرف مى شود؛ دوم، حزن از آن ها دور مى گردد؛ سوم،

ص: 164

بشارت به بهشتى است که به آن ها وعده داده شده است؛ چهارم، فرشتگان یاران و مددکاران آن ها در دنیا و آخرت هستند؛ پنجم، این که در بهشت هرچه بخواهید فراهم است؛ ششم، این که آنچه از مواهب معنوى هم طلب کنند، در اختیار آن ها قرار مى گیرد وهفتم، این که در بهشت جاودان، مهمان خداوند خواهند بود.

همچنین آیات 123 تا 126 سوره آل عمران که داستان جنگ بدر را مطرح مى کند، شاهد دیگرى بر یارى رساندن فرشتگان است: «(وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلاَئِکَةِ مُنْزَلِینَ * بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُمْ مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلاَئِکَةِ مُسَوِّمِینَ * وَمَا جَعَلَهُ اللهُ إِلاَّ بُشْرَى لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ)؛ خداوند، شما را در بدر یارى کرد، در حالى که شما ناتوان بودید. پس، از خدا بپرهیزید تا شکر نعمت او را به جا آورده باشید. * در آن هنگام که تو، به مؤمنان مى گفتى: آیا کافى نیست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان که فرود آیند، یارى کند؟! * آرى، اگر استقامت و تقوا پیشه کنید ودشمن به همین زودى به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان که نشانه هاى مخصوص دارند، مدد خواهد کرد. * ولى این ها فقط براى بشارت و اطمینان خاطر شماست و گرنه پیروزى تنها از جانب خداوند تواناى حکیم است».

قرآن کریم بعد از پایان جنگ بدر، به آن ها یادآورى مى کند که خداوند، آنان را با فرشتگان یارى کرد و اگر صبر کنید وتقوا داشته باشید، قول مدد و یارى رسانى بالاتر وجود دارد؛ به طورى که پنج هزار فرشته مجهز را براى شما مى فرستد؛ ولى خیال نکنید که پیروزى و نصرت در اختیار فرشتگان است، بلکه این نزول فرشتگان به این دلیل است که خوشحال بشوید؛ والّا نصرت و یارى از ناحیه خداست؛ زیرا خداوند داراى لشکریان غیبى است که گاهى به فرشتگان ارتباط

ص: 165

ندارد. وقتى اراده خداوند تعلق بگیرد: (یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ) لذا در جنگ احزاب، وقتى عمروبن عبدود در برابر امیرمؤمنان (علیه السلام) قرار گرفت، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «برز الایمان کله الى الشرک کله؛ تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت»(1)؛ زیرا پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى، پیروزى کفر بر ایمان یا بالعکس بود، (که آینده اسلام وشرک را مشخص مى کرد)، در این جنگ فرشته اى نازل نشد و لشکرى فرود نیامد، بلکه خداوند با نوع دیگرى از لشکر غیبى خود که همان ترس و وحشت باشد، آن ها را شکست داد. تندبادى آمد و دستگاه آن ها را به هم ریخت و لذا دشمنان فرار کردند.

در داستان جنگ احد مسئله به گونه اى دیگر بود که مسلمین ظاهرآ شکست خوردند و این شکست به دلیل سرپیچى از دستورات پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود. البته این شکست سر منشأ پیروزى هایى شد. حمزه در این جنگ شهید گردید و خیلى فرار کردند وآن که بیش از همه فداکارى مى کرد، امام على (علیه السلام) بود که با کمال رشادت مى جنگید، تا این که شمشیرش شکست و پیامبر (صلی الله علیه و آله) شمشیر خود را که به ذوالفقار موسوم بود، به امام على (علیه السلام) داد. در این جنگ، بیش از شصت زخم بر سر، صورت و بدن امام على (علیه السلام) وارد آمد. در این موقع بود که پیک وحى به پیامبر عرضه داشت: «اى محمّد! معناى مواسات همین است.» پیامبر فرمود: «على از من است و من از اویم.» و جبرئیل فرمود: «و من هم از هر دو تاى شما هستم.» پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیک وحى را میان زمین و آسمان مشاهده کرد که مى گوید: «لاسیف الّا ذوالفقار و لافتى الّا على».(2)

در این اثنا فریادى برخاست که محمّد کشته شد. گروهى از مسلمانان فرار کردند و لشکر مشرکان به طرف مکّه حرکت کرد؛ امّا در بین راه، شیطان آن ها را

ص: 166


1- بحارالانوار، ج 20، ص 215.
2- مجمع البیان، ج 1، ص 497.

وسوسه کرد که چرا کار را یکسره نمى کنید؟! به مدینه برگردید، شهر را غارت کنید، مسلمانان را در هم بکوبید و اگر محمّد9 زنده است او را به قتل برسانید. بر اساس همین وسوسه فرمان بازگشت مشرکان صادر شد. این خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید؛ لذا از ناحیه پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى حرکت به سوى مشرکان فرمان عمومى داده شد و حتى مجروحان جنگ براى پیکار با دشمن آماده شدند و از مدینه حرکت کردند. این خبر به گوش مشرکان رسید و خداوند ترس را در دل آن ها افکند؛ در نتیجه مشرکان، بسرعت به سوى مکّه بازگشتند.

برگردیم به حدیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمود: خداوند، به فاطمه ایمان و یقینى داد که تمام روح و جسم فاطمه را آکنده ساخته است و آسیاب دستى فاطمه را ملائکه مى گردانند.

از این بالاتر، ارتباط حضرت فاطمه با فرشتگان است که روایاتى در باب مصحف فاطمه وارد شده که در اصول کافى، جلد 1، صفحات 59 و60 آمده است.

بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، حضرت زهرا (علیها السلام) غمناک و اندوهناک بود و اشک مى ریخت تا این که خداوند فرشته اى را به سوى او فرستاد تا غم و اندوهش را برطرف سازد. آن فرشته با حضرت زهرا (علیها السلام) سخن مى گفت و احوال پدر بزرگوارش و جایگاهش و سرگذشت فرزندانش را پس از وى گزارش مى داد. در این زمینه مصحفى است که رویدادهایى از آینده و یاد پیامبران و اوصیا و حاکمان در آن مصحف وجود دارد. این مصحف مشتمل بر قرآن و احکام نیست. امام على (علیه السلام) آن را از فاطمه (علیها السلام) مى گرفت و مى نوشت.

در بعضى از نقل ها آمده است که حجم این مصحف سه برابر قرآن است و به عنوان میراثى ماندگار در نزد امامان (علیهم السلام) مى باشد. (1)

ص: 167


1- بصائر الدرجات، ص 152 به بعد؛ بحارالانوار، ج 26، ص 41 به بعد.

نتیجه اى که از این بحث گرفته مى شود، این است که عظمت و شأن حضرت زهرا (علیها السلام) به بیان ما نیازى ندارد. آنچه مهم است این که از آن حضرت الگو بگیریم و ایمانمان را بالا ببریم. در این صورت، فرشتگان به اندازه ایمانمان به کمک و یارى ما مى آیند. بر ماست که تا مى توانیم در ایمان و عمل شبیه آن حضرت و شبیه ائمه (علیهم السلام) بشویم.

در پایان، جهت تیمن وتبرّک احادیثى از آن حضرت ذکر مى کنم و اشعارى از سرایندگان درباره آن حضرت مى آورم. به امید این که به سفارش ها و به احادیث آن حضرت عمل کنیم، ان شاء الله:

1. «جَعَلَ اللهُ الصَّلاةَ تَنْزِیهآ لَکُمْ عَنِ الْکِبَرِ؛ خداوند، نماز را به خاطر دورى شما از تکبر قرار داده است».(1)

2. «اِنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِمَا اَمَرْناکَ، وَتَنْتَهى عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ، فَاَنْتَ مِنْ شِیعَتِنَا وَاِلاَّ فَلاَ؛ اگر به آنچه به تو امر کردیم، عمل کردى، و از آنچه تو را از آن نهى نمودیم، دورى کردى؛ از شیعیان ما هستى و گرنه شیعه ما نیستى».(2)

3. «خِیارُکُم اَلْیَنُکُمْ مَناکِبَهُ، وَاَکْرَمُکُمْ لِنِسائِهِم؛ نیکوکارترین شما، مهربان ترین شما با مردم و خوش برخوردترین شما با همسرانتان است».(3)

4. «قالَتْ فَاطمةُ (علیها السلام): خَیْرٌ لِلنِّساءِ اَنْ لایَرَیْنَ الرِّجالَ وَلاَیَراهُنَّ الرِّجالُ؛ خیر وسعادت براى زن آن است که مردان اجنبى او را نبینند و او هم آنان را نبیند».(4)

***

5. حضرت زهرا (علیها السلام) براى پاره اى از مشکلات زندگى که بر او فشار آورده بود، نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفت و پیامبر (صلی الله علیه و آله) با ابزار معنوى، فاطمه اش را تسکین

ص: 168


1- اعیان الشیعه، ج 1، ص 316.
2- بحارالانوار، ج 65، ص 154.
3- دلائل الامامه طبرسى، ص 7.
4- بحارالانوار، ج 101، ص 36.

داد و آن نوشته اى با این متن بود:

«مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَومِ الآخِرِ فَلا یُؤذى جَارَه، وَمَنْ کانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ، وَمَنْ کانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیرآ اَوْ لَیَسْکُتْ؛(1) کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، همسایه اش را نمى آزارد و کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، به مهمان احترام مى گذارد و کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، یا به خیر سخن مى گوید، یا سخن نمى گوید».

آیه قرآن که گل دفتر است *** معرفت فاطمه وکوثر است

نور نداریم چنین قاهره *** عالمه وطیبه وطاهره

عرش خدا، رقعه منشور او *** نور على نور على نور او

***

اى پدرت رحمة للعالمین *** مرحمتى کن به من دل غمین

من که ز احسان تو شرمنده ام *** دست به دامان تو افکنده ام

کس نبرد راه به سامان تو *** جز پدر وشوهر ویزدان تو

اِبْن واَبَت تاج سر عالمند *** نسل تو سادات بنى آدمند

***

در رتبه ز انبیا مقدم زهراست *** همتاى على مرد دو عالم زهراست

بر گوى به آن که اسم اعظم جوید *** شاید که تمام اسم اعظم زهراست

***

ص: 169


1- کافى، ج 2، ص 667.

ص: 170

25

25. غفلت

امام سجاد (علیه السلام) مى فرمایند: «کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ، وَکَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِحُسْنِ السَّتْرِ عَلَیْهِ، وَکَمْ مِنْ مُسْتَدْرِجٍ بِالاِْحْسانِ إِلَیْهِ؛ چه بسیار کسى که گفتند خوب است وفریفته شد وچه بسیار کسى که به خاطر پرده پوشى بر او فریفته گردید، وچه بسیار کسى که از احسان به او غافلگیر شد».(1)

به عنوان مقدمه این نتکه قابل ذکر است که نشانه هاى بیدارى و هدایت انسان در عالم فراوان است. اگر انسان دقت کند، همه چیز در این عالم مایه بیدارى اوست. حدیث جالب توجهى از امام هفتم موسى بن جعفر (علیهما السلام) وارد شده وآن در پاسخ به این است که هارون براى امام نوشت: «عِظْنی وَاَوْجِز، فَکَتَبَ اِلَیْهِ: مَا مِنْ شَىْءٍ تَراهُ عَیْنُکَ اِلاَّ وَفِیهِ مَوْعِظَةٌ؛ هارون از امام (علیه السلام) خواست که او را کوتاه و مختصر موعظه کند. امام در پاسخ نوشت: «هر چیزى را که مى بینى، در آن موعظه است».(2)

نگاه به قدرت هایى که نابود شدند، نگاه به انسان هاى سالم و افراد نیرومندى

ص: 171


1- تحف العقول، مواعظ آن حضرت، ص 281.
2- سفینة البحار، ج 8، ص 539.

که سلامتى خود را براحتى از دست داده اند، نگاه به قبرستان و خفتگان در آن جا، نگاه به دگرگونى ملّت ها همه و همه اسباب پند و موعظه است. ولى بشر، با وجود این همه عوامل بیدارى، در خواب است و عامل اصلى این خواب، غفلت اوست. غفلت و بى خبرى، براى سعادت انسان خطر بزرگى است و گاه افتادن در دام غفلت ولو براى یک لحظه کوتاه، سرمایه هاى معنوى انسان را از بین مى برد. غفلت سرچشمه اصلى بدبختى ها، ریشه اصلى انکار معاد و اعتماد به دنیا و فراموشى آخرت است. در یک حدیث قدسى آمده است که خداوند مى فرماید: «از سه گروه در شگفتم: از کسانى که به آتش دوزخ ایمان دارند و مى دانند که دوزخ در پیش روى آن هاست، چگونه مى خندند و از کسانى که به دنیا دل بسته اند، در حالى که مى دانند بزودى از آن جدا مى شوند و از کسانى که غافلند و مى دانند که [فرشتگان] پروردگار از آن ها غافل نیستند، چگونه مشغول لهو و لعب هستند!»

باید عوامل غفلت را پیدا کنیم ودرصدد برطرف کردن آن ها برآییم. امام سجاد (علیه السلام) در این حدیث، سه عامل از عوامل غفلت را ذکر مى کند قبل از بیان این عوامل، چند روایت در باب غفلت بیان مى کنیم:

1. وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به معراج رفت، خداوند خطاب به آن حضرت فرمود: «اى احمد! هرگز غافل مشو! هر کس از من غافل شود، من نسبت به این که او در کدام راه هلاک و نابود شود، اعتنا نمى کنم».(1)

2. حضرت عیسى (علیه السلام) از کنار قریه اى عبور مى کرد که همگى به غضب الهى نابود شده بودند. یکى از آن ها را به اذن خدا زنده کرد و از او سؤال نمود: «اعمالتان چگونه بود که چنین بلایى دامن شما را گرفت؟» او در پاسخ گفت: «پرستش بت، محبّت دنیا، ترس کم، آرزوى دراز و غفلت آمیخته با لهو و لعب». (2)

ص: 172


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 214.
2- سفینة البحار، ماده غفل.

3. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «إنْ کانَ الشَّیْطانُ عَدُوّآ فَالْغَفْلَةُ لِمَاذَا؛ اگر شیطان دشمن است؛ پس غفلت چرا؟!».(1)

امّا حدیث مورد بحث: امام سجاد (علیه السلام) سه مورد از عوامل غفلت را این گونه بیان مى کند:

1. یکى از عوامل غفلت، تعریف دیگران است؛ زیرا مردم خوبى ها را مى بینند وبدى ها را نمى بینند؛ لذا از افراد تعریف مى کنند و همین نکته باعث غفلت انسان مى شود؛ چون فرد خیال مى کند که تعریف و تشخیص مردم درست است، در حالى که در خیلى از موارد غیر از آنچه مردم مى گویند، درست مى باشد. امام على (علیه السلام) در خطبه 193 (خطبه متقین) یکى از اوصاف افراد باتقوا را این مى داند: «إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسی مِنْ غَیْرِی وَرَبِّی أَعْلَمُ بی مِنِّی بِنَفْسی اللَّهُمَّ لاَ تُوَاخِذْنی بِمَا یَقُولُونَ وَاجْعَلْنی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لی مَا لاَ یَعْلَمُونَ؛ هرگاه یکى از آن ها ستوده شود، از آنچه درباره اش گفته شده، در هراس مى افتد ومى گوید: من از دیگران نسبت به خودم آگاه ترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاه تر است. بار پروردگارا! ما را در مورد گناهانى که به ما نسبت مى دهند، مؤاخذه مفرما و ما را نسبت به نیکى هایى که درباره ما گمان مى برند، از آن برتر قرار ده و گناهانى را که نمى دانند، بیامرز!».

2. گاهى انسان مغرور مى شود و باعث غفلت او ستار العیوب بودن خداست؛ زیرا خداوند بر اعمال انسان ها پرده و پوشش مى اندازد و رسوایش نمى کند واو خیال مى کند که پاک و منزه است؛ لذا مغرور مى شود. غرور، انسان را از خدا دور و به شیطان نزدیک مى کند. افراد مغرور همیشه در جامعه منفورند و غرور سرچشمه صفات رذیله دیگرى است، مثل خودبرتر بینى، تکبر، عجب و خودپسندى و سبب کینه و حسد نسبت به دیگران و تحقیر آن ها مى شود. بدون

ص: 173


1- بحارالانوار، ج 75، ص 190.

تردید یکى از عوامل اصلى رانده شدن شیطان از درگاه خداوند، غرور او بود و بر همین اساس، یکى از علل عدم تسلیم بسیارى از اقوام و افراد در برابر دعوت انبیا و پیامبران و اوصیاى الهى وجود همین صفت، یعنى غرور و خودخواهى در وجود آن ها بوده است.

غرور، یعنى هر چیزى که انسان را غافل مى سازد و مى فریبد؛ خواه مال و ثروت باشد یا جاه و مقام، یا علم و دانش یا غیر آن ها به طورى که انسان را بفریبد و از حقّ باز بدارد.

حجاب غرور و خودبینى باعث شد که شیطان از درگاه خداوند رانده شود و عبادت چند هزار ساله اش از بین برود، لذا در روایات، از غرور بسیار نکوهش شده است. در این زمینه به چند روایت توجّه فرمایید:

امام على (علیه السلام) فرمود: «بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حجابٌ مِنَ الْغِرَّة؛ میان شما و موعظه، پرده اى از غفلت است».(1)

نیز فرمود: «پافشارى کردن بنده در معصیت وآرزوى آمرزش داشتن از خدا، مغرور شدن به خداست». غرور، داراى پیامدهاى خطرناکى است.(2)

تکبر، یکى از نتایج غرور است؛ چنان که امام على (علیه السلام) مى فرماید: «عَجِبْتُ لاِبْنِ آدَمَ، اَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَآخِرُهُ جِیفَةٌ وَهُوَ قائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ للغائطِ، ثُمَّ یَتَکَبَّر؛ در شگفتم از آدمیزاد که آغازش نطفه اى است و فرجامش لاشه اى و در این میان انبان نجاست و با این احوال تکبر مى ورزد!».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ اِلاَّ لِذِلَّةٍ وَجَدَها فی نَفْسِه: هیچ مردى تکبر یا گردن فرازى نکرد، مگر به سبب احساس خوارى و حقارتى

ص: 174


1- میزان الحکمه، ج 7، ص 181.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 183.
3- میزان الحکمه، ج 8، ص 309.

که در خود یافت».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «فَرَضَ اللهُ الاِْیمانَ تَطْهِیرآ مِنَ الشِّرکِ، وَالصَّلاةَ تَنْزِیلا عَنِ الْکِبْرِ؛ خداوند، ایمان را براى پاک کردن از شرک واجب فرمود و نماز را براى دور کردن از تکبّر».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ یَسْتَکْبِرْ یَضَعَهُ اللهُ؛ کسى که استکبار ورزد، خداوند او را پست مى گرداند».(3)

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النّاسِ ذَلَّ؛ هر کس بر مردم بزرگى فروشد، خوار مى شود».(4)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «در دوزخ براى متکبران درّه اى است به نام «سقر». این درّه ازشدّت گرماى خودبه خداوند شکایت کرد وخواهش نمود که به وى اجازه دهد تا نفسى بکشد. پس نفس کشید [و از گرماى نفس خود] دوزخ را سوزاند!»(5)

3. نکته سومى که از نظر امام سجاد (علیه السلام) عامل غرور است، این که گاهى انسان اعمالش ناشایسته است؛ امّا خداوند به او نعمت مى دهد. این نعمت باعث غرور او مى شود؛ زیرا انسان خیال مى کند که این نعمت ها را خداوند به خاطر لیاقتش به او داده؛ امّا در حقیقت، وى با این احسان خداوند اندک اندک به عذاب حقّ نزدیک مى شود؛ لذا امام حسین (علیه السلام) در دعایش عرضه مى دارد: «اَللّهُمَّ لاَتَسْتَدْرِجْنی بِالإِحْسانِ، وَلاَتُؤَدِّبْنی بِالْبَلاءِ؛ بارالها! مرا با احسان خود که با غفلتم از گناه همراه مى باشد، آرام آرام به شقاوت میفکن و با گرفتارى ها مرا تأدیب مفرما!»(6)

ص: 175


1- میزان الحکمه، ج 8، ص 310.
2- میزان الحکمه، ج 8، ص 313.
3- میزان الحکمه، ج 8، ص 316.
4- میزان الحکمه، ج 8، ص 316.
5- میزان الحکمه، ج 8، ص 319.
6- بحارالانوار، ج 78، ص 127؛ کشف الغمه، ج 2، ص 31.

امام (علیه السلام) از بعضى احسان ها به خداوند پناه مى برد. در قرآن کریم به چهار نوع احسان اشاره شده که یک نوع آن عذاب است:

1. احسان در مقابل احسان: «(هَلْ جَزَآءُ الإِحْسانِ إِلاَّ الإِحْسانُ)؛ آیا جزاى نیکى جز نیکى است؟!».(1)

همچنین در سوره انعام، آیه 160 مى فرماید: «(مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَمَن جَآءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَیُجْزَى إِلاَّ مِثْلَها وَهُمْ لاَیُظْلَمُونَ)؛ هر کس کار نیکى بیاورد، ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر کس کار بدى بیاورد، جز به مقدار آن، کیفر نخواهد دید وستمى بر آن ها نخواهد شد».

نیز در سوره بقره، آیه 245 مى فرماید: «(مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافآ کَثِیرَةً وَاللهُ یَقْبِضُ وَیَبْصُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)؛ کیست که به خدا قرض نیکویى دهد [و از اموالى که خدا او به وى بخشیده است، انفاق کند] تا خداوند آن را براى او چندین برابر کند و خداوند [روزى بندگان را] محدود و گسترده مى سازد و به سوى او باز مى گردید [و پاداش خود را خواهید گرفت]».

همچنین در سوره زمر، آیه 10 مى فرماید: «(...إِنَّما یُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسابٍ)؛ صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دریافت مى دارند».

این آیات با هم منافات ندارند؛ چرا که حداقل پاداشى که به نیکوکاران داده مى شود، ده برابر است و به نسبت اهمّیت عمل، درجه آن بیش تر خواهد شد.

2. احسانى که از مواهب الهى است و در مقابل شکر نعمت داده مى شود: «(وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابی لَشَدِیدٌ)؛ هنگامى که پروردگارتان اعلام داشت: اگر شکرگزارى کنید، [نعمت خود را] بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى ورزید، مجازاتم شدید است!».(2)

ص: 176


1- سوره الرحمن، آیه 60.
2- سوره ابراهیم، آیه 7.

3. احسانى که مقدمات توفیقات خداوند است، مانند این که اسباب اطاعت را در اختیار من مى گذارد، مثل سلامت جسم، امکانات، دوستان خوب، فضاى آماده و خدمت به خلق خدا و دین خدا و سایر موارد که به عنوان مقدمه و اسباب و ابزار توفیقات و اطاعت خداوند محسوب مى گردد.

4. چهارمین نوع احسان، «احسان استدراجى» است که در واقع عذاب است. در این نوع از احسان، خداوند وسائل نعمت را فراهم مى کند، امّا وقتى نعمت را از او گرفت، خیلى دردناک است: «(فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ)؛ هنگامى که آنچه به آن ها یادآورى شده بود، فراموش کردند، درهاى همه چیز [از نعمت ها] را به روى آن ها گشودیم تا [کاملا] خوشحال شدند [و دل به آن ها بستند] ناگهان آن ها را گرفتیم [و آن ها را سخت مجازات کردیم] در این هنگام همه مأیوس شدند [ودرهاى امید به روى آن ها بسته شد]».(1)

امام حسین (علیه السلام) در حدیث دیگرى در تفسیر کلمه استدراج مى فرماید: «اَلإِسْتِدْرَاجُ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ لِعَبْدِهِ اَنْ یُسْبِغَ عَلَیْهِ النِّعَمُ وَیَسْلُبَهُ الشُّکْرَ؛ استدراج [وغافلگیرى] خداوند نسبت به بنده خود این است که نعمت هاى خود را بر او سرشار سازد و توفیق شکر آن ها را از او بگیرد».(2)

امام صادق (علیه السلام) در ذیل آیه 182 سوره اعراف که مى فرماید: «(وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِ-ایاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاَیَعْلَمُونَ)؛ و آن ها که آیات ما را تکذیب کردند، تدریجآ از آن راه که نمى دانند گرفتار و مجازاتشان خواهیم کرد»؛ در معناى استدراج مى فرماید: «منظور این آیه بنده گنهکارى است که پس از ارتکاب گناه، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد؛ ولى او آن نعمت را به حساب خوبى

ص: 177


1- سوره انعام، آیه 44.
2- تحف العقول، کلمات قصار آن حضرت.

خودش گذاشته و از طلب بخشش در برابر گناه غافلش مى سازد».نورالثقلین، ج 2، ص 106.

نیز فرمود: «اِنَّ اللهَ اِذَا اَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْرآ فَاَذْنَبَ ذَنْبآ اَتْبَعَهُ بِنِقْمَةٍ وَیَذکره الاسْتِغْفارَ، وَاِذَا اَرَادَ بِعَبْدٍ شَرآ فَاَذْنَبَ ذَنْبآ اَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لَیَنْسِیَهُ الاْستغفار ویتمادى بها وهو قوله عزّوجلّ (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاَیَعْلَمُونَ) بالنعم المعاصى؛ موقعى که خداوند خیر بنده اى را بخواهد، هنگامى که آن بنده گناهى مرتکب شود، او را گوشمالى مى دهد تا به یاد تو بیفتد و هنگامى که شرّ بنده اى را [بر اثر اعمالش] بخواهد، موقعى که گناهى مى کند، نعمتى به او مى بخشد تا آن بنده استغفار را فراموش نماید و به آن گناه ادامه دهد. این همان نکته اى است که خداوند عزّوجلّ فرمود: از طریق نعمت ها به هنگام معصیت ها آن ها را تدریجآ از راهى که نمى دانند، گرفتار مى سازیم». (1)

ص: 178


1- تفسیر برهان، ج 2، ص 53.

26

26. توجّه به چهار مطلب

(معاد، حساب، قناعت وراضى بودن)

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَرَضِیَ عَنِ اللَّهِ؛ خوشا به حال کسى که به یاد معاد باشد، براى روز حساب عمل کند، و به مقدار کفایت قناعت ورزد و از خدا راضى باشد!».(1)

حضرت در این جمله چهار مطلب را بیان مى کند که هر چهار مطلب مصدر به «طوبى» است و «طوبى» در لغت به معناى خیر و سعادتى است که در مقام غبطه بیان مى شود، یعنى خوشا به حال فلان کس؛ یا مثلا کاش نعمتى که فلانى دارد، من هم داشتم.

جمله اوّل توجّه به معاد و یاد روز رستاخیز است. در آیات فراوانى از قرآن و روایات متعددى به مسئله معاد اشاره شده است. ایمان به معاد باعث اصلاح جامعه و نجات آن از آلودگى به انواع گناهان است. ایمان به خدا و معاد باعث مى شود که انسان در وجودش احساس مسؤولیت کرده، خود را از مجازات الهى نجات دهد. ایمان و اعتقاد به روز رستاخیز به انسان این آگاهى را مى دهد که

ص: 179


1- نهج البلاغه، حکمت 44.

جهان سراى اقامت نیست، بلکه گذرگاهى است که باید از آن عبور کرد و به مقصد رسید. ما براى این جهان آفریده نشده ایم، بلکه مقصد ما آخرت است.

اگر کسى به معاد توجّه پیدا کند و دادگاه عدل آن روز را جلو چشم خود مجسم نماید و بداند که در شهود ملائکه خطایى نیست و آنچه را آنان دیده و نوشته اند، گزارش مى دهند؛ در این صورت عامل کنترل کننده اى در او ایجاد مى شود که خواسته هایش را در گستره وسیع کلمه کنترل کند و غرایز خود را در راهى که شرع مقدّس معین کرده است، به کار بگیرد.

جمله دوم: امام مى فرماید: خوشا به حال کسى که مى داند حسابى در کار است و عملى که انجام مى دهد، مورد حساب خداوند قرار مى گیرد؛ چرا که در قیامت اعمال انس و جن محاسبه مى شود و همه را در محضر خداوند براى حساب و کتاب اعمالشان حاضر مى کنند: (هُوَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ).(1)

و از آیات متعدد قرآن و روایات استفاده مى شود که در حسابرسى اعمال در روز قیامت فوق العاده دقت و موشکافى صورت مى گیرد: «(فَمَن یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرآ یَرَهُ * وَمَن یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّآ یَرَهُ)؛ پس هر کس به اندازه سنگینى ذره اى کار خیر انجام داده باشد، آن را مى بیند * و هر کس به اندازه ذره اى کار بد کرده باشد آن را خواهد دید».(2)

نیز در سوره لقمان آیه 16 مى فرماید: «(یابُنَىَّ إِنَّها إِن تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّماوَاتِ أَوْ فِى الأَرْضِ یَأْتِ بِها اللهُ إِنَّ اللهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ)؛ پسرم! اگر [اعمال نیک وبد تو] به اندازه سنگینى دانه خردل باشد و در دل سنگى یا در گوشه اى از آسمان ها یا زمین پنهان گردد، خداوند آن را در قیامت براى حسابرسى مى آورد. خداوند دقیق و آگاه است!». (3)

ص: 180


1- سوره قصص، آیه 61.
2- سوره زلزال، آیه 7و 8.
3- سوره زلزال، آیه 7و 8.

همچنین از آیات قرآن استفاده مى شود که مردم در قیامت به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى که خداوند با شدت به حساب آن ها رسیدگى مى کند، چنان که درباره بعضى از شهرها که مردم آن سرکش و گنهکار بودند، مى فرماید:

«(فَحاسَبْناها حِسابآ شَدِیدآ وَعَذَّبْناها عَذَابآ نُکْرآ)؛ و ما بشدت به حسابشان رسیدیم و به مجازات کم نظیرى گرفتارشان ساختیم».(1)

گروه دوم، کسانى هستند که خداوند به حساب آن ها به آسانى و سهولت رسیدگى مى کند:

«(فَأَمّا مَنْ أُوتِىَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ * فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِسابآ یَسِیرآ)؛ پس، کسى که نامه اعمالش به دست راستش داده شود، بزودى حساب رسیدگى مى شود».(2)

این تفاوت در حسابرسى در قیامت، اصولا بدان دلیل است که عدّه اى در زندگى دنیا و رسیدگى به حساب دیگران خیلى سخت گیرند، به اصطلاح مو را از ماست مى کشند، سعى دارند حقّ خود را بدون ذره اى چشم پوشى به هر قیمتى که شده بگیرند و هنگامى که خطایى از دیگرى سر بزند، تا آخرین حدّ ممکن او را مجازات کنند. این ها کسانى هستند که در زندگى، حتى نسبت به زن و فرزند و دوستان خود کم ترین گذشت و اغماض را دارند، و از آن جا که زندگى در قیامت بازتاب زندگى این جهان است، خداوند هم در حساب آن ها سختگیرى کرده و از خطاى آن ها چندان گذشت نمى کند. در حقیقت، سخت گیرى در قیامت نسبت به این افراد، بازتاب سخت گیرى آنان در دنیا نسبت به مردم مى باشد.

امّا کسانى با گذشت و آسان گیرند و گناهان بعضى را نادیده مى گیرند، خداوند هم در قیامت در مورد آنان آسان مى گیرد و آن ها را مشمول عفو و رحمت خود قرار مى دهد.

ص: 181


1- سوره طلاق، آیه 8.
2- سوره انشقاق، آیه 7و 8.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ثَلاَثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ حَاسَبَهُ اللهُ حِسَاباً یَسِیراً وَأَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ قَالُوا وَمَا هِىَ یَا رَسُولَ اللهِ قَالَ تُعْطِى مَنْ حَرَمَکَ وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ؛ سه چیز است که در هر کس وجود داشته باشد، خداوند حساب او را آسان مى گیرد واو را به رحمتش در بهشت وارد مى سازد. عرض کردند: یا رسول الله! آن ها چه چیز است؟ حضرت فرمود: به کسى که تو را محروم کرده است، عطا کنى و با کسى که از تو بریده است، ارتباط برقرار سازى و کسى را که به تو ستم کرده است، عفو نمایى».(1)

در جمله سوم و چهارم که مکمل یکدیگرند، حضرت بحث قناعت و راضى بودن را مطرح نموده است و مى فرماید که خوشا به حال کسى که به آنچه او را کافى است قناعت ورزد و به نعمت هایى که خداوند به او داده است، راضى باشد. در این صورت روح او آرام مى گیرد و غم و ترسى نخواهد داشت.

یکى از ویژگى هاى افراد با ایمان و از امتیازات انسان هاى با فضیلت، بهره مندى از صفت ارزشمند قناعت است کسانى که روحیه قناعت و عزّت دارند و هیچ گاه به مال و منال دیگران چشم توقع ندارند و در زندگى به مقدار ضرورت و کفاف بسنده کرده (و به کم تر از آن هم خشنودند)؛ این لیاقت و شایستگى را دارند که انسان نسبت به آن ها غبطه بخورد و بگوید خوشا به حال این افراد. براستى این ها به آنچه خداوند به آنان داده است، راضى وقانع اند.

قناعت داراى دومرتبه است: یکى عالى و دیگرى اعلا. مرتبه عالى، راضى بودن به حدّ ضرورت و کفاف است و مرتبه اعلا، رضایت دادن به کم تر از آن است.

قناعت به هر دو معنى از صفات عالى انسانى و از خصایص انبیا و اولیا وصالحان است و اگر انسان مرتبه اعلاى قناعت را داشته باشد، از روحیه ایثار و گذشت هم برخوردار خواهد بود.

ص: 182


1- تفسیر نمونه، ج 26، ص 302، ذیل سوره انشقاق، آیه 7و 8.

به نقل از امام صادق (علیه السلام) آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مقام دعا عرضه مى داشت:

«اَللّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّدآ وَآلَ محمّدٍ وَ مَنْ اَحَبَّ مُحَمَّدآ وَآلَ مُحَمّدٍ اَلْعَفافَ وَالْکَفافَ، وَارْزُقْ مَنْ اَبْغَضَ مُحَمَّدآ وَآلَ مُحَمَّدٍ اَلْمالَ وَالْوَلَدَ؛ خدایا! به محمّد و آل محمّد و دوستانش عفّت نفس و پاکدامنى و به اندازه کفایت روزى مرحمت فرما وبه دشمنان آن ها مال وفرزند [فراوان] بده».(1) بر این اساس، اعطاى عفّت نفس و روزى رساندن به اندازه کفاف، لطف و مرحمت خداست.

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر شتر چرانى گذر کرد؛ کسى را فرستاد تا مقدارى شیر بگیرد. شتربان گفت: آنچه در پستان شترهاست براى صبحانه قبیله و آنچه در ظرف هاست براى شام آن هاست و مورد نیاز خودمان مى باشد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: خدایا! مال و فرزندانش را زیاد کن! سپس به گوسفند چرانى برخورد کرد؛ کسى را فرستاد تا مقدارى شیر از او بگیرد. چوپان گوسفندها را دوشید و هرچه شیر در ظرف داشت در ظرف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ریخت و گوسفندى هم براى آن حضرت فرستاد و گفت: آنچه شیر در نزد ما بود، همین مقدار است و اگر بیش از این نیاز دارید مى توانیم برایتان آماده کنیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: خدایا! او را به قدر کفایت روزى ده! یکى از اصحاب عرض کرد: اى رسول خدا! براى کسى که جواب منفى داد، دعایى کردى که همه ما آن دعا را دوست داریم؛ ولى براى کسى که حاجت شما را برآورد، دعایى کردى که هیچ کدام از ما آن را دوست نداریم! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: اِنَّ مَا قَلَّ وَکَفى خَیْرٌ مِمّا کَثُرَ وَاَلْهى. اَللّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّدآ وَآلَ محمّدٍ اَلْکَفافَ؛ آنچه کم باشد و کفایت کند، بهتر است از آنچه زیاد باشد و دل انسان را از یاد خدا باز دارد. پس فرمود: خدایا! به محمّد وآل محمّد به قدر کفایت روزى عطا کن». (2)همچنین آن حضرت فرمود: «طُوبى لِمَنْ اَسْلَمَ وَکانَ عَیْشُهُ کِفَافآ؛ خوشا به حال کسى که مسلمان باشد و زندگى اش به قدر کفاف باشد!»(3)

نیز امام على (علیه السلام) در حکمت 43 وقتى اوصاف یکى از یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، به نام خباب بن ارت را بر مى شمرد، از جمله ویژگى هاى او را قناعت و راضى بودن به قدر کفاف ذکر مى کند و مى فرماید: «یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الاَْرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً؛ خداوند رحمت کند خباب بن ارت را که از روى میل و رغبت اسلام آورد و به قصد طاعت هجرت کرد و به زندگى ساده قناعت نمود و از خدا خشنود بود و در تمام دوران زندگى خود جهاد مى کرد!».

ص: 183


1- اصول کافى، ج 2، ص 140.
2- اصول کافى، ج 2، ص 140.
3- اصول کافى، ج 2، ص 140.

آثار مثبت قناعت:

قناعت و عدم حرص در جمع آورى مال و منال دنیوى داراى آثار فراوان در زندگى است که به چند مورد اشاره مى کنیم:

1. عزّت و سربلندى:

عزّت و سرافرازى،به اندازه اى براى مؤمن اهمّیت دارد که اسلام اجازه نمى دهد شخص مؤمن به هیچ وجه خود را نزد دیگران ذلیل و خوار کند و بدون تردید از جمله چیزهایى که سبب عزّت مؤمن و دورى او از ذلّت مى شود، قناعت است.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلْقِنَاعَةُ عِزٌّ؛ قناعت وسیله عزّت است».(1)

2. قناعت، گنج بى پایان است:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْقِنَاعَةُ کَنْزٌ لاَیَفْنى؛ قناعت گنجى است که نابود نمى شود». (2)

ص: 184


1- غرر الحکم، شماره 66.
2- مشکوة الانوار، ص 132.

همچنین فرمود: «اَلْقِنَاعَةُ مَالٌ لاَیَنْفَدُ؛ قناعت مالى است که تمام نمى شود».(1)

3. قناعت باعث بى نیازى است:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ قَنَعَ بِمَا رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ اَغْنَى النَّاسِ؛ هر کس به آنچه خدا روزى اش کرده است، قانع باشد، از بى نیازترین مردم است».(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلْقِنَاعَةُ رَأْسُ الْغِنى؛ قناعت سرآمد بى نیازى هاست».(3)

امّا زندگى کسانى که از قناعت بى بهره یا کم بهره اند، داراى چهره اى ناگوار و ناهموار است که چند نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

1. خوارى و ذلّت: کسى که به آنچه خداوند به او داده است، راضى نباشد، چشم طمع به مال دیگران پیدا کرده و دست نیاز به سوى آن ها دراز مى کند که این چشم طمع و کلا احساس نیاز، و لو احساس کاذب باعث ذلّت او خواهد شد.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَا اَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ اَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چه زشت است براى مؤمن که میل و رغبتى در او باشد که او را خوار و ذلیل کند!»(4)

علّامه مجلسى (رحمه الله) مى فرماید: مقصود از میل و رغبتى که در روایات نکوهش شده و سب ذلّت و خوارى انسان مى شود، آن است که شخص دست به سوى مردم دراز کند و از آنان چیزى بخواهد. امّا سؤال کردن از خدا و دست نیاز به سوى او دراز کردن و توجّه ورغبت به خداوند؛ علاوه بر این که ذلّت آفرین نیست، باعث سربلندى و عین عزّت است.(5)

معناى فرمایش علّامه مجلسى آن است که اصل درخواست و اظهار نیاز ناپسند نیست، وقتى که با خداوند مطرح گردد.

ص: 185


1- مشکوة الانوار، ص 132.
2- اصول کافى، ج 2، ص 139.
3- غرر الحکم، شماره 1106.
4- اصول کافى، ج 2، ص 320.
5- مرآة العقول، ج 10، ص 258.

2. نگرانى و تشویش خاطر همیشگى: امام صادق (علیه السلام) در ذیل آیه 131 سوره طه که مى فرماید: «(وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجآ مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى)؛ هرگز چشم خود را به نعمت هاى مادى که به گروه هایى از آنان داده ایم، میفکن که این ها شکوفه هاى زندگى دنیاست و براى آن است که آن ها را بیازماییم، و روزى پروردگارت پایدارتر است»؛ مى فرماید: «وقتى این آیه نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) راست نشست و فرمود: هر کس به خدا دل نبندد،حسرت دنیا او را از پاى در مى آورد و هرکس چشم از مال و ثروت مردم برندارد، حزنش طولانى مى شود و خشمش فرو ننشیند، و هر کس نعمت خدا را تنهادر خوردنى ها و نوشیدنى ها ببیند، عمرش کم و عذابش نزدیک مى شود».(1)

بنابراین، انسان تا زمانى روى سعادت و خوشبختى را مى بیند که در زندگى اعتدال و میانه روى داشته باشد و قناعت را در زندگى خود به عنوان یک دستورالعمل زندگى رعایت کند.

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «رَأَیْتَ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فِى اَیْدِى النَّاسِ؛ تمامى خیر و سعادت را در این دیدم که انسان به آنچه در دست مردم است، چشم طمع نداشته باشد».(2)

طمع بسیار کردن خوارى آرد *** نتیجه خوارى اش غمخوارى آرد

مدار از کس طمع هر دم به چیزى *** شود خوار از توقع هر عزیزى(3)

نتیجه این که دست نیاز دراز کردن به سوى دیگران، از شرف و بزرگى انسان کم مى کند و متقابلا بى اعتنا بودن به آنچه در دست مردم است، باعث عزّت و سربلندى او خواهد بود؛ لذا باید به آنچه خداوند براى ما مقدّر فرموده است، راضى باشیم.

ص: 186


1- تفسیر صافى، ج 2، ص 83، به نقل از نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 646.
2- اصول کافى، ج 2، ص 148.
3- دیوان ناصر خسرو، ص 548.

27

27. حفظ زبان و اصلاح آن

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَقَلْبُ الأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ؛ زبان عاقل در پشت قلب او قرار دارد و قلب احمق پشت زبان اوست».(1)

شریف رضى مى گوید: این فرمایش حضرت على (علیه السلام) از مطالب شگفت انگیز و پر ارزش است و بر این مبناست که عاقل، زبانش را در سخن گفتن رها نمى سازد، مگر بعد از مشورت و فکر و سنجش؛ ولى حرف ها و سخنانى که از زبان فرد احمق بیرون مى آید، قبل از مراجعه به فکر و دقت و اندیشه و مشورت است. بنابراین، گویا زبان عاقل تابع و پشت قلب اوست و قلب احمق تابع زبانش مى باشد.

یکى از معانى قلب، عقل است که در قرآن هم مکرر به کار رفته است: «(لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا)؛ عقل دارند، ولى به کار نمى اندازند».(2) و این که به عقل، قلب گفته شده، به این دلیل است که بین روح و جسم انسان ارتباط عمیقى است و ارتباط روح و جسم رابطه تدبیر و تدبر است؛ به این معنا که روح در جسم

ص: 187


1- نهج البلاغه، حکمت 40.
2- سوره اعراف، آیه 179.

تدبیر دارد و در آن تصرف مى کند و اوّلین جایى که اثر این پیوند ظاهر مى شود، در قلب است، یعنى آثار پدیده هاى روحى قبل از هر چیز، در قلب انسان ظاهر مى شود؛ مثلا انسان اگر روحآ خوشحال باشد، قلب انبساط پیدا مى کند؛ روحآ ناراحت باشد، مى گوید، قلبم گرفته است؛ وحشت مى کند، قلب به ضربان مى افتد؛ عصبانى مى شود، قلب به هیجان مى آید. شاید به همین دلیل باشد که قلب مظهر روح انسان شمرده شده است.

حدیث مى فرماید: عاقل اوّل فکر مى کند و بعد زبانش را به کار مى اندازد؛ امّا آدم احمق بعد از سخن گفتن فکر مى کند که آنچه گفتم درست بود یا نه!

وقتى از انسان هاى بزرگ سؤال مى شود، بعد از فکر کردن جواب مى دهند؛ امّا آدم هاى سطحى و کم خرد، قبل از فکر و تأمّل هرچه به نظرشان آمده، مطرح مى کنند.

همین روایت به لفظ دیگرى در حکمت 41 آمده است: «قَلْبُ الأَحْمَقِ فی فَمِهِ وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فی قَلْبِهِ؛ قلب احمق در دهان او و زبان عاقل در قلب اوست».

مناسب است که بحث مشروحى داشته باشیم درباره اهمّیت زبان و اصلاح گفته ها و صادرات آن:

زبان از اعضاى بسیار شگفت انگیز بدن انسان است که وظایف سنگینى در غذا خوردن فرد، سخن گفتن، انتقال فرهنگ و تمدن و سایر موارد بر عهده دارد. زبان در بلع غذا کمکى مؤثر است و در جویدن غذا هم نقش مهمى دارد و مرتبآ لقمه غذا را به زیر دندان ها مى دهد؛ امّا این کار را به قدرى ماهرانه انجام مى دهد که خود را از ضربات دندان دور نگه مى دارد و بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندان ها را تمیز مى کند.

از این کارها مهم تر، مسأله سخن گفتن است که این کار به کمک حرکات سریع، منظم و پى در پى زبان در جهات ششگانه انجام مى گیرد. زبان مهم ترین

ص: 188

کلید دانش و فرهنگ و عقیده و اخلاق است؛ لذا اصلاح آن، اساس و سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى و انحراف آن سبب انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى است براستى زبان ترجمان دل و نماینده عقل و کلید شخصیّت انسان است. آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى بندد، قبل از هر چیز بر صفحه زبان و در لابه لاى صادرات و گفته هاى زبان ظاهر مى شود؛ حتى زبان مظهر سلامت یا عدم سلامت شخص است. اطباى قدیم سلامت و عدم سلامت مزاج انسان را از طریق مشاهده زبان او کشف مى کردند و با نگاه به زبان، بسیارى از نکات پزشکى را درباره سلامتى یا بیمارى افراد به دست مى آوردند.

در مورد مسائل اخلاقى فرد نیز گفته ها و صادرات زبان تابلویى است که گویاى فضایل یا مفاسد اخلاقى شخص است. به همین دلیل است که علماى اخلاق اهمّیت خاصّى در جهت اصلاح زبان قائل هستند.

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ سخن بگویید تا شناخته شوید؛ چرا که انسان در زیر زبان خود پنهان است».(1) این حدیث گویاى آن است که گفته هاى زبان معرّف اوست و شخص را در زمینه هاى علمى، اخلاقى و فرهنگى معرفى مى کند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاَیَسْتَقِیمُ اِیمانُ عَبْدٍ حَتّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ، وَلاَیَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتّى یَسْتَقِیمَ لَسانُهُ؛ ایمان بنده اى درست نمى شود، مگر این که قلبش درست شود و قلبش درست نمى شود، مگر این که زبان او راست و مستقیم شود».(2)

همچنین آن حضرت فرمود: «خداوند متعال به انسان ها مى گوید: اى فرزند آدم! اگر زبانت خواست تو را به حرام وادار کند، من دو لب را براى جلوگیرى از آن در اختیار تو قرار دادم. در چنان حالتى لب فرو بند و سخن مگو». (3)

ص: 189


1- نهج البلاغه، حکمت 392.
2- محجة البیضاء، ج 5، ص 193.
3- مجمع البیان، ج 10، ص 494.

آدمى مخفى است در زیر زبان *** این زبان پرده است بر درگاه جان

چونک بادى پرده را در هم کشید *** سرّ صحن خانه شد بر ما پدید

کاندر آن خانه گهر یا گندم است *** گنج زر یا جمله مار وکژدم است

یا در او گنج است و مارى بر کران *** زانک نبود گنج زر بى پاسبان

بى تأمّل او سخن گفتى چنان *** کز پس پانصد تأمّل دیگران(1)

امام على (علیه السلام) درباره نعمت زبان مى فرماید: «مَا الإِنْسانُ لَوْلاَ اللِّسانُ اِلاَّ صُورَةٌ مُمَثَّلَةٌ اَوْ بَهِیمَةٌ مُهْمَلَةٌ؛ اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چیزى جز یک مجسمه یا حیوان رها شده در بیابان».(2)

یعنى آنچه انسان را از حیوان متمایز مى کند، همین نعمت زبان و گفتار است.

همچنین فرمود: «اَلْجَمالُ فی اللِّسانِ؛ تمام زیبایى هاى انسان در زبان است».(3)

تمام آنچه گفته شد، بر این نکته استوار است که زبان داراى دو بُعد مثبت و منفى است و باید در موارد ضرورى و مفید از آن بهره بردارى کرد و به هیچ وجه آن را افسار گسیخته رها ننمود.

امیرمؤمنان، امام على (علیه السلام) در حدیثى سخن را بهترین عبادت و زشت ترین معصیت مى داند و مى فرماید: «در میان عباداتى که از اعضا و جوارح انسان سر مى زند، عبادتى نزد خداوند کم زحمت تر و کم مؤثرتر و در عین حال گرانبهاتر از سخن وجود ندارد؛ البته در صورتى که کلام براى رضاى خدا و به قصد بیان رحمت و گسترش نعمت هاى او باشد... و هیچ گناهى نزد خداوند سنگین تر و به کیفر نزدیک تر و پیش مردم نکوهیده تر و ناراحت کننده تر از سخن نیست». (4)

ص: 190


1- مثنوى معنوى، دفتر دوم، ص 241.
2- غرر الحکم، شماره 9644.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 141.
4- مصباح الشریعه، باب 46.

نیز آن حضرت فرمود: «سخن، تا زمانى که آن را نگفته اى در اختیار توست امّا همین که از دهانت خارج شد، تو در اختیار آن هستى. بنابراین، زبانت را همچون طلا و نقره ات نگه دار؛ زیرا بسیار شده که یک کلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب کرده و یا بلا ودردسرى براى صاحبش فراهم ساخته است».(1)

باید توجّه داشت همان گونه که نعمت هاى بزرگ خداوند، سرمایه هاى عظیمى هستند، خطرات و آفات آن ها نیز به همان اندازه بزرگ است. کوه ها هرچه بلندتر باشند، برکات و آثار آن ها بیش تر است؛ ولى به همان نسبت، سقوط از آن ها خطرناک تر مى باشد. همان طور که در کنار کوه هاى بلند، دره هاى عمیق وجود دارد، در کنار نعمت هاى بزرگ هم خطرات بزرگى هست. لذا علماى اخلاق معتقدند همان طور که زبان، نعمت بزرگ خداست، خطرات آن فراوان و طبعآ کنترل زبان بسیار ضرورى و دشوار است و به همین دلیل ائمه : درباره حفظ و نگهدارى زبان از گناه و معصیت به طور جدّى سفارش کرده اند؛ چون بسیارى از گناهان وخطاهایى که از انسان سر مى زند، به زبان مربوط مى شود.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ اَکْثَرَ خَطایَا اِبْنِ آدَمَ فی لِسانِهِ؛ بیش تر اشتباهات انسان در زبان اوست».(2)

همچنین امام على (علیه السلام) فرمود: «اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ؛ زبان درنده اى است که اگر رهایش کنى، مى گزد».(3)

حضرت در این حدیث، زبان را به حیوان درنده اى تشبیه کرده که باید دربند و مقید باشد؛ والّا هم صاحبش را به درد سر مى اندازد و هم دیگران را خواهد درید. در بعضى از روایات آمده است که «اَلْمُؤمِنُ مُلْجَمْ؛ مؤمن دهنش لجام

ص: 191


1- نهج البلاغه، حکمت 381.
2- احیاء علوم الدین غزالى، ج 3، ص 108.
3- نهج البلاغه، حکمت 60.

دارد».(1) کنایه از این که بجا سخن مى گوید وسخنى بیهوده به زبان نمى راند.

آن حضرت همچنین فرمود: «وَلْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَاللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یَخْزُنَ لِسَانَهُ؛ و مرد باید زبانش را حفظ کند؛ زیرا این زبان سرکش، صاحبش را هلاک مى کند. به خدا سوگند، باور نمى کنم بنده اى که زبانش را حفظ نکند، تقوایى به دست آورد که به او سود بخشد».(2)

نیز در حکمت 349 فرمود: «مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَوُهُ وَمَنْ کَثُرَ خَطَوُهُ قَلَّ حَیَاوُهُ وَمَنْ قَلَّ حَیَاوُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ؛ کسى که زیاد سخن مى گوید، زیاد اشتباه مى کند وکسى که زیاد اشتباه مى کند، حیایش کم مى شود و کسى که حیایش کم شود، پارسایى اش اندک مى گردد وکسى که پارسایى اش کم شود، قلبش مى میرد وکسى که قلبش بمیرد، داخل دوزخ مى شود».

آفاتى که براى زبان ذکر شده، بسیار زیاد است که فهرست وار بعضى را ذکر مى کنیم:

1. بدزبانى و دشنام دادن؛

2. مزاح و شوخى هاى رکیک و زشت؛

3. مسخره کردن دیگران؛

4. آشکار کردن اسرار دیگران؛

5. غنا واشعارى که محتواى باطل دارد؛

6. پرحرفى و حرف هاى نامربوط زدن؛

7. غیبت کردن؛

ص: 192


1- بحارالانوار، ج 72، ص 275.
2- نهج البلاغه، خطبه 176.

8. سخن چینى؛

9. مدح و ستایش از کسانى که مستحق آن نیستند؛

10. دروغ گفتن وتهمت زدن؛

11. از خود تعریف کردن؛

12. سرزنش کردن کسى که سزاوار آن نیست؛

13. تبلیغ به باطل و تشویق به ارتکاب گناه و امر به منکر و نهى از معروف؛

14. پخش کردن شایعات بى اساس و اشاعه فحشاء.

یکى از راه هاى مهم براى دفع خطرات زبان، سکوت است. روایات در این زمینه فراوان است که چند نمونه را ذکر مى کنیم:

در قرآن کریم، در دو مورد، مسأله سکوت به عنوان یک ارزش مطرح شده است: یک مورد در خصوص داستان حضرت زکریاست که در آیه 10 سوره مریم آمده است و دیگرى به داستان حضرت مریم (علیها السلام) مربوط مى باشد که در سوره مریم، آیات 23 تا 26 آمده است.

امّا روایات: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِذَا رَأَیْتُم الْمُؤْمِنَ صَمُوتآ فَادْنُوا مِنْهُ فَاِنَّهُ یُلْقی الْحِکْمَةَ وَالْمُؤْمِنُ قَلِیلٌ الْکَلامِ کَثِیرُ الْعَمَلِ وَالْمُنافِقُ کَثِیرُ الْکَلامِ قَلِیلُ الْعَمَلِ؛ هنگامى که مؤمنى را خاموش ببنید، به او نزدیک شوید که دانش و حکمت به شما القا مى کند و مؤمن کم تر سخن مى گوید و بسیار عمل مى کند و منافق بسیار سخن مى گوید و کم تر عمل مى کند».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفَّرْ فِکْرُکَ وَیَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَیَسْلَمَ النّاسُ مِنْ یَدِکَ؛ بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست تو سالم بمانند». (2)

ص: 193


1- بحارالانوار، ج 75، ص 311.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 436.

از این روایت استفاده مى شود که میان سکوت و بارور شدن فکر و اندیشه انسان رابطه وجود دارد. مبناى این ارتباط، آن است که قسمت مهمّى از نیروهاى فکرى انسان در زیادى سخن و سخنان بیهوده از بین مى رود و در صورتى که شخص سکوت کند، فکرش را به کار مى اندازد و از این رهگذر درهاى ابواب حکمت به روى او گشوده مى شود.

همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ صَمَتَ نَجى؛ کسى که سکوت کند، نجات مى یابد». (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ یا بُنَىَّ اِنْ کُنْتَ زَعَمْتَ اَنَّ الْکَلامَ مِنْ فِضَّةٍ فَاِنَّ السُّکُوتَ مِنْ ذَهَبٍ؛ لقمان به فرزندش گفت: فرزند عزیزم! اگر گمان مى کنى سخن گفتن از نقره است، بدرستى که سکوت از طلاست».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ سَرَّهُ اَنْ یَسْلَمَ فَلْیَلْزَمِ الصَّمْتَ؛ کسى که مى خواهد سالم بماند، باید سکوت کند».(3)

پشیمان ز گفتار دیدم بسى *** پشیمان نگشت از خموشى کسى(4)

پرگویى باعث قساوت وسنگدلى است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «کانَ الْمَسِیحُ یَقُولُ لاَتَکْثِرْ الْکَلاَمَ فی غَیْرِ ذِکْرِ اللهِ فَاِنَّ الَّذِینَ یَکْثِرُونَ الْکلامَ فی غَیْرِ ذِکْرِ اللهِ قَاسِیَةٌ قُلُوبُهُمْ وَلکِنْ لاَیَعْلَمُونَ؛ حضرت مسیح فرمود: جز به ذکر خدا سخن زیاد نگویید؛ چون کسى که در غیر ذکر خدا سخن بسیار بگوید، دل هایى پر قساوت دارد، ولى نمى داند».(5)

امام رضا (علیه السلام) فرمود: «اَنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ اَبْوابِ الْحِکْمَةِ، اِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ

ص: 194


1- الحقائق فی محاسن الاخلاق، ص 65.
2- اصول کافى، ج 2، ص 114.
3- محجة البیضاء، ج 5، ص 193.
4- کشکول شیخ بهایى، ج 1، ص 75.
5- اصول کافى، ج 2، ص 114.

الْمَحَبَّةَ اِنَّهُ دَلِیلٌ عَلى کُلِّ خَیْرٍ؛ سکوت، درى از درهاى دانش است. سکوت محبّت مى آورد و دلیل و راهنماى همه خیرات است».(1)

این که مى فرماید سکوت محبّت مى آورد به دلیل آن است که بسیارى از دشمنى ها و مشکلات از زخم زبان و سخنان نامناسب و بیهوده است و در صورتى که شخص سکوت پیشه کند، به این دشمنى ها ومشکلات مبتلا نمى شود.

در حدیث آمده است که مردى خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد. حضرت به او فرمود: «آیا تو را به چیزى راهنمایى کنم که خدا به وسیله آن تو را وارد بهشت مى سازد؟!» آن مرد عرض کرد: «آرى، اى رسول خدا!» سپس حضرت او را به انفاق و یارى مظلوم وکمک از طریق مشورت سفارش کرد و در ادامه فرمود: «فَاصْمُتْ لِسَانَکَ اِلاَّ مِنْ خَیْرٍ؛ سکوت اختیار کن، جز از نیکى ها.» بعد فرمود: «هرگاه یکى از این صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى برد».(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلصَّمْتُ یَکْسِیکَ الْوِقارَ، وَیَکْفِیکَ مَؤُنَةَ الإِعْتِذارِ؛ سکوت لباس و قار به تو مى پوشاند و مشکل عذرخواهى را از تو بر مى دارد».(3)

کسى که زیاد سخن مى گوید، اشتباهات فراوانى مرتکب مى شود که طبعآ هم از ابهت او کاسته مى شود و هم او را به عذرخواهى وادار مى کند.

نکته پایانى این که آنچه در مورد اهمّیت و آثار مثبت سکوت گفته شد، به این معنى نیست که در همه جا سخن گفتن در همه جا مذمت شده و یا سکوت در همه جا پسندیده باشد؛ خوب باشد، بلکه مراد روایات از ستایش سکوت، بازداشتن از پرگویى و سخنان بیهوده است و گرنه در بسیارى از موارد سخن گفتن واجب است؛ مانند امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم اسلامى،

ص: 195


1- اصول کافى، ج 2، ص 113.
2- اصول کافى، ج 2، ص 113.
3- غرر الحکم، شماره 1827

ارشاد جاهل و مواردى از این دست که تمامآ با زبان انجام مى گیرند و واجب مى باشند.

از خدا مى خواهیم ما را هدایت کند تا از زبانمان به نحو نیکو و پسندیده استفاده کنیم!

ص: 196

28

28. چهار جمله آموزنده

عقل، جهل، ادب ومشورت

امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَ غِنَى کَالْعَقْلِ وَلاَ فَقْرَ کَالْجَهْلِ وَلاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ وَلاَ ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ؛ هیچ ثروتى چون عقل نیست و هیچ فقرى چون جهل نیست و هیچ میراثى چون ادب نیست و هیچ پشتیبانى چون مشورت نخواهد بود».(1)

امام (علیه السلام) در این حدیث، چهار جمله آموزنده را بیان مى کند که مختصرآ توضیح مى دهیم.

امام در جمله اوّل ودوم معیار فقر ودارایى را بیان مى کند. براستى معیار ومیزان فقر و غنا چیست؟ آیا ملاک بى نیازى، داشتن مال و ثروت فراوان است؛ یا معیار فقر، نداشتن مال ومکنت مى باشد، یا معیار این دو، چیز دیگرى است؟ از منظر امام (علیه السلام) هیچ بى نیازى بالاتر از سرمایه عقل نیست، و هیچ فقرى بالاتر از جهل نمى باشد.

درباره عقل وجهل آیات و روایات فراوانى وارد شده است. کتاب اصول کافى بحث مفصلى به این مهم اختصاص داده است به نام کتاب عقل وجهل که

ص: 197


1- نهج البلاغه، حکمت 54.

جنود و لشکریان عقل و جهل را بیان مى کند. عقل داراى هفتاد لشکر است و جهل هم همین تعداد لشکر داراست. وقتى فرشتگان عذاب از جهنمیان سؤال مى کنند که چرا وارد جهنم شدید؛ یکى از جواب هایى که اهل جهنم مى دهند، این است: «(لَوْ کُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِى أَصْحابِ السَّعِیرِ)؛ اگر مى شنیدیم وتعقل مى کردیم، از اصحاب دوزخ نبودیم».(1) بر این اساس، عقل وسیله و ابزار کارآمدى است که انسان را از سقوط به جهنم در امان نگه مى دارد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «قِوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ، وَلاَدِینَ لِمَنْ لاَعَقْلَ لَهُ؛ قوام آدمى خرد اوست و کسى که خرد ندارد، دین ندارد».(2)

از مجموع روایات این نکات به دست مى آید که عقل، انسان را از زشتکارى دور مى گرداند و به نیکى ها فرمان مى دهد؛ عقل سامان دهنده هر کار و بالابرنده انسان به سوى اعلا علیّین و پیام آور حقّ است. بهترین توانگرى، عقل انسان است وعقل، دوست صمیمى مؤمن مى باشد: «اَلْعَقْلُ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ». (3)مصیبتى چون بى عقلى نیست و هیچ ثروتى پر برکت تر از عقل نخواهد بود و هیچ فقرى پست تر از بى عقلى متصور نمى باشد.

امام کاظم (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود: «اى هشام! میان بندگان، چیزى برتر از عقل تقسیم نشده است. خواب عاقل از شب زنده دارى نادان برتر است: «نَوْمُ الْعاقِلِ اَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ».(4) دوست هر کسى، خرد او ودشمن هر کس نادانى اوست.

بازخواست خداوند در قیامت براساس عقل ومعرفت افراد است. خداوند به مردم دو حجت داد: یکى حجت درونى و دیگرى حجت بیرونى. حجت بیرونى

ص: 198


1- سوره ملک، آیه 10.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 94.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 40.
4- بحارالانوار، ج 1، ص 154.

همان فرستادگان وپیامبران و امامان (علیهم السلام) هستند و حجت درونى همان عقل است. عقل، آن است که دانسته سخن بگویى و به آنچه مى گویى، عمل کنى. بر مبناى عقل است که انسان خداوند را مى پرستد واز این رهگذر به بهشت دست مى یابد. ویژگى عاقل آن است که در برابر رفتار جاهلانه نادانان نسبت به خود، بردبارى نشان مى دهد؛ از کسى که به او ستم کرده است، در مى گذرد؛ هرگاه بخواهد سخن بگوید، مى اندیشد و اگر آنچه در نظر دارد، بگوید، مفید بود، آن را بر زبان خواهد راند؛ والّا خاموشى مى گزیند و سالم مى ماند. هرگاه با فتنه اى روبه رو شود، به خدا پناه مى برد و دست و زبان خود را نگه مى دارد و هرگاه فضیلتى بیند، آن را غنیمت مى شمارد؛ شرم و حیا از او جدا نمى شود و در یک جمله، حرکات و گفتار او بر اساس چهار چوبى شرعى و منطقى تنظیم مى شود. گویى بر رفتار و گفتار خود لگام و عامل کنترل کننده اى نصب کرده است؛ زیرا اصل واژه عقل از عقال به معناى مانع ونیروى بازدارنده از معاصى و بى حیایى و لغو وبیهوده گرى است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَعْقَلُ النّاسِ اَشَدُّهُمْ مُدارَاةً لِلنّاسِ؛ خردمندترین مردم، مدارا کننده ترین آن ها با مردم است».(1)

عاقل کسى است که هر چیزى را در جاى خود به کار برد.

«لاَیُلْسَعُ الْعَاقِلُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ؛ عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمى شود».(2)

امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به این پرسش که عقل چیست؛ فرمود: «العَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ؛ عقل آن چیزى است که به وسیله آن خداى رحمان عبادت شود و بهشت ها به دست آید». (3)

ص: 199


1- امالى صدوق، ص 20.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 132.
3- اصول کافى، ج 1، ص 11.

امام على (علیه السلام) درباره نادانى فرمود: «اَلْجَهْلُ اَصْلُ کُلِّ شَرٍّ؛نادانى ریشه همه بدى هاست».(1)

امام (علیه السلام) در جمله سوم مى فرماید: هیچ میراثى مثل ادب نیست. توضیحآ این که یک سلسله مفاهیم در دست و زبان مردم است و اسلام به جاى این که آن ها را از بین ببرد، تفسیر کرد و به شکل تازه درآورد؛ مثلا آدم خوش قدم و بدقدم نزد مردم و در باور آن ها مبتنى بر یک معناى خرافى است؛ اسلام این مفهوم آن را تصحیح کرد و فرمود: زن بد قدم آن است که مهریه اش سنگین باشد. «میراث»، از جمله مفاهیمى است که اسلام نگاه جدیدى به آن ایجاد نمود وبه آن علاوه بر جنبه مادى که دارد، بار معنوى داد و فرمود: هیچ میراثى مثل ادب پیدا نمى شود. پدر که مى خواهد براى فرزندش ارث بگذارد، دست و پا نکند که یک ملک به ارث بگذارد، بلکه بهترین میراث این است که بچه اش را خوب ادب کند.

ادب از قیمتى ترین سرمایه ها و بهترین میراث حیات آدمى است. بدون تردید، سرمایه ادب بالاتر از سرمایه مادى و ثروت است: «ادب مرد به ز دولت اوست».

در برخوردها هیچ چیزى به زیبایى وجذابیت ادب نمى رسد اگر ادب را در برخوردهاى اجتماعى به کار ببندیم، روابطى سالم وپایدار خواهیم داشت. ادب هنرى آموختنى است.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «پدرم مرا به سه نکته ادب کرد و فرمود: هر کس با رفیق بد همنشینى کند، سالم نمى ماند و هر کس که مراقب گفتارش نباشد پشیمان مى گردد و هر کس به جاهاى بد، رفت و آمد کند، متهم مى شود».(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «کَفاکَ اَدَبآ لِنَفْسِکَ اِجتنابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ؛ در ادب

ص: 200


1- غرر الحکم، ص 930.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 261.

کردن تو نسبت به خویشتن، همین تو را بس که آنچه را از دیگرى ناپسند مى بینى، از آن پرهیز کنى».(1)

هر کس حدّ و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است؛ زیرا ادب به معناى خوى و خصلت نیکو و به معناى حدّ و مرز هرچه نگه داشتن است.

بى ادبى نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پایمال کردن حدّ و حریم در برخوردهاست.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَفْضَلُ الأَدَبِ اَنْ یَقِفَ الإنسانُ عَلى حَدِّهِ وَلاَیَتَعَدّى قَدْرَهُ؛ برترین ادب آن است که انسان بر سر حدّ و مرز واندازه خویش بایستد و از قدر خود فراتر نرود».(2)

ادب به خودى خود ارزشى اخلاقى و اجتماعى است، و در هر کس و هر کجا باشد، باعث محبّت و مجذوبیت دیگران مى شود و صاحبش را عزیز و دوست داشتنى مى کند. حسب و نسب هم با ادب، ارزش مى یابد.

امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَشَرَفَ مَعَ سُوِء الأدبِ؛ با بى ادبى، هیچ شرافتى نیست».(3)

به این نکته باید توجّه کرد که ادب و بى ادبى داراى نشانه هایى است و شناخت ادب، جز با شناخت بى ادبى میسّر نیست؛ زیرا اشیا با ضد خودشان شناخته مى شودند. اگر متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است؛ بى تردید گفتار زشت، بددهانى، تندخویى، زشت گویى، دشنام، توهین، خیره سرى و لجاجت علامت بى ادبى است. لقمان را گفتند: ادب از که آموختى؟ گفت:

ص: 201


1- میزان الحکمه، ج 1، ص 72.
2- میزان الحکمه، ج 1، ص 73.
3- میزان الحکمه، ج 1، ص 68.

از بى ادبان: هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.(1)

چنان که باید صفت کم حرفى را از ورّاجان پرحرف و بیهوده گو آموخت. بزرگوارى و کرامت نفس را از ملاحظه زشتىِ کار تنگ نظران و خسیس طبعان فرا گرفت.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اِذَا رَأَیْتَ فی غَیْرِکَ خُلْقآ ذَمیمآ فَتَجَنَّبْ مِنْ نَفْسِکَ اَمْثالَهُ؛ هرگاه در دیگرى اخلاق ناپسندى را دیدى، بپرهیز که آن گونه رفتار در خودت نباشد».(2)

از حضرت عیسى (علیه السلام) پرسیدند: «چه کسى تو را ادب آموخت؟ فرمود: کسى مرا ادب نکرد، من زشتى جهل را دیدم واز آن پرهیز کردم».(3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَدِّبْنی رَبِّى فَاَحْسَنَ تَأْدِیبی؛ پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب نمود».(4)

رفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله) نمونه عالى اخلاق و ادب است. آن حضرت با هر کس روبه رو مى شد، سلام مى کرد؛ هرگز پاى خود را پیش کسى دراز نمى کرد؛ هنگام نگاه، به صورت کسى خیره نمى شد؛ باچشم و ابرو به کسى اشاره نمى کرد؛ هنگام نشستن، تکیه نمى داد؛ وقتى با مردم دست مى داد و مصافحه مى کرد، دست خود را عقب نمى کشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد؛ هیچ خوراکى را مذمّت نمى کرد؛ به هیچ کس دشنام و ناسزا نمى گفت و بدى را با بدى پاسخ نمى داد؛ هیچ کس را ملامت و سرزنش نمى کرد و در پى کشف اسرار دیگران نبود؛ خنده هایش تبسّم بود و قهقهه سر نمى داد؛ بسیار باحیا بود و سخن کسى را قطع نمى کرد.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلاْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ؛ رعایت ادب همچون لباس فاخر

ص: 202


1- گلستان سعدى.
2- گلستان سعدى، ص 70.
3- بحارالانوار، ج 14، ص 326.
4- میزان الحکمه، ج 1، ص 78.

و زینتى و نو است».(1)

همچنین فرمود: «اَلأَدَبُ یُغْنی عَنِ الْحَسَبِ؛ ادب انسان را از افتخارات پدران و نیاکان بى نیاز مى کند».(2)

نیز فرمود: «ادب نیکو جایگزین شرافت وافتخارات خانوادگى است. شرافتى سودمندتر از ادب نیست. زیور شما ادب است».

امام (علیه السلام) در جمله چهارم مى فرماید: هیچ پشتیبانى مثل مشاوره نخواهد بود.

معمولا نیروى انسانى به تنهایى براى حل مشکلات کافى نیست؛ زیرا بین مشکلات و توان انسان اصولا موازنه نیست و باید از دیگران کمک بگیرد.

در اسلام به مشاوره اهمّیت خاصى داده شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با این که قطع نظر از وحى آسمانى، آنچنان فکر نیرومندى داشت که به مشاوره نیازى نداشت؛ در بسیارى از امور با دیگران مشورت مى کرد و به رأى صاحب نظران احترام مى نهاد؛ براى این که از یک سو مسلمانان را به اهمّیت مشورت متوجّه سازد، و از سوى دیگر نیروى فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد.

اصولا کسانى که کارهاى مهم خود را با مشورت و صلاحدید دیگران انجام مى دهند، کم تر گرفتار لغزش مى شوند و برعکس، کسانى که گرفتار استبداد رأى هستند و خود را از آرا و افکار دیگران بى نیاز مى دانند، غالبآ به اشتباه گرفتار مى شوند. استبداد رأى، شخصیّت انسان را مى شکند، افکار را متوقف مى کند و استعداد را نابود مى سازد.

در روایات بر اصل مشاوره تأکید فراوانى شده است؛ چنان که موضوع بسیارى از روایات علاوه بر اهمّیت اصل مشاوره، بر این نکته متمرکز است که با چه کسانى مشورت کنیم و از مشورت با چه کسانى اجتناب نماییم:

ص: 203


1- میزان الحکمه، ج 1، ص 68.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 68.

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فی عُقُولِهَا؛ کسى که استبداد رأى داشته باشد، هلاک مى شود و هر کس با مردان بزرگ مشورت کند، در عقل و دانش آن ها شرکت مى جوید».(1)

همچنین آن حضرت مى فرماید: «وَلاَ تُدْخِلَنَّ فی مَشُورَتِکَ بَخِیلا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلاَ جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الأُمُورِ، وَلاَ حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ؛ با افراد بخیل مشورت نکن؛ زیرا تو را از بخشش و کمک به دیگران باز مى دارند و از فقر مى ترسانند. همچنین با افراد ترسو مشورت نکن؛ زیرا آن ها تو را از انجام دادن کارهاى مهم باز مى دارند و نیز با افراد حریص مشورت نکن؛ چون آن ها براى جمع آورى ثروت و یا کسب مقام، ستمگرى را در نظر تو زیبا جلوه مى دهند».(2)

همچنین آن بزرگوار فرمود: «لاَتَسْتَشِیر الکَذّابَ فَإِنَّهُ کَالسَّرابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ؛ با دروغگو مشورت مکن؛ زیرا دروغگو مانند سراب، دور را در نظرت نزدیک نشان مى دهد و نزدیک را دور».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «کسى که با او مشورت مى کنى، باید این چهار شرط را داشته باشد: 1. عاقل باشد 2. آزاده و متدیّن باشد 3. دوست و برادر وار باشد 4. راز خودت را به او بگویى و او به اندازه خودت از آن راز آگاه باشد، امّا آن را بپوشاند و به کسى نگوید».(4)

در جنگ بدر، لشکر اسلام طبق فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در نظر داشتند که در منطقه اى اردو بزنند. یکى از یاران حضرت به نام «حباب بن منذر» عرض کرد: «اى رسول خدا! این محلى که براى استقرار لشکر انتخاب کردید، طبق فرمان

ص: 204


1- نهج البلاغه، حکمت 161.
2- نهج البلاغه، نامه 53، فرمان مالک اشتر.
3- میزان الحکمه، ج 5، ص 214.
4- میزان الحکمه، ج 5، ص 216

خداست که تغییر آن جایز نباشد و یا طبق صلاحدید خود شما مى باشد؟» پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فرمان خاصى در آن نیست.» حباب عرض کرد: که این جا به این دلیل و آن دلیل براى اردوگاه جاى مناسبى نیست؛ دستور دهید که لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرده.

مشورت باعث مى شود که انسان از تجربه دیگران استفاده کند. نمونه اى دیگر را ملاحظه فرمایید تا معلوم شود که تجربه چگونه باعث نجات انسان مى شود:

در زمان معتصم هشتمین خلیفه بنى عباس که به دستور او شهر سامرا ساخته شد وى8 سال و8 ماه و8 روز خلافت کرد و8 قصر ساخت و8 فتح داشت و امّى بود و از نوشتن خط بهره اى نداشت و در سال 227 هجرى وفات کرد. لشکر روم در زمان او به شهرهاى مرزى اسلام حمله کردند و به مال و جان مسلمین آسیب رساندند، یکى از مسلمانان که از نزدیک ناظر حملات دشمن به مسلمانان آن سامان بود، با سرعت خود را به مرکز خلافت رساند و به دربار معتصم آمد و گفت: من در قلعه عموریّه بودم و دیدم که یکى از سربازان رومى، زن مسلمانى را به اسیرى گرفت و به صورتش سیلى زد. زن مسلمان با صداى بلند فریاد زد: وامعتصماه! وخلیفه وقت را به یارى طلبید؛ امّا سرباز رومى با تمسخر به او گفت: بلى، اکنون معتصم بر اسب ابلق (سیاه سفید) سوار مى شود و به یارى تو مى آید! ودوباره او را سیلى زد. معتصم از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و به مرد گفت: عموریّه در کدام جهت واقع شده است؟ مرد به طرف عموریّه اشاره کرد. معتصم صورت خود را به آن طرف گرداند و با صداى بلند گفت: لبیک، اى زن ستمدیده مظلوم! به خدا قسم، معتصم دعوت تو را اجابت مى کند. فورآ دستور داد که لشکر عظیم و کم نظیرى مهیاى حرکت کنند. طولى نکشید که کلیّه ساز و برگ نظامى به طور کامل براى سپاه آماده شد و معتصم به

ص: 205

ص: 206

ص: 207

درخت هاى ساج به طول تمام دیوار قلعه به عرض سه وجب چوب کشى کرده بودند که نمایان بود و ضمنآ خاصیت چوب ساج این است که در مقابل آتش، خیلى زود مشتعل مى شود. شاگرد دستور داد تمام کوره هاى آهنگرى را در سراسر این قسمت دیوار قلعه مستقر نمایند و نیش تیرها را در آتش سرخ کنند و این خط چوب سراسرى را نشانه قرار دهند و به آن تیراندازى نمایند و در این کار دقت داشته باشند؛ به طورى که هر کس تیرش به خطا رود، مجازاتش مرگ است! تیرهاى گداخته پى در پى به چوب ها نشست. طولى نکشید که الوارهاى ساج مشتعل شد و دیوارهایى که بر آن چوب ها ساخته شده بود فرو ریخت و راه براى ورود سربازان به داخل قلعه باز شد و به دنبال آن، سربازان تکبیر گویان وارد قلعه شدند. معتصم، بر اسب ابلقى سوار شد و آن کسى که خبر سیلى خوردن زن مسلمان را به وى داده بود، با خود به داخل قلعه آورد و گفت: آن نقطه اى که زن ستمدیده فریاد زد: وامعتصماه! کجاست؟ معتصم در همان نقطه زن سیلى خورده را به حضور طلبید و به او گفت: اى بانوى مسلمان! آیا معتصم نداى تو را لبیک گفت؟ سپس سرباز را احضار کرد و به غلامى زن مسلمان در آورد و مردى را که زن مسلمان را به کنیزى گرفته بود، با تمام ثروتش به آن بانوى مسلمان تملیک نمود. لشکر اسلام 55 روز در آن قلعه ماندند؛ امور داخلى آن را منظم کردند و سپس به پایتخت بازگشتند.(1)

ص: 208


1- کتاب «جوان» فلسفى، ج 1، ص 229.

29

29. دورى از چهار طایفه

(احمق، بخیل، فاسق وکذاب)

امام على (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمودند: «یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ؛ فرزندم! برحذر باش از دوستى با احمق که مى خواهد به تو منفعت برساند؛ زیان مى رساند. برحذر باش از دوستى با بخیل؛ چرا که به هنگام شدیدترین حاجت، تو را رها مى سازد. برحذر باش از دوستى با انسان فاجر و فاسق؛ چرا که تو را به چیز کمى مى فروشد. برحذر باش از دوستى با دروغگو؛ چرا که او مثل سراب است: دور را در نظر تو نزدیک ونزدیک را در نظر تو دور مى سازد».(1)

مقدمتآ این که دوستى و ارتباط با دیگران و همنشینى و مصاحبت، از مسائلى است که هم نیاز روحى انسان است و هم نیاز جسمى او. واژه انسان از ماده «انس» است و به کسى نیاز دارد که با او انس داشته باشد. وجود دوستان خوب

ص: 209


1- نهج البلاغه، حکمت 38.

سبب مى شود که انسان از شادى و سلامتى روحى و جسمى برخوردار باشد.

چهار گروهى را که امام (علیه السلام) براى عدم ارتباط با آن ها مطرح نمود، حساب شده هستند؛ زیرا انسان وقتى دوستى را انتخاب مى کند یکى از استفاده هاى مورد نظرش، استفاده از فکر اوست؛ ولى آدم احمق نمى تواند کمک فکرى به انسان بکند؛ زیرا او در تشخیص و تمیز خیر و شر ناتوان است و به جاى این که به انسان سود برساند، ضرر مى رساند. پس جاى آن دارد که از مصاحبت با شخص احمق و نادان و جاهل پرهیز گردد.

گاهى انسان مى خواهد از دوستش استفاده مالى ببرد؛ امّا زمانى که به ثروت شخص بخیل محتاج هستى، به تو کمک نمى کند.

گاهى انسان مى خواهد از نفوذ اجتماعى دوستش استفاده کند؛ امّا شخص فاسق مورد اعتماد نیست و براى رسیدن به هوس خود دوستش را به یک چیز ناچیز مى فروشد. پس، از دوستى و ارتباط با وى باید بر حذر بود.

گاهى انسان دوستى انتخاب مى کند تا اطلاعاتش زیاد شود؛ امّا دروغگو قابل اعتماد نیست: دور را نزدیک و نزدیک را دور مى کند و کار سهل و آسان را سخت و مشکل جلوه مى دهد، لذا ارتباط و دوستى با دروغگو به مصلحت نیست.

در این جا مناسب است که درباره دروغ، بحثى داشته باشیم؛ چرا که جامعه ما به آن مبتلاست.

دروغ از دیدگاه آیات و روایت و آثار زیان بار آن:

آیات قرآن و روایات، دروغگویان را در ردیف کافران و منکران الهى قرار داده، دروغ را کلید تمام گناهان معرفى مى کند. انسان تا دروغ را ترک نکند طعم ایمان را نخواهد چشید و این نکته در روایتى مورد اشاره قرار گرفته است.

«(إِنَّ اللهَ لاَیَهْدِى مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفّارٌ)؛ خداوند کسى را که دروغگو و کفران کننده

ص: 210

است، هرگز هدایت نمى کند».(1)

«(إِنَّ اللهَ لاَیَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ)؛ خداوند کسى را که اسرافکار و بسیار دروغگوست، هدایت نمى کند».(2)

هدایت و ضلالت و گمراهى به دست خداست. این نکته بدان معنى نیست که خداوند گروهى را به اجبار هدایت و گروهى را به اجبار گمراه کند، بلکه منظور این است که وقتى زمینه هاى هدایت و ضلالت از طریق اعمال خود انسان ها فراهم شود، خداوند هر کس را مطابق لیاقت و شایستگى هایش پاداش مى دهد. بى تردید از مهم ترین امورى که زمینه گمراهى را فراهم مى سازد، دروغ و اسراف و کفران نعمت است. در دو آیه اى که آن اشاره شد، این نکته مطرح شده است.

از نظر روایات، امام حسن عسکرى (علیه السلام) فرمود: «جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ کُلُّهَا فی بَیْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ اَلْکِذْبُ؛ تمام پلیدى ها در اتاقى قرار داده شده و کلید آن اتاق، دروغ است».(3)

این نکته بدان علّت است که انسان هاى گنهکار، هنگامى که خود را در معرض رسوایى مى بینند، گناهان خود را با توسل به دروغ مى پوشانند و در حقیقت، دروغ به آن ها اجازه مى دهد که انواع گناهان را مرتکب شوند، بدون آن که از رسوایى بترسند؛ در حالى که انسان راستگو ناچار است گناهان دیگر را ترک کند؛ زیرا راستگویى به او اجازه انکار گناه را نمى دهد و ترس از رسوایى ها او را به ترک گناه دعوت مى کند. بر این اساس، دروغ زمینه ساز بسیارى از گناهان دیگر است؛ گویى کلیدى است که به اتاق سایر گناهان راه مى برد.

در حدیثى آمده است که مردى نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد، در حالى که به انواع گناهان آلوده بود. وى از آن حضرت موعظه طلبید. حضرت از او خواست که

ص: 211


1- سوره زمر، آیه 3.
2- سوره غافر، آیه 28.
3- بحارالانوار، ج 169، ص 263.

دروغ نگوید. رعایت همین دستورالعمل سبب شد که تمام گناهانش را ترک کند.(1)

دروغ با ایمان سازگار نیست؛ چنان که در حدیثى آمده است: «سُئِلَ رَسولُ الله9 یَکُونُ الْمُؤْمِنُ جَبَانآ؟ قالَ: نَعَمْ، قِیلَ وَ یَکُونُ بَخِیلا؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ یَکُونُ کَذَّابآ؟ قَالَ: لاَ؛ از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پرسیدند: آیا انسان مؤمن ممکن است ترسو باشد؟ فرمود: آرى. باز پرسیدند: آیا ممکن است بخیل باشد؟ فرمود: آرى. پرسیدند: آیا ممکن است دروغگو باشد؟ فرمود: نه».(2)

همچنین امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَیَجِدُ العبدُ طَعْمَ الإِیمانِ حَتّى یَتْرُکَ الْکِذْبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان، هیچ گاه طعم ایمان را نمى چشد، مگر این که دروغ را ترک گوید؛ خواه شوخى باشد، یا جدّى».(3)

این که دروغ با ایمان سازگار نیست به آن دلیل است که شخصى که دروغ مى گوید، یا به این دلیل است که به منفعتى برسد و یا بر آن مبناست که مشکلى از او رفع شود؛ در حالى که اگر ایمان انسان قوى باشد، مى داند که خیر و شر به دست خداست و لذا براى رسیدن به مقصودش هرگز به دروغ متوسل نمى شود.(4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِذَا کَذِبَ الْعَبْدُ کِذْبَةً تَبَاعَدَ الْمَلَکُ مِنْهُ مَسِیرَةَ مِیلٍ مِنْ نَتِنِ مَا جاءَ بِهِ؛ هنگامى که یکى از بندگان دروغ بگوید، فرشته به خاطر بوى تعفّنى که از آن دروغ بر مى خیزد، به اندازه یک میل از او دور مى شود».

«میل» واحد طول است واندازه آن را مختلف ذکر کرده اند، از 1609 متر، 1852 متر و....

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ عُرِفَ بِالْکِذَبِ قَلَّتِ الثِّقَةُ بِهِ؛ کسى که به دروغگویى شناخته شود، اعتماد مردم به او کم مى شود». (5)

ص: 212


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 357.
2- جامع السعادات، ج 2، ص 322.
3- اصول کافى، ج 2، ص 340.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 357.
5- شرح غرر الحکم، ج 5، ص 390.

دستاورد دروغگویى رسوایى و بى آبرویى است و باعث مى شود که دروغگو در اندک زمانى پایگاه اجتماعى خود و اعتماد مردم را از دست بدهد. دروغ، شخص دروغگو را به ارتکاب دروغ ها و گناهان دیگر وادار مى کند؛ چون شخص دروغگو براى مخفى ساختن دروغش مجبور است که دروغ هاى دیگرى را مرتکب شود.

روایات ما شخص دروغگو را با مرده برابر مى داند؛ زیرا فضیلت زنده بر مرده همان اعتمادى است که به او دارند؛ حال چنانچه به کسى به خاطر دروغگویى اش اعتمادى نباشد، گویى زندگى او باطل شده؛ چنین شخص با مرده مساوى است.

دروغ سبب گناهان قلبى دیگر، مثل حسادت، کینه و بخل مى شود.

دروغ انسان را از نماز شب محروم مى کند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَکْذِبُ الْکِذْبَةَ فَیُحْرَمُ بِهَا صَلاةَ اللَّیْلِ، فَاِذَا حُرِمَ صَلاةَ اللَّیْلِ حُرِمَ بِهَا الرِّزْقَ؛ انسان دروغى مى گوید و از نماز شب محروم مى شود و هنگامى که از نماز شب محروم شد، از روزى محروم مى گردد».(1)

دروغ باعث عدم قبولى بعضى از عبادات مى شود و سبب قطع برکات الهى از انسان گردیده، فقر و تنگدستى را به دنبال دارد.

دروغ، داراى سرچشمه ها و انگیزه هاى مختلفى است که مهم ترین آن ها عبارتند از:

1. ضعف ایمان و اعتقاد؛

2. ضعف شخصیّت و عقده حقارت؛

3. حسد و بخل و تکبر و خودبرتر بینى؛

4. علاقه شدید به دنیا و حفظ مقامات آن.

ص: 213


1- بحارالانوار، ج 69، ص 260.

براى درمان دروغ، باید پایه هاى ایمان خود را تقویت کنیم و بدانیم که قدرت در دست خداست و رزق و روزى و موفّقیت و عزّت وآبرو به دست اوست. هر کس را که بخواهد عزیز مى کند و دروغگویى جز بدبختى و رسوایى و سلب اعتماد چیز دیگرى را به دنبال ندارد.

با این که دروغ از مهم ترین گناهان است؛ در روایات و سخنان فقها استثنائاتى هم ذکر شده که مهم ترین آن ها چند مورد است. در حقیقت مهم ترین موارد جواز دروغ عبارتند از:

1. دروغ گفتن براى اصلاح بین دو نفر؛

2. دروغ گفتن براى فریب دادن دشمن در میدان جنگ؛

3. دروغ گفتن در مقام تقیه؛

4. دروغ گفتن براى دفع شرّ ظالمان؛

5. در مواردى که جان و ناموس انسان در خطر است و براى رهایى از مخمصه راهى جز دروغ گفتن نیست.

در این موارد دروغ گفتن جایز است و البته باید به مقدار ضرورت اکتفا کنند.

به امید روزى که جامعه ما از دروغ پاک ومبرّا بشود، إن شاءالله!

ص: 214

30

30. سنخیّت در ایمان و محبّت

(حبّ و بغض و محبّت اهل بیت (علیهم السلام))

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُوْمِنِ بِسَیْفی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنی مَا أَبْغَضَنی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنی مَا أَحَبَّنی وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ صلّى الله علیه وآله وسلّم أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ لاَ یُبْغِضُکَ مُوْمِنٌ وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ؛ اگر با این شمشیرم بر بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت واگر تمام دنیا را در گلوى منافق بریزم که مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت، واین به دلیل آن است که بر زبان پیامبر امى (درس نخوانده) گذشته است که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد وهیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت».(1)

امام على (علیه السلام) در وصف خودش، به کلامى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تکیه و استناد مى کند که آن حضرت فرمود: اى على! مؤمن، هرگز با تو دشمن نخواهد شد و منافق هرگز تو را دوست نخواهد داشت؛ چرا که اصولا محبّت نوعى جاذبه است و عداوت ودشمنى نوعى دافعه است و جاذبه میان افراد به خاطر سنخیت

ص: 215


1- نهج البلاغه، حکمت 45.

بین آن هاست و دافعه به خاطر عدم سنخیت میان آنان است. سنخیت را مى توان با یک مثال ساده توضیح داد: وقتى انسان با بچه اش به خانه همسایه مى رود، در آن جا بچه او با بچه همسایه بدون هیچ مقدمه اى دوست مى شود و بازى مى کند. این به دلیل همان سنخیت است که در دو کودک وجود دارد؛ به طورى که تفکّر و روحیه آن ها مثل یکدیگر است.

این که در روایات آمده است که افراد را باید با دوستانش شناخت وانسان به دین رفیقش شناخته مى شود، به خاطر تناسب و سنخیت میان افراد است و اصولا نمى توان میان دو نفر که هم سنخ نیستند، رابطه دوستى پیدا کرد.

امام على (علیه السلام) نمونه اتمّ ایمان است و هر کس مؤمن باشد، جاذبه آن حضرت، او را به سوى خود مى کشد و هر کس کافر باشد، دافعه آن بزرگوار، او را از خود دور مى کند. در روایات آمده است که امام على (علیه السلام) در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میزان سنجش مؤمن و منافق بود که هر کس که آن حضرت را دوست مى داشت، مؤمن بود والّا منافق. در زیارت آن حضرت آمده است که آن وجود مبارک میزان الاعمال و ترازوى سنجش است. الگوى سنجش انسان امام على (علیه السلام) است هرچه شباهت انسان به آن حضرت بیش تر باشد، مقام انسانى فرد بیش تر است.

حب و بغض از مهم ترین انگیزه براى کسب فضایل و دورى از رذایل اخلاقى است؛ چرا که انسان تا چیزى را دوست نداشته باشد، به سوى آن حرکت نمى کند وتا از چیزى متنفر نباشد، از آن دورى نمى ورزد، وشخصیّت انسان از لابه لاى همین دوستى ها ودشمنى ها شناخته مى شود. با عنایت به آنچه گفته شد، کسى مى تواند به امام على (علیه السلام) محبّت داشته باشد که از سنخ و صنف حضرتش باشد، یعنى داراى ایمان عالى باشد؛ والّا میزان محبّت او کم تر خواهد بود. طبعآ میان منافق و کافر و امام على (علیه السلام) این هم سنخى وجود ندارد؛ لذا منافق و کافر آن حضرت را دوست ندارند.

ص: 216

شخصى از امام صادق (علیه السلام) پرسید: آیا حب و بغض از ایمان است؟ حضرت فرمود: «وَهَلِ الإِیمَانُ اِلاَّ الْحُبُّ وَالْبُغْضُ؛ آیا ایمان جز حب و بغض است».(1)

همچنین امام باقر (علیه السلام) فرمود: «اَلدِّینُ هُوَ الْحُبُّ وَالْحُبُّ هُوَ الدِّینُ؛ دین عین محبّت و محبّت عین دین است».(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هنگامى که محبّت خدا بر باطن بنده اى بتابد، او را از هر چیز و از هر ذکرى جز یاد خدا نهى مى سازد. محبّ خدا، خالص ترین مردم از جهت باطن، راستگوترین آن ها در گفتار، باوفاترین آن ها در عهد و پیمان، پاک ترین آن ها از نظر اعمال و کردار، با صفاترین آن ها از جهت یاد و توجّه به خداوند و عابدترین مردم از جهت خضوع و خشوع نفسانى است. چنین شخصى، هنگامى که با خدا مناجات مى کند، ملائکه آسمان ها به او مباهات و به خاطر دیدن او افتخار مى کنند. خداوند به برکت وجود او شهرها و زمین هاى خود را آباد مى سازد و به واسطه بزرگوارى او به بندگانش نظر لطف دارد و هنگامى که مردم، خدا را به حقّ او قسم مى دهند خواسته هاى آن ها را برآورده مى کند و با لطف و مهربانى خود بلاها و گرفتارى ها را از آنان برطرف مى سازد. اگر مردم به عظمت و مقام مُحِبّ خدا پى ببرند که تا چه اندازه نزد پروردگار بزرگ است، بدون شک جز با خاک قدم او به خدا تقرب نمى جویند».(3)

محبّت خداوند، در صورتى ارزش دارد و کارساز است که فرد، در مقام عمل خود را نشان بدهد؛ یعنى خواسته محبوب را بر خواسته خود مقدم دارد. به این نکته باید توجّه کرد که محبّت رسول خدا و ائمه (علیهم السلام) از شاخه هاى محبّت خداست و معنى ندارد که کسى خدا را دوست داشته باشد امّا پیامبرش و ائمه (علیهم السلام) را که ذوى القربى هستند، دوست نداشته باشد.

ص: 217


1- اصول کافى، ج 2، ص 125.
2- تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 84.
3- مصباح الشریعه، باب 96.

خداوند در سوره شورى، آیه 23 مى فرماید: (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى). شأن نزول آیه این است که وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شد و پایه هاى اسلام محکم گردید، انصار خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسیده و گفتند: اگر مشکلات مالى پیدا کردید، اموال ما بدون هیچ قید و شرطى در اختیار شما قرار دارد. هنگامى که این سخن را خدمت حضرت عرض کردند، آیه 23 شورى نازل شد که «بگو: من در برابر رسالت، جز محبّت نزدیکانم مزدى از شما نمى خواهم.» پیامبر، سپس فرمود: «نزدیکان مرا بعد از من دوست دارید».

دوستى ذوى القربى به مسأله ولایت وقبولى رهبرى ائمه (علیهم السلام) معطوف است، که تداوم خط رهبرى پیامبر و ادامه مسأله ولایت الهیّه است که سبب سعادت خود انسان مى شود و نتیجه اش به خود آن ها بر مى گردد.

روایات فراوانى در این زمینه در منابع اهل سنّت و شیعه آمده است؛ به عنوان نمونه:

1. احمد در فضائل الصحابه نقل مى کند: «لَمّا نَزَلَتْ: (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى) قَالُوا: یَا رَسُولَ الله! مَنْ قرابتک؟ مَنْ هؤلاءِ الَّذِین وَجَبَتْ عَلَیْنا مَوَدَّتَهُم؟ قالَ: على وفاطمه وابناهما، وقالها ثلاثآ؛ هنگامى که آیه (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى) نازل شد، اصحاب عرض کردند: اى رسول خدا! خویشاوندان تو که مودت آن ها بر ما واجب است، کیانند؟ حضرت فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آن دو. این سخن را سه بار تکرار فرمود».(1)

2. مرحوم طبرسى از شواهد التنزیل حاکم حسکانى که از مفسران و محدثان معروف اهل سنّت است، نقل مى کند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خداوند انبیا را از درختان مختلفى خلق کرد؛ ولى من و على (علیه السلام) را از یک درخت آفرید. من اصل آن هستم و على شاخه آن. فاطمه موجب بارورى آن است و حسن و حسین

ص: 218


1- تفسیر نمونه، ج 20، ص 411، (ذیل آیه 23 سوره شورى) به نقل از احقاق الحق، ج 3، ص 2.

میوه هاى آن و شیعیان ما برگ هاى آنند.» سپس افزود: «اگر کسى خدا را در میان صفا و مروه هزار سال و سپس هزار سال، و از آن پس هزار سال عبادت کند تا همچون مشک کم تر شود؛ امّا محبّت ما را نداشته باشد، خداوند او را به صورت در آتش مى افکند». سپس این آیه را تلاوت فرمود: (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى).(1)

3. سیوطى در الدرالمنثور نقل مى کند که وقتى على بن الحسین (علیهما السلام) را به اسارت آوردند و بر در دروازه دمشق نگه داشتند، مردى از اهل شام گفت: «الحمد لله الّذی قتلکم و استأصلکم؛ خدا را شکر که شما را کشت و ریشه کن ساخت!» امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «آیا قرآن را خوانده اى؟» گفت: «آرى.» فرمود: «سوره هاى حامیم را خوانده اى»؟ عرض کرد: «نه.» فرمود: «آیا این آیه را نخوانده اى: (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى)؟» گفت: «آیا شما همان ها هستید که در این آیه اشاره شده است؟» فرمود: «آرى».(2)

4. زمخشرى در کشّاف حدیثى نقل کرده که بروشنى مقام اهل بیت (علیهم السلام) و اهمّیت دوستى آن ها را بیان مى کند. وى مى گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ شَهیدآ. ألاَ وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَغْفُورآ لَه. ألاَ وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ تَائِبآ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ مُؤْمِنآ مُستکمل الایمان. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلکُ الْمَوتِ بِالْجَنَّةِ ثمّ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ یَزف اِلَى الْجَنَّةِ کَمَا تَزِف العروسُ اِلى بَیْتِ زَوْجِها. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فَتَحَ لَهُ فی قَبْرِهِ بَابَان اِلَى الْجَنَّةِ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللهُ قَبْرَهُ مَزار مَلائکةِ الرَّحمةِ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَى السُّنَةِ وَالجماعة. ألاَ

ص: 219


1- تفسیر طبرى، ج 25، ص 16.
2- الدرالمنثور، ج 6، ص 7.

وَ مَنْ مَاتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یَوْم القیامةِ مکتوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ آیِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ کَافِرآ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشم رَائِحَةَ الْجَنَّةِ؛ هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) بمیرد، شهید از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، بخشوده است؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، با توبه از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، مؤمن کامل الایمان از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، فرشته مرگ، او را به بهشت بشارت مى دهد و سپس منکر و نکیر [فرشتگان مأمور سؤال در برزخ] به او بشارت دهند؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، او را با احترام به سوى بهشت مى برند؛ آن چنان که عروس به خانه داماد مى رود؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، خداوند قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، بر سنّت و جماعت اسلام از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با دشمنى آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، روز قیامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود که در پیشانى او نوشته شده است: مأیوس از رحمت خدا!؛ آگاه باشید: هر کس با بغض آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، کافر از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با دشمنى آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، بوى بهشت را استشمام نخواهد کرد».(1)

فخر رازى در تفسیرش بعد از ذکر این حدیث مى افزاید: «آل محمّد (علیهم السلام) کسانى هستند که بازگشت امرشان به او است. کسانى که ارتباطشان محکم تر وکامل تر باشد، آل محسوب مى شوند وشک نیست که فاطمه و على و حسن و حسین محکم ترین پیوند را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داشتند و این نکته از مسلمات

ص: 220


1- تفسیر کشاف، ج 4، ص 220 و221.

و مستفاد از احادیث متواتر است. بنابراین، لازم است که آن ها را از آل پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدانیم». (1)

در کتاب سفینة البحار چنین آمده است: «جمّال از مدینه تا خراسان همسفر و شتربان حضرت امام رضا (علیه السلام) بود و وسایل حضرت را نگهدارى مى کرد. وقتى به خراسان رسیدند و جمّال مى خواست از حضرت جدا شود و خداحافظى کند، به حضرت عرض کرد: «یَابْنَ رَسُول الله شَرِّفْنی بِشَىْءٍ مِنْ خَطِّکَ اَتَبَرَّکُ بِهِ؛ اى فرزند رسول خدا! مدتى خدمت شما بودم و هم اکنون مى خواهم از شما جدا شوم. نوشته اى به من بدهید تا متبرک شوم». حضرت دو جمله نوشت: «کُنْ مُحِبّآ لاِلِ مُحَمّدٍ 9 وَاِنْ کُنْتَ فَاسِقآ، وَمُحِبّآ لِمُحِبِّیهِمْ وَاِنْ کَانُوا فَاسِقِینَ؛ سعى کن آل پیامبر : را دوست داشته باشى، اگرچه معصیت کارید و دوستان ما را دوست بدارید، اگرچه گنهکارند».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امام على (علیه السلام) فرمود: «مَثل تو مَثل سوره قل هو الله احد است که اگر کسى یک بار بخواند یک سوم قرآن را خوانده است واگر دو بار بخواند، دو سوم قرآن را خوانده است و اگر سه بار بخواند، همه قرآن را خوانده است و هر کس تو را تنها در قلب دوست داشته باشد، یک سوم ایمان را دارد و هر کس با قلب و زبان تو را دوست داشته باشد، داراى دو سوم ایمان است و هر کس با قلب و زبان وعمل تو را دوست داشته باشد، همه ایمان را داراست.» یعنى محبّت کامل با ارتکاب گناه سازگارى ندارد.

آثار محبّت اهل بیت (علیهم السلام):

محبّت و دوستى اهل بیت (علیهم السلام) داراى آثار دنیوى و اخروى عدیده اى است. در ادامه به مهم ترین آن ها اشاره مى کنیم:

ص: 221


1- تفسیر فخر رازى، ج 27، ص 165 و166.
2- سفینة البحار، ماده حبب.

1. دستگیرى انسان در هفت جا: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «حُبِّى وَحُبُّ اَهْلِ بَیْتی نَافِعٌ فی سَبْعَةِ مَواطِنَ اَهْوَالُهُنَّ عَظِیمَةٌ: عِنْدَ الوفاةِ وَفِى الْقَبْرِ وَعِنْدَ النُّشُور وَعِنْدَ الْکِتابِ وَعِنْدَ الْحِسابِ وَعِنْدَ الْمِیزانِ وَعِنْدَ الصِّراطِ؛ محبّت من وخاندانم در هفت مورد که بسیار وحشتناک است، سود مى دهد: هنگام مرگ، در قبر، هنگام زنده شدن، کنار نامه عمل، زمان حساب، نزد میزان و نزد صراط».(1)

2. آمرزش گناهان: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «حُبُّنا اَهْلَ الْبیتِ یُکَفِّرُ الذُّنُوبَ وَیُضَاعِفُ الْحَسَناتِ؛ محبّت ما اهل بیت، باعث مى شود گناهان محو و حسنات چند برابر شود».(2)

امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ حُبَّنَا لَیُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنی آدَمَ کَمَا یُسَاقِطُ الرِّیحُ الورقَ الشَّجَرَ؛ بدرستى که دوستى ما اهل بیت، گناهان فرزندان آدم را مى ریزد؛ همچنان که باد، برگ درخت را مى ریزد».(3)

3. قبولى اعمال: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَوَ الَّذِی بَعَثَنی بِالْحَقِّ لاَیَقْبَلُ اللهُ مِنْ عَبْدٍ حَسَنَةً حَتّى یَسْأَلَهُ عَنْ حُبِّ عَلِىّ بْنِ اَبِى طالِب؛ قسم به کسى که مرا به حقّ مبعوث کرد، خداوند از بنده عمل نیکى را قبول نمى کند تا این که از محبّت على بن ابى طالب از وى سؤال شود.»(4) براساس این فرمایش، محبّت امیرمؤمنان (علیه السلام) اساس پذیرش اعمال و ملاک قبولى عبادات افراد است.

4. ایمن از عذاب قیامت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ اَحَبَّنَا اَهْلَ الْبَیْتِ حَشَرَهُ اللهُ آمِنآ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ هر که ما را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را ایمن محشور مى کند». (5)

ص: 222


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 237.
2- بحارالانوار، ج 65، ص 100.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 23.
4- بحارالانوار، ج 27، ص 311.
5- بحارالانوار، ج 27، ص 79.

5. تصفیه روح: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «وَاللهِ لاَیُحِبُّنا عَبْدٌ حَتّى یُطَهِّرَ اللهُ قَلْبَهُ؛ به خدا قسم بنده اى ما را دوست نمى دارد، مگر این که خداوند قلبش را پاک مى کند».(1)

امیدواریم با محبّت اهل بیت زنده باشیم و با محبتشان بمیریم و با اهل بیت محشور شویم!

ص: 223


1- دعائم الاسلام، ج 1، ص 73.

ص: 224

31

31. عامل پیروزى (انقلاب اسلامى)

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الأَسْرَارِ؛ پیروزى در پرتو تدبیر و احتیاط است و تدبیر و احتیاط به فکر است و فکر صحیح به نگهدارى [و رازدارى] است».(1)

حضرت در این سخن، سه جمله را که با هم ارتباط و پیوند دارند، بیان مى کند و مى فرماید: عامل پیروزى، «حزم»، یعنى محکم کارى و دوراندیشى است، و محکم کارى از جولان دادن فکر پیدا مى شود که مشورت و بررسى به پشتوانه آن باشد و تفکّر ورأى درست هم با راز نگه دارى به دست خواهد آمد.

از آن جا که در این کلام امام (علیه السلام) اشاره به پیروزى اشاره شده است، چند جمله درباره انقلاب اسلامى مطرح بکنیم. لذا اوّل فهرست عناوین را ذکر مى کنیم وبعد در زمینه هر کدام مختصرآ توضیح مى دهیم:

1. واژه انقلاب از نظر لغت و اصطلاح.

2. براى پى بردن به اهمّیت هر انقلاب، مطالعه دو چیز لازم است.

3. اصول مشترک انقلاب ها.

ص: 225


1- نهج البلاغه، حکمت 48.

4. اهداف انقلاب اسلامى ایران.

5. ویژگى هاى نظام حکومتى وانقلاب اسلامى ایران.

1. «انقلاب» از نظر لغت، به معناى دگرگونى و بازگشت نمودن است.

خداوند متعال در آیه 144 سوره آل عمران مى فرماید: (وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللهَ شَیْ-آ). این آیه در جنگ احد نازل شد وبه زمانى مربوط است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مجروح گردید. در این حال شخصى با صدایى بلند گفت: «محمّد را کشتم، محمّد را کشتم!» این خبر باعث تزلزل در میان مسلمانان شد و بیش تر یاران حضرت پا به فرار گذاشتند. این آیه مى فرماید که «اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بمیرد یا کشته شود، شما به عقب بر مى گردید و با مرگ او اسلام را رها کرده و به دوران کفر و بت پرستى بازگشت خواهید کرد؟!

همان طور که ملاحظه مى فرمایید در این آیه دو کلمه «انقلبتم» و«ینقلب» از ماده «انقلاب» است و به معناى برگشت و رجعت و به طور مصداقى در این آیه، رجعت به نظام جاهلیت حاکم بر جزیرة العرب قبل از اسلام مى باشد.

نیز در آیه 50 سوره شعرا آمده است که ساحران در پاسخ به فرعون که آن ها را به دلیل ایمان آوردن به موسى (علیه السلام) به مرگ تهدید مى کرد، گفتند: (لاَ ضَیْرَ إِنّا إِلَى رَبِّنا مُنقَلِبُونَ). که مقصود از «منقلبون» بازگشت به خداوند متعال مى باشد که الگوى همه خوبى هاست.

در اصطلاح فقهى نیز انقلاب به دگرگونى بنیادینى که موجب تغییر ماهوى است، گفته مى شود؛ مثل این که شراب، سرکه شود.

ولى انقلاب به معناى اصطلاحى آن، از دیدگاه دانشمندان علوم سیاسى عبارت از حرکتى است سریع و ناگهانى که به وسیله توده مردم بر اساس ایدئولوژى ومکتب خاصى در جامعه رخ داده و همه معیارها و روابط اجتماعى،

ص: 226

سیاسى، فرهنگى وحقوقى آن جامعه را دگرگون مى سازد.

2. براى پى بردن به اهمّیت هر انقلابى مطالعه دو چیز لازم است:

الف) مطالعه در سرمایه گذارى ها که براى آن صورت گرفته است. هرچه سرمایه هاى مصرف شده بیش تر و با اهمّیت تر باشد، دلیل بر اهمّیت آن انقلاب است.

ب) مطالعه در خصوص توانایى هاى بالقوّه آن انقلاب است؛ به طورى که مشخص شود آن انقلاب داراى چه توانایى ها و قدرت هایى است وچه مى تواند صورت بدهد.

امّا سرمایه اى که در انقلاب اسلامى ایران گذارده شده، برترین سرمایه بود. بعضى افراد صرفآ به شهداى قبل از انقلاب و در طول و بعد از انقلاب مى نگرد که مثلا این همه شهید دادیم. گرچه هر خونى عظمت دارد، به خصوص که در میان این شهدا، افراد مخلص و بزرگ، فراوان بودند؛ در عین حال تنها سرمایه گذارى انقلاب به این ها منحصر نمى گردد؛ حتى زندان رفتن ها وتبلیغات هم نبود، بلکه سرمایه گذارى اصلى از زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شروع شد؛ چون ما به اتّکاى عقاید مردم به این صحنه قدم گذاشتیم و اگر تعلیمات این چهارده قرن و زحمات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) و علماى اسلام در طول این قرون نبود، نسل حاضر این حرکت را صورت نمى داد. مثلا مفهوم شهید و شهادت که الآن به آن افتخار مى کنند، 14 قرن فرهنگ سازى را پشتوانه دارد.

امّا توانایى هاى بالقوه انقلاب اسلامى آن است که اگر بتوانیم آن را از خطرات دور نگه داریم، قدرت آن را دارد که به کل جهان صادر شود؛ ولى خطراتى از بیرون و درون، آن را تهدید مى کند. بر همین مبناست که مى گویند اهمّیت نگهدارى یک انقلاب بیش تر از خود انقلاب است. لذا اخلاصى که از زمان شروع انقلاب، رخ نمود باید حفظ شود. بایستى کارها براى خدا باشد، تا

ص: 227

خداوند دست اندرکاران را یارى کند؛ چرا که خداوند مى فرماید: (وَالَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا)(1) یعنى اگر دو کار و دو ویژگى از تو باشد، بقیه اش را من انجام مى دهم: یکى تلاش و کوشش و دیگرى اخلاص در کارها. در این صورت، ما شما را هدایت کرده و پیشرفت مى دهیم و موانع را از پیش روى شما بر مى داریم. لذا اگر در جایى ملاحظه مى کنیم که کارمان لنگ شده و در چاله افتاده ایم، احتمالا در یکى از این دو امر نقصى حاصل شده است: یا تلاش وجود ندارد، یا اخلاص در کارها بى رنگ شده است.

3. اصول مشترک انقلاب ها: عواملى که به عنوان عوامل مشترک در تمامى انقلاب ها مطرح مى گردد، عبارت است از: الف) عامل رهبرى؛ ب) عامل مردمى؛ ج) عامل مکتب.

توده اى که فاقد مقام راهبرى و رهبرى باشد، نمى تواند بقا و استمرار و ثبات اجتماعى داشته باشد. از طرفى دیگر مقام رهبرى نیز بدون همکارى و تأیید مردم از ایجاد و استمرار حرکت انقلابى عاجز خواهد بود؛ زیرا در حقیقت، توده مردم هستند که گستره دگرگونى و انقلاب بنیادى را پذیرا شده، آن را در زندگى اجتماعى خود اجرا مى کنند.

سومین عامل در پیدایش انقلاب، عامل مکتب است. توضیح این که هرگونه دگرگونى بنیادى در یک جامعه که به تغییر دیدگاه ها و ارزش هاى حاکم بر آن مى انجامد، بدون وجود مکتبى که مردم بدان گرویده و صحّت آن را تأیید نموده باشند، امکان پذیر نخواهد بود.

4. اهداف انقلاب اسلامى ایران: انقلابى که به وسیله ملّت مسلمان ایران، براى احیاى اصول، معیارها و ارزش هاى اسلامى تحقق یافت، نمى تواند و نبایستى هدفى غیر از اهداف مقدّس شریعت اسلام داشته باشد. در ادامه به

ص: 228


1- سوره عنکبوت، آیه 69.

پاره اى از اهداف اساسى این انقلاب اشاره مى کنیم:

الف) مبارزه با خودکامگى مستبدان داخلى از طریق آگاهى دادن به مردم مسلمان. این نکته بر این اصل متکى است که مبارزه سیاسى با مستبدان وظیفه اى شرعى و مذهبى است و سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست.

ب) مجهّز شدن به علوم و فنون جدید؛ زیرا در واقع سلاح مهم غرب نیز در زمینه هرگونه پیشرفت و ترقى، همین سلاح علم و صنعت است: (وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِن قُوَّةٍ).(1)

ج) بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه هایى که در طول تاریخ، به اسلام بسته شده است.

د) مبارزه با استعمار خارجى، اعم از استعمار سیاسى، اقتصادى و فرهنگى.

ه ) اتّحاد جهان اسلام. بدین معنى که مسلمین در صف واحد در برابر شرق و غرب به پا خیزند و اختلافات مذهبى را که در واقع یکى از عوامل بزرگ منزوى شدن اسلام است، کنار بگذارند.

و) تحقق عدالت اقتصادى و قضایى و احیاى دیگر ارزش هاى فردى واجتماعى.

آنچه گفته شد، مهم ترین اهداف انقلاب اسلامى ایران است.

5. ویژگى هاى نظام حکومتى و انقلاب اسلامى ایران:

نظام اسلام وانقلاب اسلامى ایران، داراى ویژگى هاى فراوانى است که به بخشى از این ویژگى ها اشاره مى کنیم:

الف) حاکمیت خدا بر مردم، در عین حاکمیت مردم بر خودشان. آنچه امروزه «مردم سالارى دینى» گفته مى شود، در حاکمیتى که گفته شد، تحقق مى یابد.

ب) امتزاج عنصر دین با سیاست، برخلاف مسیحیت کنونى که دین را

ص: 229


1- سوره انفال، آیه 60.

امرى فردى ومناسب با صومعه نشینى مى داند.

ج) حفظ کرامت انسان از دیگر ویژگى هاى نظام حکومت دینى و انقلاب اسلامى است؛ زیرا اسلام، مقام و منزلت و ارزش هاى معنوى انسان را ستوده و بشر را به عنوان گل سر سبد مخلوقات و خلیفة الله و مسجود فرشتگان و امانت دار الهى معرفى کرده است.

د) حریّت انسان و وحدت نژادى و برابرى حقوق آنان.

ه ) قبول سازمانى به اسم دولت عدل و لزوم مقام رهبرى در جامعه.

و) حرکت به طرف جامعه بى طبقه و جانبدارى از مستضعفین.

آنچه مطرح گردید، عمده ویژگى هاى اسلام در تفکّر مربوط به حاکمیت بر جوامع است و از آن جا که انقلاب اسلامى ایران بر پایه اسلام شکل گرفت، این انقلاب داراى همان ویژگى هایى است که عنوان گردید.

ص: 230

32

32. چهار رکن ایمان واسلام

امام حسن عسکرى (علیه السلام) مى فرمایند: «اَوْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، اَعْبَدُ النّاسِ مَنْ اَقَامَ عَلَى الْفَرائِضِ، اَزْهَدُ النّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرامَ، اَشَدُّ النّاسِ اِجْتِهادآ مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ؛ پارساترین مردم کسى است که در مواجهه ورویارویى با شبهه توقف کند. خداپرست ترین مردم کسى است که واجبات را انجام دهد. زاهدترین مردم کسى است که حرام را ترک کند و کوشاترین مردم ترک کننده گناهان است».(1)

قرآن کریم و روایات، به چهار مفهوم اهمّیت فوق العاده اى داده اند:

اوّل مفهوم «ورع» مى باشد که مقامى بالاتر از تقواست. تقوا و پرهیزکارى از نظر اسلام معیار شخصیّت و کرامت و بزرگوارى انسان است: «(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَیکُمْ)؛ گرامى ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست».(2)

امّا بالاتر از مقام تقوا، مقام ورع است. ورع وپارسایى از مهم ترین معیار قرب به خداست. اگر انسان علاوه بر ترک گناه و محرمات، شبهات را ترک کرد، دلیل

ص: 231


1- تحف العقول، کلمات قصار آن حضرت.
2- سوره حجرات، آیه 13.

بر بهره مندى او از ورع و برخوردارى از عالى ترین مرحله تقواست. شبهه ها حریم محرمات است و اگر کسى به آن جا ورود کند، زود آلوده مى شود. به عبارت دیگر، محرمات، پرتگاه و شبهات آمدن نزدیک پرتگاه است که ممکن است انسان با نزدیک شدن به این پرتگاه بلغزد و بیفتد. شبهات و مشکوکات، مقدمه محرمات است. در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تشبیه جالب توجهى آمده است: «مَحارِمُ اللهِ حِمَى اللهِ وَمَنْ رَاعَ غَنَمَهُ حَوْلَ الْحِمى یُوشَکُ اَنْ یَقَعَ فِیهَا؛ حرام هاى خداوند قُرقگاه و منطقه ممنوع الهى است و کسى که گوسفندش را نزدیک منطقه ممنوع بیاورد، ممکن است [گوسفندان] وارد آن [منطقه ممنوع] شود».(1)

محرمات، همان منطقه ممنوع است و نزدیک آن هم شبهات مى باشد. در مرزهاى جغرافیایى نزدیک مرز هم یک منطقه ممنوعه وجود دارد و این منطقه داراى حریمى است به نام نوار مرزى که چند کیلومتر است و افراد اجازه ندارند وارد آن شوند. محارم الهى هم مرزهاى خداست. براى این که انسان وارد آن نشود و در گناه سقوط نکند، باید از شبهات دورى کند.

دوم: مسئله عبودیت است که هدف و غایت خلقت مى باشد: «(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالأِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ)؛ من جن و انس را نیافریدم جز این که عبادتم کنند [و از این طریق تکامل یابند وبه من نزدیک شوند]».(2)

کسى که بخواهد به کمال برسد، باید نسبت به استمرار در انجام دادن فرایض و واجبات مقید باشد و به هیچ قیمتى آن را رها نکند.

سوم: مفهوم زهد است. حقیقت زهد این نیست که انسان از نظر لباس و غذا خیلى فقیرانه زندگى کند، بلکه مراد از زهد این است که انسان در عین این که

ص: 232


1- المحجة البیضاء، ج 3، ص 219، نزدیک به این مضمون آمده.
2- سوره ذاریات، آیه 56.

بتواند از تمام امکانات زندگى بهره ببرد، اسیر آن نباشد، بلکه امیر آن باشد. اگر تمام دنیا را دارى، امّا اسیر آن نیستى، زاهد واقعى هستى؛ ولى اگر تنها یک لباس کرباس دارى؛ امّا اسیر و دربند همان یک لباس کرباس باشى، زاهد نیستى.

امام على (علیه السلام) در رأس حکومت اسلامى بود، و تمام امکانات براى آن حضرت آماده بود؛ امّا به ساده ترین شیوه زندگى مى کرد و ساده ترین لباس و غذا و مرکب و منزل را اختیار کرده بود.

«دنیاپرستى»، نقطه مقابل زهد است؛ چنان که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «حب الدنیا رأس کل خطیئة؛ دوستى دنیا، سرچشمه همه خطاهاست.»(1) از این منظر، زهد، مایه نجات از هر خطا ولغزش است.

چهارم: مفهوم جهاد و اجتهاد است: «(وَالَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا)؛ و آن ها که در راه ما [با خلوص نیت] جهاد کنند، قطعآ هدایت شان خواهیم کرد».(2)

تعبیر «جهاد» و «فینا» که در آیه آمده است، تعبیر وسیع و مطلقى است و هرگونه جهاد و تلاشى را که در راه خدا و براى او و به منظور رسیدن به اهداف خداوندى صورت مى گیرد، شامل مى شود؛ خواه جهاد در طریق کسب معرفت باشد، یا جهاد با نفس، یا مبارزه با دشمن یا صبر بر طاعت، یا شکیبایى در برابر وسوسه معصیت، یا جهاد در مسیر کمک به افراد مستضعف، و یا انجام دادن هر کار نیک دیگر. کسانى که در این راه ها به هر شکل و هر صورت براى خدا مجاهده کنند مشمول حمایت و هدایت خداوند خواهند بود.

این وعده اى است که خداوند مؤکدآ به همه مجاهدان راهش داده است و در واقع، پیروزى و ترقى و موفّقیت آن ها را در گرو دو چیز برشمرده است: «جهاد» و «خلوص».

ص: 233


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 294.
2- سوره عنکبوت، آیه 69.

ص: 234

33

33. واعظ درونى

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «اِذَا اَرَادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَیْرآ جَعَلَ لَهُ وَاعِظآ مِنْ قَلبْهِ؛ هنگامى که خداوند اراده کند به بنده اش خیرى برساند، براى او واعظ درونى قرار مى دهد».(1)

آن حضرت در جاى دیگر فرمود: «مَنْ کَانَ لَهُ فی قَلْبِهِ واعِظٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللهِ حافظٌ؛ کسى که واعظ درونى داشته باشد، نگاهبانى از طرف خداوند براى او خواهد بود».(2)

این تعبیر در احادیث فراوان دیده مى شود و بدان مفهوم است که وقتى خداوند بخواهد کسى را مورد لطف خود قرار دهد، از جمله نعمت هایى که براى او مقرر مى دارد، این است که براى وى واعظ درونى قرار مى دهد. در مسائل اخلاقى قبل از هر چیز واعظ درونى لازم است. قرآن تعبیر جالب توجهى دارد، مبنى بر این که مى فرماید: «(ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ)؛ آن کتاب باعظمتى است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است».(3)

ص: 235


1- المحجة البیضاء، ج 5، ص 21.
2- المحجة البیضاء، ج 5، ص 21.
3- سوره بقره، آیه 2.

این فرمایش قرآن کریم، بر این اصل اساسى استوار است که اگر بخواهیم قرآن به عنوان معلم قلمداد گردد، بایستى شخص داراى تقوا و واعظى باشد تا آموزه هاى این معلم در آن اثر کند. تقوا مراتبى دارد که یک مرتبه آن، تقواى قبل از هدایت است وآن تسلیم در برابر حقّ مى باشد. لذا در حدیثى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظآ، فَإِنَّ مَواعِظَ النّاسِ لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُ شَیْئآ؛ کسى که خداوند براى او واعظى درونى قرار ندهد، موعظه هاى مردم هرگز در او سودمند نمى افتد».(1)

سؤال مشخص این است که واعظ درونى چیست و از کجا پیدا مى شود؟ اگر به درون خود نگاه کنیم، واعظ هایى در آن مى بینیم که اگر به تذکرات آن ها توجّه کنیم، بى شک متعظ خواهیم شد. در این مختصر به چند نمونه از این واعظ ها اشاره مى کنیم:

1. یکى از این واعظان، وجدان خدادادى فطرت است که درون هر انسانى وجود دارد؛ هرچند گاهى اوقات بر اثر عوامل خارجى، پرده بر روى آن گذاشته مى شود. البته کوچک ترین زنگارگیرى آن پرده کنار مى رود و باعث تذکّر انسان مى شود. کار پیامبران شکوفا ساختن فطرت ها و به یاد آوردن نعمت هاى فراموش شده به انسان است.

این وجدان و فطرت در هر کسى که شکوفا شود، بهترین واعظ درونى براى او خواهد بود.

2. ایمان، از دیگر واعظان درونى است. ایمان باعث روشنایى روح فرد مى شود و زبان واعضاى دیگر بدن تحت تأثیر ایمان قرار مى گیرد. شخص در این حال، هر چیزى را نمى گوید و هر کارى را انجام نمى دهد.

ایمان در انسان حالت خداترسى ایجاد مى کند که در این حالت میان او و گناه

ص: 236


1- تحف العقول، کلمات آن حضرت.

سدى ایجاد مى شود؛ به طورى که اگر هم گناه از انسان سر بزند، بلافاصله پشیمان مى شود و توبه مى کند.

3. تقوا و پرهیزکارى از دیگر واعظان درون است که از ایمان و عمل صالح پیدا مى شود. تقوا واعظ بسیار قوى درونى است و این همان چیزى است که قرآن کریم مى فرماید: «(وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَآ بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَآءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ)؛ آن زن قصد او را کرد واو نیز اگر برهان پروردگار را نمى دید، قصد وى مى نمود. این چنین کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود».(1)

همسر عزیز مصر، نسبت به کامجویى از یوسف تصمیم واراده داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد؛ حضرت یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و این که در سن و سال جوانى بود و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنه هاى جنسى قرار گرفته بود؛ هرگاه برهان پروردگار، یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و بالاخره مقام عصمت، در این وسط حائل نمى شد؛ همان تصمیم همسر عزیز مصر را مى گرفت. درباره «برهان رب» مطالب زیادى گفته شده است که یکى از آن ها همان واعظ درونى و همان ایمان وتقوا مى باشد. لذا یوسف (علیه السلام) به خداوند عرضه مى دارد: «(رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا یَدْعُونَنِى إِلَیْهِ)؛ پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه این ها مرا به سوى آن مى خوانند».(2)

حضرت یوسف حاضر است به زندان برود؛ امّا تن به گناه ندهد. این رویکرد، دستاورد همان واعظ درونى است.

براستى این واعظ درونى از کجا پیدا مى شود؟ خواستن این واعظ از خداوند

ص: 237


1- سوره یوسف، آیه 24.
2- سوره یوسف، آیه 33.

با تمام توجّه، عبادت با حضور قلب، به جا آوردن سجده هاى طولانى، خواندن نافله و نماز شب، از جمله عواملى است که در انسان واعظ درونى را ایجاد وآن را مستحکم مى سازد؛ چنان که خداوند متعال به پیامبرش مى فرماید: اگر مقام محمود مى خواهى نماز شب بخوان: (وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامآ مَحْمُودآ).(1)

از خداوند مى خواهیم این واعظ هاى درونى را به ما عنایت فرماید، إن شاءالله!

ص: 238


1- سوره اسراء، آیه 79.

34

34. نزدیک ترین مردم به انبیاى الهى کیست؟

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ ثُمَّ تَلاَ (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا) الاْیَةَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ؛ نزدیک ترین وشایسته ترین مردم به پیامبران کسانى اند که از همه به آموزه هاى آنان آگاه ترند. سپس امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذا النَّبِىُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا)؛ "شایسته ترین ونزدیک ترین مردم به ابراهیم آن هایى هستند که از او پیروى کردند واین پیامبر ومؤمنان به این پیامبر مى باشند"، سپس فرمود: دوست محمّد(صلی الله علیه و آله) کسى است که از خدا اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى او دور باشد و دشمن محمّد (صلی الله علیه و آله) کسى است که معصیت خدا کند، هرچند خویشاوندى او نزدیک باشد».(1)

آیاتى در قرآن وجود دارد که نشان مى دهد که یهود و نصارا در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) دعوا داشتند و هر کدام مدعى بودند که ابراهیم (علیه السلام) از ماست. این بحث به درازا کشید تا این که سه آیه نازل شد و به آنان سه جواب ارائه داد:

ص: 239


1- نهج البلاغه، حکمت 96.

جواب اوّل: سوره آل عمران، آیه: 65 «(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِى إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّوْرَیةُ وَالأِنجِیلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ)؛ اى اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم گفت وگو و نزاع مى کنید [و هر کدام، او را پیرو آیین خودتان معرفى مى کنید] در حالى که تورات و انجیل بعد از او نازل گردید. آیا اندیشه نمى کنید؟!».

قرآن این نکته را گوشزد مى کند که چگونه ممکن است ابراهیم از شما باشد، در حالى که از نظر تاریخى او بر شما مقدم است!

جواب دوم: سوره آل عمران، آیه: 67 «(مَا کانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّآ وَلاَ نَصْرَانِیّآ وَلَکِن کَانَ حَنِیفآ مُسْلِمآ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)؛ ابراهیم نه یهودى بود ونه نصرانى؛ بلکه مرد موحد خالص و مسلمانى بود و هرگز از مشرکان نبود».

برنامه شما با برنامه ابراهیم (علیه السلام) شباهت ندارد؛ زیرا ابراهیم توحید خالص داشت، ولى توحید شما با شرک همراه است. شما به اقالیم ثلاثه و تثلیث، یعنى خداى پدر و پسر و خداى واسطه بین این دو که روح القدس مى باشد؛ قائل هستید. یهود هم مى گفتند: «عزیز ابن الله ونحن ابناء الله» که این شرک است.

علّت دعواى میان یهود و نصارا این بود که شخصیّت حضرت ابراهیم (علیه السلام) به عنوان شیخ الانبیا، در میان اقوام و مردم معروف بود و طبعآ هر قومى مى خواست این شخصیّت را به خود نسبت دهد. لذا میان آن ها اختلاف ایجاد مى شد.

جواب سوم: بیان امام على (علیه السلام) است که ذیل آیه 68 همین سوره آمده است: فرض کنید که ابراهیم جزء شما باشد باید دید نزدیکان ابراهیم چه کسانى هستند. آیا کسانى که با او ارتباط نَسَبى دارند و نژادشان به او مى رسد و جزء قبیله او هستند، یا کسانى که با او پیوند مکتبى با او دارند؟

قرآن یک اصل اساسى را متذکّر شده است و آن این که ولایت و ارتباط با پیامبران تنها از طریق ایمان و پیروى از آن ها مسیر مى شود. بنابراین، نزدیک ترین افراد به ابراهیم کسانى هستند که از مکتب او پیروى کنند و نسبت به اهداف او

ص: 240

وفادار باشند؛ اعم از کسانى که در زمان او زندگى داشتند: (لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ) وچه کسانى که بعد از او به مکتب و برنامه هاى او وفادار ماندند، مانند پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و پیروان این پیامبر: (وَهَذَا النَّبِىُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا).

دلیل این موضوع؛ روشن است: احترام پیامبران به خاطر مکتب آن ها بود، نه به خاطر نژاد و قبیله و نسب آن ها. بنابراین، هنگامى که مشاهده مى کنیم اهل کتاب با عقاید شرک آمیز خود از اساسى ترین اصل دعوت ابراهیم، یعنى توحید منحرف شده اند، ولى پیامبر اسلام و مسلمانان با تکیه بر این اصل، و بسط و گسترش آن در تمام اصول و فروع اسلام، صمیمى ترین وفادار او بوده اند؛ باید اعتراف کنیم که نزدیک ترین افراد به ابراهیم این ها هستند، نه کافران و مشرکان.

امام در آخر مطالب خود فرمود: نزدیک ترین دوست پیغمبر کسى است که خدا را اطاعت کند، اگرچه با ایشان بُعد نَسَبى داشته باشد و دشمن پیغمبر کسى است که خدا را نافرمانى بکند، اگرچه قرابت او به پیامبر نزدیک باشد؛ عموى پیامبر و ابولهب باشد یا پسر نوح.

خداوند متعال در قرآن کریم، در این زمینه مى فرماید: «(قُلْ إِن کَانَ آبَآؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَها وَمَساکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِىَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لاَیَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ)؛ اى پیامبر! به آن ها بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالى که به دست آورده اید و تجارتى که از کساد شدنش بیم دارید و مساکن مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پیامبرش وجهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمى کند».(1)

یعنى این افراد کسانى هستند که حقیقت اسلام را درک نکرده اند. این ها بر سر

ص: 241


1- سوره توبه، آیه 24.

دو راهى ها عشق به زن و فرزند و مال و مقام و خانه وخانواده را بر خدا و احکامش مقدم مى دانند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «کسى که عملش او را زمین گیر کند، نَسبش او را از زمین بلند نمى کند».

در حقیقت آنچه انسان را رفعت ورتبه مى بخشد، عمل اوست، نه نسب و قوم و خویش وى.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «عملتان را برایم بیاورید، نَسَبتان را برایم نیاورید».

امام حسن (علیه السلام) فرمود: «قریب، کسى است که پیوند روحانى و معنوى او را نزدیک کند، اگرچه نسبتش دور باشد و بعید، کسى است که دوستى او وقلبش دور باشد، اگرچه نسبش نزدیک باشد».

روزى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مکّه براى مردم خطبه خواند و فرمود: «اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهلیت و تفاخر به پدران و نیاکان را زدود. مردم دو گروه بیش نیستند: نیکوکار و باتقوا و ارزشمند نزد خدا، و یا بدکار و شقاوتمند و پست در پیشگاه حقّ. همه مردم فرزند آدم هستند. و خداوند آدم را از خاک آفریده است؛ چنان که مى گوید: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا شناخته شوید. از همه گرامى تر نزد خداوند کسى است که از همه پرهیزکارتر باشد. خداوند دانا و آگاه است».(1)

آن بزرگوار در حدیث دیگر فرمود: «خداوند نه به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه مى کند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان؛ ولى به دل هاى شما مى نگرد. کسى که قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبّت مى کند. شما همگى فرزندان آدمید و محبوب ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست». (2)

ص: 242


1- تفسیر نمونه، ج 22، ص 200، (ذیل آیه 24 سوره 24) به نقل از تفسیر قرطبى، ج 9، ص 6161.
2- تفسیر نمونه، ج 22، ص 200، (ذیل آیه 24 سوره 24) به نقل از تفسیر قرطبى، ج 9، ص 6161.

35

35. معلومات اندک در مقابل مجهولات بى نهایت

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لاَ أَدْرِی أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ؛ کسى که واژه "نمى دانم" را ترک کند، خود را به کشتن خواهد داد».(1)

«مقاتله» جمع «مقتل» است که به محل قتل اطلاق مى گردد. همچنین به هر جایى از بدن که حساس است و اگر ضربه به آن برسد، کشنده است (مثل دو طرف پیشانى یا مخ انسان) مقتل گفته مى شود.

یک احتمال در معناى این حدیث آن است که بر جاهاى حساس از بدن شخص نفرین باشد، یعنى بر جاهاى حساس از بدن او ضربه باد! این احتمال، بنابراین است که کلمه «اصیب» را به معناى دعا و نفرین بگیریم. لذا در این صورت معناى حدیث آن مى شود که محل هاى آسیب پذیر بدن شخصى که «نمى دانم» را ترک کند، در معرض آسیب باد!

در تحلیل این حدیث باید به چند نکته توجّه داشت:

نکته اوّل: این که مجهولات انسان با معلومات او قابل مقایسه نیست. براى انسان، در مقابل هر معلومى ده ها مجهول وجود دارد و هر معلومى که براى او

ص: 243


1- نهج البلاغه، حکمت 85.

کشف مى شود، صفى از مجهول به وجود مى آید؛ مثلا سابقآ خیال مى کردند که سیاره هاى منظومه شمسى، همان پنج سیاره معروف است؛ یعنى غیر از زمین و ماه (که دور زمین مى گردد و جزء زمین نیست، بلکه جزء قمرهاى زمین است) خیال مى کردند که منظومه شمسى را تنها پنج سیاره تشکیل مى دهند که عبارتند از: عطارد، زهره، زُحل، مشترى و مریخ؛ امّا بعدآ سه سیاره دیگر به نام هاى اورانوس، نپتون و پلوتون کشف شد. با این کشف، هزاران مجهول براى بشر مطرح گردید، از جمله این که آیا این سیاره ها قابل سکونت است یا؛ دورانش چگونه است؛ حرکت وضعى و انتقالى آن چقدر است؛ حرارتش و فاصله اش تا خورشید چقدر است؛ وده ها سؤال دیگر. ایجاد مجهولات بر اساس افزایش معلومات، مثل این است که انسان وارد منزلى مى شود و مى بیند که در اتاق ها بسته است. در این صورت هر اتاقى براى او یک مجهول است؛ امّا وقتى در اتاقى باز شود، هرچند یک مجهول از او برطرف مى شود؛ ولى ده قفسه در آن است که هر کدام یک مجهول است و وقتى یک قفسه را باز مى کند، مى بیند چندین کتاب در آن است که هر کتابى خود، یک مجهول است؛ لذا نمى توان معلومات انسان را با مجهولات او قابل مقایسه دانست. انیشتین، آن دانشمند معروف جمله اى دارد که مى گوید: تمام علومى که بشر از روز اوّل تا امروز پیدا کرده است، به منزله الفباست.

نتجه این که خیلى از چیزهاست که انسان به آن ها علم و اطّلاع ندارد. در این صورت وقتى در این زمینه ها از او سؤال شود، گفتن «نمى دانم» را ترک نکند و بیان این واژه را کسر شأن خود نداند.

ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه مى گوید که شخصى نزد بُوذَرْجُمِهْر رفت و از او مطالبى پرسید. او جواب داد: نمى دانم. آن مرد عصبانى شد و گفت: این همه حقوق مى گیرى و مى گویى نمى دانم؟! بوذرجمهر گفت:

ص: 244

پول هایى که مى گیرم، براى مواردى است که مى گویم: مى دانم. اگر قرار بود پول نمى دانم هایم را بگیرم، تمام خزانه مملکت را هم اگر مى دادند، کافى نبود.

نکته دوم: اگر «نمى دانم» به «مى دانم» تبدیل بشود و جواب هاى گمراه کننده به مخاطب بدهیم، چه بسا حلالى را حرام وحرامى را حلال بکنیم و علاوه بر گمراه کردن طرف مقابل، آخرتمان خراب بشود؛ زیرا گاهى ندانسته سخن گفتن، موجب قتل کسى یا هتک حرمت دیگران مى شود. از جمله چیزهایى که در قرآن کریم مذمت شده است، گفتن بدون علم مى باشد: (وَلاَتَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ).(1)

نکته سوم: این که درباره فلسفه احکام سؤال مى شود که چرا فلان مسأله حرام شده است و فلان نکته واجب؛ باید به این نکته اشاره کرد که در خصوص فلسفه احکام ما با چهار گونه فلسفه احکام روبه رو هستیم:

1. احکامى که فلسفه آن را عقل درک مى کند؛ مثلا بد بودن ظلم وستم. حرام بودن این عمل را عقل درک مى کند؛ زیرا ظلم وستم موجب متلاشى شدن جامعه خواهد شد، و یا این که چرا عدل خوب است. دلیل این را هم عقل مى فهمد.

شراب حرام است؛ چون دشمن عقل است، یا غیبت بد است؛ چون باعث بدبینى افراد به یکدیگر مى شود.

2. احکامى که ممکن است عقل ما فلسفه و دلیل آن را درک نکند؛ ولى در آیات و روایات فلسفه آن ذکر شده است؛ مثلا این که چرا روز بگیریم؛ چون: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) روزه باعث تقوا خواهد شد و خداترسى وقدرت اجتناب انسان را از گناه، تقویت مى سازد.

3. احکامى که داراى فلسفه هایى بوده است؛ امّا در گذشته فلسفه آن ها معلوم نبود و با گذشت زمان فلسفه آن آشکار شد؛ مثلا حرام بودن خوردن گوشت خوک. با پیشرفت علم معلوم شد که خوردن گوشت خوک دو اثر منفى بر انسان

ص: 245


1- سوره اسراء، آیه 36.

مى گذارد: اوّل، از نظر بهداشتى است که گوشت خوک بسیار آلوده است و میکروب ها و انگل هایى که در بافت هاى گوشت خوک وجود دارد، حتى در مقابل حرارت شدید هم ممکن است مقاومت کند؛ لذا منشأ بیمارى هاى مختلف مى شود.

دوم این که مصرف گوشت هر حیوانى صفات آن حیوان را به انسان منتقل مى کند و خوک حیوانى است بى غیرت که این صفت زشت، با خوردن گوشت آن وارد بدن و غده ها مى شود و به هورمون تبدیل مى گردد و در خون مى ریزد و طبعآ در صفات اخلاقى انسان اثر مى گذارد. به عبارت دیگر، انسانى که گوشت خوک مصرف مى کند، خواه و ناخواه بى غیرت خواهد شد.

4. احکامى که فلسفه آن ها را نمى دانیم؛ مثلا چرا نماز صبح دو رکعت است. وقتى دلیل آن را نمى دانیم. در این موارد لازم نیست خیلى دنبال دلیل و فلسفه حکم بگردیم. شما به دکتر رفتى و نسخه اى را براى شما پیچید که فلان دارو را هر6 ساعت بخور و از فلان دارو هر 6ساعت؛ شما از دکتر فلسفه8 ساعت و 6 ساعت را نمى پرسى، بلکه بدون چون و چرا از نسخه دکتر تبعیت مى کنى. در مقابل خدا و پیامبرش هم باید این گونه باشى؛ به این معنا بدون چون و چرا حکم آنان را بپذیرى.

ص: 246

36

36. فقیه واقعى

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَلَمْ یُوْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَلَمْ یُوْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ؛ فقیه و عالم کامل کسى است که مردم را از رحمت الهى نومید نکند، واز لطف ومحبّت او مأیوس نسازد، و [در عین حال] از مجازات هاى غافلگیرانه او ایمن ننماید».(1)

فقیه به تمام معنى و کامل کسى است که داراى این سه صفت باشد:

اوّل: مردم را از رحمت خدا مأیوس نکند و همواره آیه یأس نخواند.

دوم: آن ها را از روح خدا مأیوس نکند. ناامیدى از رحمت خدا در مقابل گناهان است، یعنى اگر مردم گناهى انجام دادند، کسى نگوید که شما اهل معصیت هستید و رحمت خدا شامل شما نمى شود و مثلا من با شما صحبت نمى کنم، بلکه درهاى توبه و رحمت را باز بگذارد، و آنان را به توبه و بازگشت سوق دهد. در خصوص «روح الله» به این نکته باید توجّه کرد که «روح» به معناى رحمت و راحت و فرج و گشایش در کار است؛ چرا که رَوْح ورُوح در اصل به معناى جان و تنفس است؛ سپس روح به معناى رحمت و فرج آمده است؛ زیرا

ص: 247


1- نهج البلاغه، حکمت 90.

همیشه به هنگام گشایش مشکلات، روح و جان تازه اى ارزانى انسان مى گردد و شخص نفسى آزاد مى کشد؛ لذا فقیه کسى است که وقتى مردم گرفتارى پیدا مى کنند، آن ها را به فرج و گشایش در امور امیدوار مى سازد.

سوم: فقیه کسى است که مردم را از «مکر» خدا در امان ندارد. مکر دو قسم است: یکى مکر پسندیده که همان چاره اندیشى براى انجام دادن کار خوب و تدبیر در امور است؛ مثلا براى پیروزى مسلمانان و یا حلّ مشکل اقتصادى و یا صلح بین دو گروه مسلمانان نقشه و تدبیرى بیندیشد. قسم دوم، مکر مذموم است وآن، این است که با مکر و نقشه کشى بخواهد ضررى به کسى بزند. مکرى که به خدا نسبت داده مى شود، همان چاره اندیشى خوب است. منظور از عدم ایمن نمودن از مکر خدا در این حدیث آن است که فقیه به مردم براى انجام گناه چراغ سبز نشان ندهد، بلکه آن ها را از نافرمانى خداوند بترساند.

امام سجاد (علیه السلام) عرضه مى دارد: «خدایا! وقتى به گناهانم مى نگرم، وحشت مى کنم و وقتى کرم تو را مى بینم، در کرم تو طمع مى ورزم».

فقیه واقعى کسى است که تعادل بین خوف و رجا را بین مردم حفظ کند.

در متون روایى ما، روایات فراوانى آمده که چند نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «برترى فقیه بر عابد، همچون برترى خورشید بر ستارگان است و هر که در دین خود دانا نشود، خداوند هیچ عملى از او را نپسندد».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «آیا شما را از فقیه واقعى آگاه نکنم؟ [فقیه واقعى] کسى است که در معاصى خدا به مردم جواز ندهد و از رحمت خدا نومیدشان نکند و آنان را از مکر و عذاب خدا آسوده خاطر نسازد و از قرآن به چیز دیگر رو نکند». (2)

ص: 248


1- بحارالانوار، ج 78، ص 321.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 532.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «...اِنَّ الْفَقیهَ حَقَّ الفقِیهِ الزّاهدُ فِى الدُّنیا، الرّاغِبُ فی الآخِرَة، اَلْمُتَمَسِّکُ بِسُنَّةِ نَبِیِّهِ؛ ...فقیه حقیقى کسى است که به دنیا بى اعتنا وبه آخرت راغب باشد و به سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنگ زند».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَقِیهٌ وَاحِدٌ اَشَدُّ عَلى اِبْلِیسَ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ؛ وجود یک فقیه براى ابلیس، سخت تر از هزار عابد است».(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِیهُ ثُلِمَ فی الإِسلامِ ثُلْمَةٌ لاَیَسُدُّهَا شَىْءٌ؛ هرگاه مؤمن فقیه درگذرد، رخنه اى در اسلام پدید مى آید که هیچ چیز آن را مسدود نمى سازد».(3)

مبناى این همه اهمیتى که در روایات به فقیه داده شده، آن است که فقیه واقعى مانند چراغى است فراروى افراد جاهل که باعث هدایت آن ها مى شود و در مقابل شبهات و انحرافات فکرى همانند یک سدّ محکم عمل مى کند و اگر مردم کشورى دنباله رو فقها باشند، مملکت آن ها از گزند حوادث مصون خواهد ماند. نمونه آن را در فتواى تحریم تنباکوى میرزاى شیرازى و انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى (رحمه الله) مى بینیم.

از خدا مى خواهیم ما را از عالمان با عمل و فقیه در دین قرار دهد!

ص: 249


1- میزان الحکمه، ج 7، ص 532.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 534.
3- میزان الحکمه، ج 7، ص 535.

ص: 250

37

37. ارزش علم (حکمت)

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فی صَدْرِ الْمُوْمِنِ؛ حکمت ودانش را فراگیر، هر جا که باشد؛ چرا که حکمت گاهى در سینه منافق است و آرام نمى گیرد تا این که خارج شود و در کنار دوستانش در سینه مؤمن جاى گیرد».(1)

«حکمت» در این حدیث، به معناى دانش است، نه فلسفه و در اصل، «حَکَم» به معناى «منع» است و از آن جا علم و دانش مانع انسان از زشتى و پلیدى و ارتکاب گناه و خلاف است؛ لذا به آن «حکمت» گفته اند.

این حدیث به نکته اى اشاره دارد که دنیاى امروز خیال مى کند دستیابى به این نکته از کشفیات اوست و آن این که امروزه مى گویند علم و دانش وطن ندارد، یعنى علم و دانش هر جا که یافت شد، هر انسان باید به دنبالش برود، از هر کس و در هر جا دانش پیدا شود، باید آن را آموخت. چه بسا افراد غیر مؤمنى که گاهى نکات علمى را درک مى کنند و مى توانند آن را در اختیار دیگران بگذارند و چه

ص: 251


1- نهج البلاغه، حکمت 79.

بسا حرف هاى خوب که بر زبان دشمنان ما جارى مى شود. علم و دانش و حکمت وطن خاصى ندارد، بلکه باید آن را از هر کس و در هر جا شکار کرد.

ابن ابى الحدید معتزلى در شرح این جمله امام (علیه السلام) مى گوید: یکى از بزرگان نشسته بود در حالى که حجاج روى منبر خطابه مى خواند. از جمله سخنان حجاج این جمله بود که خداوند به ما دستور داده است که دنبال آخرت بروید، دنیاى شما را من تأمین مى کنم؛ زیرا روزى شما مقسوم است. اى کاش خداوند آخرت را قسمت مى کرد و به ما دستور مى داد که دنبال دنیا برویم.

وقتى که آن عالم این سخن حجاج را شنید، گفت: این همان حکمتى است که گمشده مؤمن است و بر زبان منافق جارى مى شود. این، همان حقیقتى است که بر لسان منافق جارى مى شود و امام على (علیه السلام) در حکمت 80 مى فرماید: «الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُوْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ؛ گفتار حکمت آمیز، گمشده مؤمن است. پس، حکمت را بگیر ولو از اهل نفاق باشد».

آیات و روایات درباره حکمت فراوان است که نمونه هایى از آن را ذکر مى کنیم:

خداوند مى فرماید: «(یُؤْتِى الْحِکْمَةَ مَن یَشَآءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیْرآ کَثِیرآ وَما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبابِ)؛ [خداوند] به هر کس که خواهد، حکمت عطا کند و به هر که حکمت عطا شود، نیکى فراوان داده شده است و جز خردمندان پند نپذیرند».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «کَلِمَةُ الْحِکْمَةِ یَسْمَعُهَا الْمُؤْمِنُ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ سخن حکیمانه اى را که مؤمن بشنود، بهتر از عبادت یک سال است».(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ عُرِفَ بِالْحکمةِ لَحْظَتْهُ الْعُیونُ بِالْوَقارِ وَالهَیبةِ؛ هر

ص: 252


1- سوره بقره، آیه 269.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 172.

کس به حکمت شناخته شود، چشم ها با دیده وقار و شکوه به او بنگرند».(1)

همچنین فرمود: «از حکمت بى بهره است کسى که مدارا نکند با فردى که جز مدارا کردن با او چاره اى ندارد».(2)

همچنین آن بزرگوار فرمود: «اَوّلُ الْحِکمةِ تَرْکُ اللِّذاتِ وآخِرُها مَقْتُ الفانِیاتِ؛ نخستین گام حکمت، وانهادن لذّت هاست و آخرین گام آن دشمن داشتن هر آنچه فانى مى شود».(3)

نیز فرمود: «از حکمت است که با بالا دست خود نستیزى و فرودست خود را خوار نشمارى و به کارى که در توان تو نیست، نپردازى و زبانت با دلت و گفتارت با کردارت ناسازگار نباشد و درباره آنچه نمى دانى، سخن نگویى و کار را آن گاه که به تو روى مى آورد، رها نکنى و چون از تو روى گرداند، به دنبالش بروى».(4)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «همانا حکمت عبارت است از: شناخت و فهم دین. پس، هر یک از شما که در دین فقیه و فهیم باشد، حکیم است».(5)

امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «به لقمان گفته شد: چکیده حکمت تو چیست؟ گفت: از آنچه مى دانم، نمى پرسم و براى آنچه به من مربوط نمى شود، خود را به زحمت نمى اندازم».(6)

در روایات ما، ترس از خدا و اطاعت از او و مدارا کردن و پابندى به حقّ اساس حکمت عنوان شده است.

ص: 253


1- میزان الحکمة، ج 2، ص 491.
2- میزان الحکمة، ج 2، ص 493.
3- غرر الحکم، ص 3052؛ میزان الحکمه، ج 2، ص 495.
4- میزان الحکمه، ج 2، ص 495.
5- میزان الحکمه، ج 2، ص 494.
6- میزان الحکمه، ج 2، ص 495.

همچنین روایات ما، چیره شدن بر شهوت و خواهش نفس، و خویشتن دارى از گناه و پشت کردن به دنیا را عامل ایجاد حکمت دانسته و معده پر و ارضاى شهوت و غضب و خشم و سخت دلى را مانع کسب حکمت برشمرده اند.(1)

از خداوند مى خواهیم به ما حکمت عنایت فرماید!

ص: 254


1- جهت بررسى تفصیل این احادیث ر.ک: جلد 2، میزان الحکمه، ص 489 به بعد.

38

38. مدح وثنا

امام على (علیه السلام) به مردى که در ثناخوانى بر او افراط کرد، ولى در دل امام را متهم مى نمود، فرمود: «أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَفَوْقَ مَا فی نَفْسِکَ؛ من کم تر از آن هستم که مى گویى و بالاتر از آنم که در دل توست».(1)

شاید این شخص در وصف امام مبالغه کرده؛ مثلا براى امام (علیه السلام) مقام الوهیت قائل بوده یا امام را از مقام امکان بالاتر برده باشد که امام این جواب را به او داده است.

چند نکته در خصوص این حدیث قابل بیان است:

اوّل: اوّلین نکته، مسئله افراط در ثناست که تملّق و چاپلوسى نام دارد. چاپلوسى بلایى است که به جان افراد جامعه مى افتد واین که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اصحابش فرمود: «اَنْ نَحْثُوَ فی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرابَ؛ بر صورت مدح گویان خاک بپاشید»؛(2) به دلیل این است آن ها که مدح مى شوند، خود را گم نکنند؛ زیرا شخصى که مدح و ستایش مى شود، خیال مى کند که واقعآ آدم مهمى هست که

ص: 255


1- نهج البلاغه، حکمت 83.
2- میزان الحکمة، ج 9، ص 81.

مردم از او تعریف مى کنند. از طرف دیگر، شخص مدح کننده با این کار ناپسند شخصیّت خود را در هم مى شکند و این نکته اى است که انسان حقّ ندارد در مورد خودش اعمال نماید. در این فرایند چاپلوسى و تملق، شخصى که مدح مى شود نه به خود حقّ مشورت مى دهد و نه انتقاد. لذا اسلام با این خصلت ناپسند مبارزه کرده و امام على (علیه السلام) در خطبه همام (خطبه 193) وقتى صفات متقین را بر مى شمرد، مى فرماید که هرگاه یکى از آن ها ستوده شود، از آنچه درباره اش گفته شده است، به هراس مى افتد و مى گوید: «أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسی مِنْ غَیْرِی وَرَبِّی أَعْلَمُ بی مِنِّی بِنَفْسی اللَّهُمَّ لاَ تُوَاخِذْنی بِمَا یَقُولُونَ وَاجْعَلْنی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لی مَا لاَ یَعْلَمُونَ؛ من از دیگران نسبت به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاه تر است. بار پروردگارا! ما را در مورد گناهانى که به ما نسبت مى دهند، مؤاخذه مفرما و ما را نسبت به نیکى هایى که درباره ما گمان مى برند، برتر قرار ده و گناهانى را که نمى دانند، بیامرز!».

این دستور العمل اسلام است که انسان خویشتن خود را گم نکند و امام على (علیه السلام) در حکمت صد نهج البلاغه وقتى گروهى او را ستودند، همین نکات را را بیان فرمودند.

مردى در حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مردى دیگر تعریف و ستایش کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: این حرف ها را به گوش وى نرسان که او را هلاک مى کنى. اگر از تو این تعریف ها را بشنود، رستگار نمى شود».(1)

دوم: نکته دوم، این که همان گونه که مدح زیاد غلط است و شائبه تملق داده مى شود، کم گذاردن از بیان شخصیّت افراد هم غلط است. در بعضى از کلمات نهج البلاغه آمده است که هرگاه شخصى درباره دیگرى که بیش از آنچه هست، ثنا بگوید، تملق کرده است و اگر از آنچه هست، کم تر ستایش کند، علامت

ص: 256


1- کنزالعمال، ص 8339.

حسادت یا ناتوانى اوست.

سوم: نکته سوم، مسئله نفاق است به این معنا که شخص یک دفعه چاپلوسى مى کند و به آنچه مى گوید، باور دارد؛ امّا واى بر زمانى که در دل چیزى دارد و در زبان چیز دیگر که طبعآ در این صورت منافق به حساب مى آید. نمونه اش حدیث مورد بحث مى باشد.

ص: 257

ص: 258

39

39. ارزش انسان

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ؛ قیمت وارزش هر کس به اندازه کارى است که به خوبى مى تواند انجام دهد».

شریف رضى مى گوید: «وهی الکلمة التی لاتصاب لها قیمة و لاتوزن بها حکمة و لاتقرن إلیها کلمة؛ این، از کلماتى است که قیمتى براى آن تصور نمى شود و هیچ حکمتى، هم وزن آن نیست و هیچ سخنى به آن نمى رسد».(1)

بر اساس این فرمایش امام (علیه السلام): قیمت هر انسانى براساس چیزى خواهد بود که خوب بلد است و از آن آگاه است. مسئله قیمت گذارى و ارزش انسان، چه مادى و چه معنوى، از مسائل مهم در سرنوشت انسان است و از این رهگذر مى توان ملاحظه نمود که عامل تعیین کننده قیمت انسان چیست: چه چیز قیمت و ارزش او را بالا مى برد و چه چیز ارزش او را پایین مى آورد.

در مورد این نکته، در عالم ماده و اقتصاد، نظرات مختلفى وجود دارد؛ مثلا مارکسیست ها مى گفتند که قیمت هر متاع به مقدار کارى است که براى آن صورت گرفته؛ چون از نظر آن ها اصل «کار» است و لذا هرچه کار بیش ترى براى

ص: 259


1- نهج البلاغه، حکمت 81.

متاعى انجام شده باشد، آن چیز قیمت بالاترى دارد و هر چه کار کم تر صورت گرفته باشد، قیمت آن هم کم تر است. در مقابل، نظریه دیگرى که مى گوید: اساس قیمت، مسئله عرضه و تقاضاست؛ یعنى هر چیزى که خواستار بیش ترى داشته باشد و مقدار آن کم تر باشد، به همان نسبت قیمت آن بالا مى رود؛ مثلا هوا از همه چیز براى انسان لازم تر است، به طورى که اگر دو دقیقه هوا به ما نرسد، سلول هاى مغزى از کار مى افتد؛ پس تقاضا براى هوا خیلى زیاد است؛ امّا چون عرضه آن فراوان مى باشد، ظاهرآ بى ارزش است و براى آن قیمت گذارى نمى شود.

امّا معیار ارزش معنوى انسان به چیست و چه چیزى به انسان ارزش مى دهد؟ بعضى در ارزش هاى معنوى انسان هم دیدگاه مادى دارند و مى گویند که قیمت هر انسانى به اندازه ثروت اوست و از نظر عملى هم این ملاک را به رسمیت شناختند؛ به طورى که اگر در مجلسى فرد سرمایه دارى وارد بشود، او را بالاى مجلس جاى مى دهند، هرچند به اندازه یک گوسفند هم فهم و درک نداشته باشد و اگر روزى ورشکست شود، او را در پایین مجلس به زحمت جا مى دهند. گاهى نظام قیمت گذارى بر اساس مقام صورت مى گیرد، به طورى که پست اجتماعى هر کس بالاتر باشد، قیمت و ارزش بالاترى پیدا مى کند و زمانى که آن پست را از دست داد، به او اعتنا نمى شود.

امّا از نظر اسلام و امام على (علیه السلام) ارزش انسان به این نکته است که چه چیزى را خوب مى داند؛ یعنى قیمت انسان را علم و آگاهى او تعیین مى کند. پس ملاک ارزش انسان علم و معرفت و توان درک اوست.

البته قیمت از کرامت جداست؛ زیرا: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَیکُمْ) لذا قرب به خدا یک مسئله است و قیمت انسان مسئله اى دیگر، هرچند گاهى این دو مسئله با هم هستند.

ص: 260

به این نکته باید توجّه کرد که قیمت و ارزش انسان چیزى است که درون ذات اوست، نه بیرون ذات او؛ لذا ثروت و مقام و امثال این ها نمى تواند به عنوان معیار قیمت گذارى انسان مطرح باشد؛ چون انسان گاهى اوقات از این موارد بهره مند است و چندى بعد آن را از دست مى دهد. مقام مادى، اگرچه در حکومت دینى باشد، باز هم ارزش برون ذاتى است و چیزى که ارزش درون ذاتى انسان است، علم و صفات والاى انسانى اوست و این علم، هر علم سودمندى را شامل مى شود. گاهى انسان از نظر معنوى چنان ارزش پیدا مى کند که به اندازه یک دنیاست: (إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّةً) آرى، ارزش ابراهیم (علیه السلام) به اندازه یک امّت بود.

از خدا مى خواهیم به ما علم همراه با عمل و تقوا عنایت بفرماید!

ص: 261

ص: 262

40

40. ارزش علم همراه با عمل

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فی الْجَوَارِحِ وَالأَرْکَانِ؛ پست ترین دانش ها آن است که تنها روى زبان متوقف شود، و برترین دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار شود».(1)

حضرت على (علیه السلام) براى علم دو مرحله قائل شده است: یکى بالاترین مرتبه علم و دیگرى پایین ترین مرتبه. از نظر آن حضرت، پایین ترین مرحله علم آن است که در زبان باقى بماند و به مرحله عمل نرسد. امّا بالاترین و با ارزش ترین مرحله علم آن است که بر اعضاى بدن و ارکان وجود و زندگى انسان ظاهر شود و در عمل به کار برود. این نکته همان مسئله علم همراه با عمل است که آیات و روایات در این زمینه فراوان است؛ چنان که خداوند متعال در سوره صف، آیه 2 و3 مى فرماید: «(یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لاَتَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِندَ اللهِ أَن تَقُولُوا ما لاَتَفْعَلُونَ)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا سخنى مى گویید که به آن عمل نمى کنید؟! این کار موجب خشم عظیم نزد خداست که سخنانى بگویید که به آن ها عمل نمى کنید!».

ص: 263


1- نهج البلاغه، حکمت 92.

از نشانه هاى مؤمن آن است که گفتار وکردارش صد در صد هماهنگ باشد و هر قدر انسان از این اصل دور شود، از حقیقت ایمان دور شده است؛ زیرا ماهیت ایمان را علم و عمل به دانسته ها تشکیل مى دهد.

امام على (علیه السلام) در فرمان خود به مالک اشتر مى فرماید: «از این که به مردم وعده اى بدهى و تخلّف کنى، سخت بپرهیز؛ زیرا این، موجب خشم عظیم نزد خدا و مردم خواهد شد؛ چنان که قرآن مى گوید: (کَبُرَ مَقْتآ عِندَ اللهِ أَن تَقُولُوا ما لاَتَفْعَلُونَ)».(1)

زبان ترجمان دل است، واگر این دو از یکدیگر جدا شوند، نشانه نفاق است. از بدترین بلاهایى که ممکن است در جامعه به وجود آید، بلاى سلب اطمینان افراد از یکدیگر است، و عامل اصلى سلب اعتماد، عدم مطابقت گفتار با کردار است. مردمى که حرف و نکته اى مى گویند، ولى به آن عمل نمى کنند، هرگز نمى توانند به یکدیگر اعتماد کنند و در برابر مشکلات هماهنگ باشند و طبعآ هرگز برادرى و صمیمیت در میان آن ها حاکم نخواهد شد. چنین افرادى ارزش و قیمتى هم نخواهند داشت.

هنگامى که غارتگران لشکر شام، مرزهاى عراق را مورد تاخت و تاز قرار دادند و این خبر به امام على (علیه السلام) رسید، آن بزرگوار سخت ناراحت شد و خطبه اى خواند و فرمود: «اى مردمى که بدن هایتان جمع و دل ها و افکارتان پراکنده است! سخنان داغ شما سنگ هاى سخت را در هم مى شکند؛ ولى اعمال سست شما دشمنان تان را به طمع وا مى دارد. در مجالس و محافل چنین و چنان مى گویید، امّا به هنگام پیکار فریاد مى زنید که اى جنگ! از ما دور شو».(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ وَمَنْ لَمْ یُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ

ص: 264


1- نهج البلاغه، نامه 53.
2- نهج البلاغه، خطبه 29.

فَلَیْسَ بِعَالِمٍ؛ عالم کسى است که عملش، گفتارش را تصدیق کند؛ و هر کس عملش گفتارش را تصدیق نکند، عالم نیست».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «هر کس دانش را براى فریفتن مردم بجوید، بوى بهشت را نیابد».(2)

همچنین آن حضرت فرمود: «هر کس دانش را براى غیر خدا بیاموزد، جایگاهش دوزخ است».(3)

آن بزرگوار در کلامى دیگر فرمود: گروهى از بهشتیان به گروهى از دوزخیان مى نگرند و مى گویند: ما به برکت تربیت و آموزش شما به بهشت رفتیم. چه شده است که شما خود به دوزخ افتاده اید؟! گویند: ما به نیکى فرمان مى دادیم، ولى خود به آن عمل نمى کردیم».(4)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلْعِلْمُ بِلا عَمَلٍ وَبالٌ، اَلْعَملُ بِلا عِلْمٍ ضَلالٌ؛ علم بدون عمل وزر و وبال است، و عمل بدون علم گمراهى است».(5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلاَ اِنَّ شَرَّ الشَّرِّ شِرارُ الْعُلَماءِ، وَاِنَّ خَیْرَ الْخَیْرِ خِیارُ الْعُلَماءِ؛ بدانید که بدترین بد، علماى بدند و خوب ترین خوب، علماى خوب اند».(6)

چرا علم بى عمل بى ارزش است؟ این نکته مى تواند بر چند دلیل مبتنى باشد:

1. علم جنبه طریقى دارد، نه جنبه موضوعى؛ مقدمه است نه نتیجه؛ وسیله است نه هدف و علم با ارزش، علمى است که انسان را به نتیجه برساند، لذا علم

ص: 265


1- اصول کافى، ج 1، باب صفة العلماء، حدیث 2.
2- مکارم الاخلاق، ج 2، ص 364.
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 479.
4- میزان الحکمه، ج 6، ص 513.
5- میزان الحکمه، ج 6، ص 509.
6- میزان الحکمه، ج 6، ص 517

بدون عمل، در حکم مقدمه و ابزارى است که نتیجه اى به دنبال نداشته باشد.

2. دلیل دوم، همان است که در احادیث آمده، مبنى بر این که وقتى عالم به علمش عمل نکند، موعظه اش از دل هاى مردم بیرون مى رود، همان گونه که باران از روى سنگ سخت به زمین مى ریزد. مردم در مقابل کلام عالم بى عمل، نفوذ ناپذیرند. مردم سخن عالم را زمانى مى پذیرند که بدانند عالم به گفتارش باور دارد واین باور از عمل به گفتارش روشن مى شود. به همین دلیل است که امام على (علیه السلام) مى فرماید: «اى مردم! وقتى من شما را به اطاعتى دعوت مى کنم، اوّل خودم به آن عمل مى کنم، و وقتى از معصیتى نهى مى کنم، اوّل خودم آن را ترک مى کنم».

بر این اساس، موعظه زمانى در دل هاى مردم مؤثر است که گفتار با کردار موعظه کننده همخوان و همسو باشد. اصولا تأثیر رفتار موعظه کننده بر مردم، بیش از گفته هاى اوست.

امیدواریم خداوند توفیق علم با عمل را به همه ما عنایت فرماید!

ص: 266

41

41. رابطه بین سکوت وعقل

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلاَمُ؛ هنگامى که عقل انسان کامل شود، سخنش کم مى شود».(1)

بین عقل و سکوت رابطه اى مستقیم است؛ به طورى که هرگاه عقل کسى بیش تر باشد، سکوتش بیش تر است و هر کس سکوتش کم تر باشد؛ گویاى آن است که عقل وى کم تر است. سکوت، سبب پرورش عقل مى شود، و این که هرچه عقل کامل تر باشد، سکوت بیش تر خواهد بود؛ بر چند علّت مبتنى است: اوّل این که وقتى عقل انسان کامل شود، به این نکته پى مى برد که حرف زیاد باعث خطاى فراوان است.

دوم این که وقتى عقل انسان کامل شد، بیش تر به اندیشیدن علاقه پیدا مى کند و از این رهگذر فکر و اندیشه او بارور مى شود؛ چون قسمت مهمّى از نیروهاى فکرى انسان، در زواید کلام وسخنان بیهوده او از میان مى رود و طبعآ هنگامى که انسان سکوت را پیشه کند، این نیروها متمرکز مى گردد و فکر و اندیشه را به کار مى اندازد، و بى تردید ابواب حکمت را به روى انسان مى گشاید. به همین دلیل

ص: 267


1- نهج البلاغه، حکمت 71.

است که حتى عموم مردم هم سخن گفتن زیاد را دلیل کم عقلى شخص مى شمارند و افراد کم عقل سخنان بیهوده بسیار مى گویند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «دَلِیلُ الْعَاقِلِ التَّفَکُّرُ وَدَلِیلُ التَّفَکُّرِ اَلصَّمْتُ؛ نشانه عاقل فکر کردن ونشانه فکر کردن، سکوت نمودن است».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود وعقلت نورانى گردد ومردم از دست تو سالم بمانند».(2)

امام صادق (علیه السلام) در حدیثى طولانى فواید وآثار سکوت را بیان مى فرماید که خلاصه اى از آن را ذکر مى کنیم:

سکوت، کلید هرگونه راحتى و آسایش دنیا و آخرت است؛ موجب رضا و خشنودى خداست؛ باعث سبک شدن حساب انسان در روز قیامت است؛ وسیله محفوظ ماندن انسان از خطاها و لغزش هاست؛ براى جاهل پرده و ساتر و براى عالم زینت است؛ وسیله رضایت نفس است؛ قساوت و سختى دل را از بین مى برد؛ سبب زیاد شدن تدبّر و تعقّل و مروّت و مردانگى است و موجب فهم و کیاست و عقل انسان مى شود.(3)

به این نکته مهم باید توجّه کرد که آنچه درباره اهمّیت سکوت و آثار مثبت آن ذکر شد، به این معنى نیست که سخن گفتن همه جا مذموم و ناپسند باشد، بلکه مبناى ستایش سکوت در آیات و روایات، باز داشتن انسان از پرگویى و سخنان بیهوده است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن واجب و سکوت کردن حرام است. بسیارى از عبادات، مثل نماز، تلاوت قرآن و اذکار به وسیله زبان انجام مى شود، امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم دینى، ارشاد جاهل با

ص: 268


1- بحارالانوار، ج 75، ص 299.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 436.
3- مصباح الشریعه، باب 27.

ص: 269

ص: 270

42

42. اول اصلاح خود، بعد اصلاح دیگران

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَلْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالأِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُوَدِّبِهِمْ؛ کسى که خود را در مقام پیشوایى و امام مردم قرار مى دهد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، به تعلیم خویش بپردازد و باید تأدیب کردن او به علمش، پیش از تأدیب کردن به زبانش باشد. کسى که معلم و ادب کننده خویشتن است، به احترام سزاوارتر است، از کسى که معلم و مربى مردم است».(1)

این روایت در واقع شامل سه جمله پر معنایى است که بیش تر به درد اهل علم مى خورد و در حقیقت هشدارى به این قشر است:

جمله اوّل: حضرت مى فرماید: کسى که خود را امام و پیشواى مردم قرار داد، باید تعلیم و تربیت را از خود شروع کند؛ چون چیزى که داراى چیزى نباشد، نمى تواند آن را عطا کند: «فاقد شىء معطى شىء نیست.» کسى که خود تقوا و پرهیزکارى ندارد، چگونه مى تواند به دیگرى روح تقوا عنایت کند؟! معطى

ص: 271


1- نهج البلاغه، حکمت 73.

کمال نمى تواند و نباید فاقد کمال باشد. این قانون مسلّم علّت و معلول است. کسى که خودش فاقد چیزى باشد، نمى تواند امام مردم باشد. این مسئله علاوه بر این که قانونى فلسفى است، داراى جنبه هاى روانى و اجتماعى محسوسى مى باشد؛ مثلا کسى که فریاد مى زند دود سیگار مضرّ است امّا خودش سیگار مى کشد، معتقدیم که او دروغ مى گوید؛ زیرا اگر راست مى گفت، و به این گفته اعتقاد داشت؛ اوّل خودش به گفته اش عمل مى کرد.

امام صادق (علیه السلام) در حدیثى که در مقدمه کتاب معالم الاصول آمده است، مى فرماید: «اِذَا لَمْ یَعْمَلِ الْعَالِمُ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَما یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ کسى که عالم است، امّا به علمش عمل نمى کند، موعظه اش از دل ها مى رود، همان طور که باران از سنگ سخت مى ریزد.»، یعنى مردم در مقابلش حالت عدم پذیرش پیدا مى کنند.

جمله دوم: توصیه دیگر امام على (علیه السلام) آن است که قبل از آن که با زبانت مردم را تأدیب کنى، با سیره و عمل خود مردم را ادب کن؛ چرا که اگر عمل کسى با گفتارش مخالف باشد، اثر تخریبى خواهد داشت. مردم آنچه مى خواهند، عمل فرد است، نه سخنورى او.

جمله سوم: احترام کسى که معلم خود است، از معلم مردم بیش تر است. مقام معلم در اسلام بسیار والاست. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى به این مضمون فرمود: اگر معلم از دانش آموز بخواهد که وى بسم الله بگوید و بچه هم بسم الله بگوید؛ خداوند آزادى او و معلم و والدین او را از آتش به او عطا مى کند. با این حال، اگر معلم خویشتن باشى، مقامت از معلم دیگران بودن بالاتر است. این جاست که بحث «خودشناسى» که همان «معرفة النفس» است و «خودآگاهى» که همان «یقظه» است پیش مى آید. نتیجه خودشناسى و خودآگاهى، «خداشناسى» و «خداآگاهى» است که بالاترین توفیقات در سلسله توفیقات الهى است.

ص: 272

انسان براى معرفت خویشتن ومعلم خود شدن به «مرابطه» نیاز دارد که علماى علم اخلاق، آن را براى تکامل لازم مى دانند. «مرابطه» در اصطلاح اهل سلوک به معناى به خود پیوستن و مراقب خود بودن است و نیز به این معناست که انسان نگران احوال خویشتن باشد. علماى اخلاق براى مرابطه چهار مرحله ذکر کرده اند:

1.مشارطت (معاهده) 2. مراقبت 3. محاسبت 4. معاتبت (انتقاد از خویشتن).

«مشارطه» آن است که انسان با خود عهد و پیمان ببندد که در انجام دادن تکالیف و وظایف دینى و انسانى خود کوتاهى نکند و در کارهاى خیر کوشا باشد. این عهد و پیمان باید هر روز تجدید شود تا این که این عمل در نفس انسان نهادینه گردد. بهترین زمان براى مشارطه، بعد از نماز صبح است.

مرحله دوم «مراقبه» است و بدان معناست که وقتى انسان با خود عهد و پیمان بست، باید در تمام احوال مراقب و نگران خود باشد که این پیمان را نشکند. خداوند متعال یکى از صفات مؤمن را پایبندى به امانت ها و عهد و پیمان مى داند: (وَالَّذِینَ هُمْ لأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ).(1)

مرحله سوم «محاسبه» است. محاسبه به معناى آن است که شخص، ساعتى از روز را براى محاسبه و بازنگرى اعمال خود در نظر بگیرد. بهترین زمان براى محاسبه، شامگاهان و پیش از خواب است تا کاملا از سود و زیان روزانه آگاه شده باشد.

در آیات و روایات، به محاسبه نفس اهمّیت فراوانى داده شده است؛ چنان که در سوره صافات، آیه 24 مى خوانیم: «(وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْ-ُولُونَ)؛ آن ها را بازدارید که باید مورد بازجویى قرار گیرند».

همچنین قرآن کریم در سوره بقره، آیه 284 مى فرماید: «(وَإِن تُبْدُوا ما فِى

ص: 273


1- سوره مؤمنون، آیه 8.

أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُم بِهِ اللهُ)؛ اگر آنچه را در دل هایتان هست، آشکار یا پنهان کنید؛ خداوند طبق آن، شما را مورد محاسبه قرار مى دهد».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اى مردم! پیش از آن که شما را مورد محاسبه قرار دهند، خودتان به حسابتان رسیدگى کنید؛ زیرا در روز قیامت پنجاه موقف است که هر موقفى هزار سال طول مى کشد.» سپس این آیه را تلاوت فرمود: «(فِى یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ)؛ روزى که مقدار آن پنجاه هزار سال است».(1)

همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در یکى از وصایاى خود به ابوذر غفارى مى فرماید: «اى اباذر! پیش از آن که مورد محاسبه قرارگیرى، به حساب نفس خود رسیدگى کن؛ زیرا این کار، حساب قیامت تو را آسان تر مى کند و قبل از آن که تو را ارزیابى کنند، خود را ارزیابى کن و خویش را براى روز قیامت که در آن روز هیچ چیز پنهان نمى ماند؛ آماده کن.

اى اباذر! هیچ کس از پرهیزکاران محسوب نمى شود، جز این که نفس خود را محاسبه کند؛ محاسبه اى سخت تر از حسابرسى شریک از شریک خود؛ تا در نتیجه این محاسبه بداند که خوردنى ها و نوشیدنى ها و پوشیدنى هایش از کجاست؛ از حلال به دست آورده است، یا از حرام. اى اباذر! کسى که به قوانین و مقررات الهى اعتنا نکند و پروا نداشته باشد که از چه راهى مال کسب مى کند؛ خدا هم باک ندارد که از چه راهى او را وارد جهنم کند».(2)

مرحله آخر «معاتبه» است. معاتبه، یعنى این که انسان پس از آن که اعمال خودرا ارزیابى کرد و در محکمه وجدان، خود را مقصر شناخت، از خود انتقاد کند و خود را مورد ملامت قرار دهد. در این مرحله، انسان باید خود را مورد عتاب و خطاب و سرزنش قرار دهد و خود را براى جبران آماده سازد. امام

ص: 274


1- بحارالانوار، ج 67، ص 64.
2- وسائل الشیعه، ج 11، ص 379.

على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ عَلى عُیُوبِهِ وَاَحَاطَ بِذُنُوبِهِ، وَاسْتَقالَ الذُّنُوبَ وَاَصْلَحَ الْعُیُوبَ؛ هر کس به محاسبه نفس خود بپردازد، به عیب هایش آگاه مى شود و به گناهانش پى مى برد و گناهان را جبران مى کند و عیب ها را برطرف مى سازد».(1)

در روایات آمده است که هر کس از خود انتقاد کند، خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایى نماید، خود را تباه کرده است. خوشا به حال آن که پرداختن به عیب هایش، او را از پرداختن به عیوب دیگران بازدارد؛ یعنى آن قدر گرفتار عیوب خود و به اصلاح خود مشغول باشد که براى پرداختن به عیب هاى مردم فرصتى نداشته باشد.

ص: 275


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 409.

ص: 276

43

43. تأثیر دنیا بر انسان

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الدَّهْرُ یُخْلِقُ الأَبْدَانَ وَیُجَدِّدُ الاْمَالَ وَیُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ وَیُبَاعِدُ الأُمْنِیَّةَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَمَنْ فَاتَهُ تَعِبَ؛ روزگار بدن ها را کهنه و آرزوها را نو مى کند؛ مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور مى سازد؛ کسى که به آن برسد، خسته مى شود و کسى که به آن نرسد، رنج مى برد».(1)

امام (علیه السلام) در این کلام به وضع دنیا و اثر متضاد آن اشاره مى کند. منظور از دنیا، مجموعه اعتباریات، موجودات، مواد و حوادثى است که در عالم اتفاق مى افتد؛ اعم از طبیعت و آسمان و زمین و حرکت افلاک. مجموع حوادث دنیا داراى چند کارکرد متضاد در انسان است که اهم آن ها عبارتند از:

اوّل: عالَم و گذشت زمان چیزهایى را کهنه مى کند و چیزهایى را هم نو مى سازد، گذشت زمان، بدن انسان را کهنه مى کند و این خاصیت عالم طبیعت است؛ امّا در مقابل، آرزوها را نو و بیش تر مى کند و این که معروف است که هرچه انسان پیرتر شود، آرزوهایش جوان تر مى شود، واقعیتى انکارناپذیر است. رابطه کهنه شدن جسم انسان با جوان شدن آرزوهاى انسان بر این نکته استوار است که

ص: 277


1- نهج البلاغه، حکمت 72.

هرچه سن انسان بیش تر شود، تجربیاتش افزون تر مى گردد و این افزون تجربیات، دامنه آرزوهایش را گسترش مى دهد؛ مثلا یک بچه نمى داند که دنیا چه خبر است و انسان چه کارهایى را مى تواند انجام دهد؛ امّا وقتى سِنّى از او گذشت، راه هاى درآمد و انواع بهره بردارى هاى از زندگى را یاد مى گیرد و به موازات آن، آرزوهایش بیش تر و جوان تر مى شود.

دوم: دو اثر متضاد دیگر دنیا این است که انسان را به مرگ نزدیک مى کند؛ ولى امیدوارى ها او را افزایش مى دهد و امیدهایش را دور مى سازد. استعداد و آمادگى انسان براى بقا محدود است و هر لحظه یک گام به سوى مرگ نزدیک تر مى شود : «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ اِلى اَجَلِهِ؛ نفس هاى انسان، گام هاى او به سوى مرگ است».(1)

سوم: کسى که به این دنیا مى رسد، خسته مى شود و کسى که دستش از این دنیا بریده مى شود، به زحمت مى افتد. وقتى انسان به دنیا و به مقام و موقعیتى دست مى یابد، برایش مشکلاتى پیش خواهد آمد؛ مثلا از مشکلاتش این است که وقت و بى وقت به سراغش مى آیند و زمانى که داراى ثروت شود، براى نگه دارى آن مشکل پیدا مى کند و افراد فراوانى به عنوان درخواست مساعدت سراغش مى آیند و او را در تنگناهایى قرار مى دهند.

نکته قابل توجّه این که این طبیعت وخاصیت دنیا که بیان شد، براى افراد معمولى است. در مورد اولیاى الهى فقط بدنشان کهنه مى شود؛ امّا آرزوها وآمال آن ها چیز دیگرى است. آن ها به دنیا دلبستگى ندارند که دلبستگى به دنیا بخواهد باعث زحمت آن ها شود.

ص: 278


1- نهج البلاغه، حکمت 74.

44

44. بى نیازى وفقر در وطن

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الْغِنَى فی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَالْفَقْرُ فی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ؛ توانگرى در غربت، وطن است و نادارى در وطن، غربت است».(1)

مبناى سخن امام (علیه السلام) این است که اگر انسان، در غربت بى نیاز باشد، گویى در وطن مستقر است و اگر در وطن خود، فقیر باشد، گویى در غربت است. از این حدیث سه نکته مى توان استفاده کرد:

نکته اوّل: وطن به جایى گفته مى شود که انسان در آن جا به دنیا آمده و مسکن اصلى او آن جاست. انسان در وطن داراى پیوندهایى است: اوّل، انسان با آب و خاک پیوند و سنخیّت دارد که همان پیوند تکوینى است واین پیوند، جاده را براى زندگى او هموار مى کند.

دوم، پیوند با خویشاوندانى است که آن جا هستند و امکانات زندگى را براى او فراهم مى کند.

سوم، پیوند با جامعه و همسایگان و دوستان است. منشأ علاقه به وطن همین امور سه گانه است. امّا کسى که دور از وطن است، نه پیوند تکوینى دارد، نه

ص: 279


1- نهج البلاغه، حکمت 56.

عاطفى، نه فرهنگى و نه اقتصادى و طبعآ امکانات براى زیستن او کم است؛ لذا انسان ایامى که در غربت مى ماند، خسته مى شود و جاذبه وطن، او را به طرف خودش مى کشاند. در عین حال گاهى اوقات شرایطى پیش مى آید که بر عکس این قضیه رخ مى دهد؛ یعنى انسان در وطن خودش احساس غربت و عدم پیوند دارد و بالعکس، در غربت، احساس پیوند مى کند.

در واقع، امام (علیه السلام) در این حدیث این نکته را گوشزد مى کند که گاهى مسائلى پیش مى آید که تمام آن پیوندها تحت الشعاع آن جریان قرار مى گیرد؛ به طورى که غربت براى او وطن و وطن براى او غربت مى شود. یکى از مصادیق آن را امام (علیه السلام) غنى و فقر عنوان مى کند. اگر در وطن سکونت دارى، ولى فقیر باشى؛ این فقر بر تمام آن پیوندها حاکم مى شود، و اگر در غربت باشى و غنى باشى، آن غربت براى تو وطن مى شود.

نکته دوم: مسئله فقر وغنى از نظر اسلام بسیار مهم است؛ چرا که مال و ثروت و بى نیازى مى تواند منشأ بسیارى از موفّقیت ها باشد؛ همان طور که فقر منشأ بسیارى از مفاسد محسوب مى گردد و این که در حدیث آمده است: «اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فی الدَّارَیْنِ؛ فقر باعث سیاه رویى در دنیا و آخرت است»؛(1) به یک معنى واقعیت دارد. تجربه نشان مى دهد که ملّت هاى فقیر، خود به خود وابسته مى شوند و وقتى از لحاظ اقتصادى وابسته شدند، از لحاظ فرهنگى هم وابسته مى شوند و مفاسد فرهنگ کشورهاى غنى به کشورهاى فقیر سرایت مى کند. این کشورها نمى توانند استقلال واقعى داشته باشند و به مرور زمان عزّت و آبروى آن ها خواهد رفت.

بى تردید، بسیارى از بدبختى ها زاییده فقر است. ملّت مستقل و غنى، فرهنگ مستقل دارد؛ لذا اسلام طرفدار غناى جامعه است، نه فقر جامعه. جامعه اسلامى

ص: 280


1- بحارالانوار، ج 69، ص 30.

باید غنى باشد. از یک زاویه، برنامه هاى مالى اسلام، مثل زکات براى این است که جامعه اسلامى غنى بشود. لذا به این نکته بایستى توجّه داشت که اسلام به غناى جامعه ارزش قائل است؛ امّا این نکته یک امتیاز و یک ارزش است نه این که تمام ارزش ها در این نهفته باشد. در حقیقت، غناى جامعه، ابزارى است تا جامعه اسلامى راه به کمال ببرد. در جامعه اسلامى نباید حتى یک فقیر هم وجود داشته باشد. در این صورت است که مى توان به ارتقاى فرهنگى جامعه امید بست.

اسلام، غنا وثروت جامعه را به عنوان یک وسیله مى بیند، نه هدف. اسلام غنا را براى این نکته مى پسندد که جامعه مهذب و آبرومند وبا شرافت باشد و مفاسد فقر، مثل دزدى، رشوه خوارى، بیکارى و پیامدهاى این گونه اى از جامعه کنده شود.

نکته سوم: غنا وفقر در اسلام، داراى یک مفهوم عامى است که مهم ترین آن غنا و فقر روحى و اخلاقى است. غناى واقعى، غناى نفس است: «وَلاَغِنى کَغَنَى النَّفْس».(1)

روح انسان باید سیراب باشد؛ اگر روح شخص تشنه باشد، حتى اگر تمام دنیا را به او بدهید، باز به اموال دیگرى چشم طمع دارد.

ص: 281


1- میزان الحکمه، ج 7، ص 510.

ص: 282

45

45. بشارت وانذار

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ؛ کسى که تو را [از چیزى که خطرناک است] بترساند، همچون کسى است که تو را [به چیزى که مایه سرور و خوشحالى است] بشارت مى دهد».(1)

بیان مقدماتى مطلب این که معمولا حرکات انسان تحت تأثیر دو عامل است: جلب منفعت و دیگرى دفع مفسده و مضرّ است. انسان داراى جاذبه و دافعه است. انسان آنچه را به نفع خود تشخیص مى دهد جلب و جذب مى کند، چه سود مادى باشد، چه معنوى، چه فردى و چه جمعى. در مقابل، انسان آنچه را به زیان خود مى داند، اعم از مادى، معنوى، فردى و اجتماعى، از خود دفع مى کند، لذا انبیا و اولیاى الهى براى تربیت وت کامل مردم از این دو نیرو استفاده مى کنند. بشارت و انذار همان جاذبه و دافعه است. البته از آیات قرآن استفاده مى شود که انذار اثر قوى ترى بر انسان دارد. اوّلین آیاتى که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده، آیات انذار است: «(یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ)؛ اى در بستر خواب آرمیده! برخیز وانذار کن [وعالمیان را بیم ده]».

ص: 283


1- نهج البلاغه، حکمت 59.

توضیح مطلب این که اصولا عواملى که بشارت انسان در آن ها نهفته است، انسان را به خود جلب و جذب مى کنند و عواملى که انذار انسان در آن هاست، طبع انسان از آن ها گریزان است. پیامبران از این ابزار مهم استفاده کرده و انسان ها را به تکامل و تربیت و هدایت فرا خوانده اند.

با این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم بشیر است و هم نذیر؛ بیش تر بر انذار و ترساندن و بیم دادن تکیه مى کند؛ زیرا انذار مخصوصآ در آغاز کار در بیدار کردن ارواح خفته تأثیر بیش ترى دارد.

در آیه «نَفْر» هم وقتى خداوند دستور مى دهد که گروهى بر خیزند، به تحصیل علم بپردازند، تفقّه در دین کنند، به قوم خود برگردند وانذارشان کنند: (وَمَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُوا کَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِى الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ)،(1) ملاحظه مى شود که بحث انذار به عنوان یک وسیله و ابزار مهم براى تربیت، مطرح است.

با توجّه به این مقدمه برگردیم به کلام امام على (علیه السلام) که مى فرماید: کسى که تو را از عوامل خوفناک مى ترساند، همانند کسى است که به تو بشارت مى دهد یعنى تحذیر، حکم تبشیر را دارد، همان تأثیرى که بشارت دارد انذار هم داراست و هر دو براى تهذیب نفوس لازم هستند. وقتى به کسى مى گویند که فلان کار خلاف را انجام نده، چون ضرر دارد، در واقع به سلامتى او بشارت مى دهند. وقتى به او مى گویند: دروغ نگو؛ او را به بهشت بشارت مى دهند. انسان از کسانى که عیب او را مى گویند، نباید برنجد، بلکه باید از آنان ممنون باشد؛ زیرا انتقاد نردبان تکامل و ترقى است.

اصل تشویق و تنبیه، به عنوان امرى که داراى تأثیر مسلم در تربیت اسلامى دارد، شناخته و پذیرفته شده است و توجّه به وجود بهشت و جهنم، انذار و تبشیر

ص: 284


1- سوره توبه، آیه 122.

پیامبران، آیات مربوط به پاداش و کیفر، وعده و وعیدهاى شوق انگیز و خوفناک، همه در جهت تشویق و تنبیه است. بدیهى است که وجود انذار و تبشیر براى تربیت و ترقى ضرورى است؛ زیرا اگر نیکوکاران و بدکاران از نظر جزا یکسان باشند، زمینه بى رغبتى نیکوکاران به کارهاى نیک، و جرأت یافتن بدکاران به تبهکارى ها فراهم مى شود؛ لذا نباید این دو گروه را یکسان نگریست. امام على (علیه السلام) در فرمانش به مالک اشتر مى فرماید: «مبادا نیکوکاران و بدکاران پیش تو یکسان باشند؛ زیرا چنین روشى نیکوکار را از انجام دادن کار نیک دور ساخته و بدکار را به ارتکاب کار بد تشویق مى کند؛ وَلاَ یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فی ذَلِکَ تَزْهِیداً لأَهْلِ الأِحْسَانِ فِى الأِحْسَانِ وَتَدْرِیباً لأَهْلِ الأِسَاءَةِ عَلَى الأِسَاءَةِ».(1)

در تربیت اسلامى، از هر دو روش، تشویق و تهدید و انذار استفاده مى شود؛ چنان که قرآن کریم، در آموزه هاى خود، از هر دو روش استفاده کرده است. در فواید دنیوى و اخروى جهاد، مردم را به نبرد تشویق مى کند (انفال/65) و متقابلا شیوه هاى مختلف انذار در قرآن آمده است؛ از جمله در سوره ها و آیات ذیل: سوره حدید، آیه 16؛ سوره نور، آیات 14 - 17؛ سوره بقره، آیه 278 وآیه 279؛ سوره فرقان، آیه 68 و 69؛ سوره توبه، آیه 39؛ سوره فتح، آیه 16؛ سوره نور، آیه 2؛ سوره مائده، آیه 38. قرآن کریم، در این آیات، گاهى شخص متخلف را به عدم رضایت خدا از وى تهدید مى کند و گاهى مجرمین را از خشم خدا مى ترساند و گاهى متخلف را با عنوان اعلام جنگ با خدا و رسول هشدار مى دهد و گاهى به کیفر اخروى تهدید مى کند و گاهى به عذاب در همین دنیا انذار مى دهد.

به این امید که تشویق ها و تهدیدهاى قرآن بر ما مؤثر بیفتد. إن شاءالله تعالى!

ص: 285


1- نهج البلاغه، نامه 53.

ص: 286

46

46. شفاعت

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ؛ شفاعت کننده، بال وپر طلب کننده است».(1)

از این حدیث مى توان دو نکته استفاده کرد:

نکته اوّل: درباره ماهیت و چیستى شفاعت است. آیا شفاعت پارتى بازى به درگاه خداوند است که باعث نجات اهل گناه بشود و یا چراغ سبزى است براى گناهکاران که به اتکاى آن به گناه آلوده شوند؟ آیات قرآن به خوبى به این سؤالات وابهامات جواب مى دهد قبل از آن که به آیات قرآن مراجعه کنیم، از همین کلام امام (علیه السلام) فلسفه شفاعت را به دست مى آوریم. امام (علیه السلام) شفیع را به منزله بال مى داند. پرنده براى پرواز کردن به چند چیز نیاز دارد: پرنده باید از نیرویى براى پرواز بهره مند باشد؛ بال و پر هم داشته باشد؛ طرز پرواز را نیز بلد باشد و مقصد را هم تشخیص بدهد. این چهار چیز اصلى براى پرواز است هر کدام از این ها نباشد، کار پرواز لنگ است. از این جا معلوم مى شود کسى که به اذن خداوند، به وسیله امام یا پیامبر شفاعت مى شود، زمینه هایى در وجود او باید باشد؛ چون شفیع فقط

ص: 287


1- نهج البلاغه، حکمت 63.

بال است، بقیه باید از خود بنده باشد. بنده باید نیرو وعلم و هدف داشته باشد تا شفاعت نقصان او را برطرف کند، نه این که شخص هیچ توان و قدرت و هم و عملکرد خوبى نداشته باشد، آن وقت شفاعت تمام این ها را ارزانى اش کند. لذا کسى که هیچ نقطه قوّت در او نیست، مورد شفاعت قرار نمى گیرد.

امّا بحث شفاعت از منظر آیات و روایات: بدون شک مجازات هاى خداوند در هر دو جهان جنبه انتقامى ندارد، بلکه این مجازات ها در حقیقت ضامن اجراى اطاعت از قوانین الهى و در نتیجه باعث پیشرفت و تکامل انسان هاست. از سوى دیگر، نباید راه بازگشت و اصلاح را بکلّى به روى گناهکاران بست، بلکه باید به آن ها این امکان را داد که خود را اصلاح کنند و به سوى خدا و پاکى و پرهیزکارى باز گردند. شفاعت به معناى واقعى و صحیح براى حفظ همین تعادل مى باشد و وسیله اى براى بازگشت گناهکاران و آلودگان است.

ریشه کلمه شفاعت، «شفع» به معناى «جفت» مى باشد و مفهوم اصلى شفاعت بر محور تغییر موضع شفاعت شونده دور مى زند؛ یعنى شخص شفاعت شونده، موجباتى را فراهم مى سازد که از یک وضع نامطلوب و در خور کیفر بیرون آمده، به وسیله ارتباط با شفیع، خود را در وضع مطلوبى قرار مى دهد که شایسته و مستحق بخشودگى مى گردد. ایمان به این نوع شفاعت باعث اصلاح افراد گناهکار مى شود؛ زیرا او را به تغییر رویکرد تشویق مى کند.

در قرآن کریم، حدود سى مورد درباره شفاعت، بحث شده که مى توان آیات مربوط را به چند گروه تقسیم کرد:

1. آیاتى که به طور مطلق شفاعت را نفى مى کند: بقره/254 و48 مدثر/48؛

2. آیاتى که شفیع را منحصرآ خدا معرفى مى کند: سجده/4 وزمر/44؛

3. آیاتى که شفاعت را به اذن وفرمان خدا مشروط مى کند: بقره/ 255 وسبأ/23؛

ص: 288

4. آیاتى که شرایطى براى شفاعت شونده بیان کرده است: انبیا/28، مریم/ 87 وغافر/18.

از این آیات استفاده مى شود که مسأله شفاعت موضوعى بى قید وشرط نیست، بلکه قیود و شرایطى دارد: از نظر جرمى که درباره آن شفاعت مى شود؛ از نظر شخص شفاعت شونده و از نظر شخص شفاعت کننده. در واقع نوع جرم، شفاعت شونده و شفاعت کننده قیود و شرایط شفاعت را تشکیل مى دهند. به عبارت دیگر، هر جرمى قابل شفاعت نیست و هر کسى لیاقت شفاعت شدن را ندارد و هر کسى نمى تواند شفاعت کند. مثلا گناهانى مثل ظلم و ستم، به طور کلى از دایره شفاعت بیرون هستند، و اگر ظلم را به معناى وسیع کلمه بگیریم، شفاعت در این مورد به مجرمانى منحصر خواهد بود که از کار خود پشیمان شده، در مسیر اصلاح قرار دارند.

نکته دوم: حدیث ممکن است مفهوم عامى داشته باشد، به طورى که هم شفاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) را شامل بشود و هم شفاعت در امور دنیا را شامل شود. به این معنى که در امور دنیوى هم افراد توانمند واسطه حل مشکلات دیگران شوند.

امیدواریم زیارت معصومین (علیهم السلام) در دنیا وشفاعتشان در قیامت نصیبمان بشود، إن شاءالله!

ص: 289

ص: 290

47

47. انفاق

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ؛ از بخشش کم حیا مکن؛ زیرا محروم ساختن از آن هم کم تر است».(1)

چند نکته از این حدیث استفاده مى شود:

نکته اوّل: مسئله انفاق و اعطا، یکى از قوانین گسترده عالم آفرینش است. در عالم هستى، هر موجودى سرمایه اى دارد که از آن انفاق مى کند و بخشى را در اختیار دیگران مى گذارد: خورشید نورش را در اختیار موجودات دیگر مى گذارد؛ به طورى که هر روز میلیاردها تن از وزنش کم مى شود و به نور و حرارت تبدیل مى شود و مثل شمع مى سوزد و سوختنش هم مثل انفجار اتمى است تا دیگران از آن بهره ببرند. هوا، زمین، دریاها نیز انفاق مى کنند. ما نیز در لابه لاى این قوانین مبتنى بر انفاق قرار داریم و جزئى از این عالم بزرگ هستیم؛ طبعآ نمى توانیم و نباید وصله ناهماهنگ باشیم؛ لذا باید از نیروهاى خود، اعم از عقل، علم، نیروى مال و نفوذ اجتماعى خود براى انفاق استفاده کنیم و نباید این سرمایه ها را احتکار کنیم. قانون انفاقى که در شریعت اسلام آمده است، در

ص: 291


1- نهج البلاغه، حکمت 67.

حقیقت با آن قانون عالم آفرینش، یعنى انفاق هماهنگ و همسو مى باشد.

نکته دوم: برخلاف آنچه بعضى ها خیال مى کنند، مسئله انفاق قبل از آن که یک مسئله اجتماعى باشد یک مسئله اخلاقى و تربیتى است یعنى کم تر عملى است که مثل انفاق انسان را از لحاظ نفسانى تربیت بکند و به انسان روحانیت بدهد. مسئله خمس و زکات از واجبات است و قصد قربت مى طلبد؛ در حالى که اگر این دو مسئله اى اجتماعى بود به قصد قربت نیاز نداشت؛ لذا این ها امرى تربیتى است.

خداوند متعال مى فرماید: (مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَآءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)(1) در این آیه، خداوند، کسانى را که در راه خدا انفاق مى کنند به تخم و دانه پر برکتى که در زمین مستعدى افشانده شود، تشبیه کرده که این تشبیه، بسیار عمیق و جالب توجّه است. قرآن کریم به این نکته گوشزد مى کند که عمل هر انسانى پرتوى از وجود اوست. هر قدر عمل شخص توسعه پیدا کند، در حقیقت وجود آن انسان توسعه پیدا کرده است؛ لذا کسانى که انفاق مى کنند خودشان رشد و نموّ مى یابند و پربار مى شوند و اگر انسان در این مسیر، یک قدم برداشته است، هفتصد قدم به سوى خدا نزدیک مى شود که این، همان اثر تربیتى انفاق است.

نکته سوم: حدیث راه هر گونه بهانه را از انسان سد مى کند. بعضى به بهانه هاى مختلف از انفاق سرباز مى زنند؛ گاهى شخص به بهانه تأمین آینده خود و بچه ها انفاق نمى کند؛ گاهى به بهانه ترس از ریا انفاق نمى کند و گاهى به بهانه کم بودن مال مورد انفاق است و آن را اندک مى شمرد و از انفاق کردن سر باز مى زند. امام مى فرماید: از دادن کم و انفاق هر چه اندک حیا نکن؛ چرا که محروم ساختن مستمندان و عدم انفاق، از انفاق اندک هم کم تر است.

ص: 292


1- سوره بقره، آیه 261.

48

48. رعایت چهار نکته

امام على (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمودند: «یَا بُنَیَّ... إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ؛ فرزندم! این چند نکته را از من داشته باش که با آن هر کارى بکنى، به تو زیان نخواهد رسید: بالاترین سرمایه ها عقل است و بزرگ ترین فقر حماقت است و بدترین تنهایى و وحشت خودبینى است و برترین حسب و نسب اخلاق نیک است».(1)

این حدیث، مشتمل بر هشت صفت است که چهار مورد را در ضمن «دورى از چهار طایفه» بحث کردیم. در این بخش، چهار صفت نخست حدیث را بحث مى کنیم:

عقل، از هر سرمایه اى مهم تر است و بدترین فقر، فقر عقل است. انسان سرمایه هایى در اختیار دارد، از جمله سرمایه عمر، سلامتى، مال، آبرو و نفوذ اجتماعى و علم؛ ولى اگر این سرمایه ها زیر چتر عقل قرار نگیرد، از بین مى رود: عالم نمى تواند از علمش استفاده کند و ثروتمند از ثروتش بى بهره مى ماند

ص: 293


1- نهج البلاغه، حکمت 38.

و همین طور دارنده سایر نعمت ها. کسى که همه چیز دارد، الّا عقل؛ انسان فقیر و بى مایه اى است؛ زیرا مسئله مهم در سرمایه، تدبیر آن است، به این معنا که سرمایه را چگونه و در کجا خرج کند و این تنها عقل است که مى تواند نعمت ها آن را در جاى مناسب به کار بگیرد و به جا مصرف کند.

سومین جمله: وحشت ناک ترین وحشت ها، عجب و خودبرتربینى است. بالاترین تنهایى، خودبرتربینى است؛ زیرا وقتى که کسى خود را از مردم برتر مى بیند، مردم او را ترک مى کنند و از او دور مى شوند. نتیجه این کار تنهایى ووحشت است.

چهارم: برترین حب و شرف و شخصیّت، اخلاق نیک است. این شرف و بزرگى را گاهى اوقات انسان از پدران خود کسب مى کند؛ به این معنا چون فرزند فلان شخصیّت است مردم به او احترام مى کنند؛ امّا گاهى اوقات، انسان شرف و بزرگى را خودش به دست مى آورد؛ مثلا علم و دانش اوست که باعث شرف وى مى شود. امام مى فرماید: بالاترین شرف، حسن خلق است که مى تواند شخص را در دل ها جا بدهد؛ چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با جاذبه اخلاقى خود، در دل ها نفوذ کرد.

بحث کوتاهى درباره صفت عجب داشته باشیم:

عُجب به معناى خود را از دیگران برتر دیدن است. سرچشمه اصلى این صفت ناپسند، عدم شناخت خویشتن است؛ زیرا اگر انسان خود را بخوبى بشناسد و کوچکى خود را در برابر عظمت و بزرگى خداوند در نظر بگیرد، هرگز دچار عُجب و خودستایى نمى شود. عجب، گویاى اعتقاد انسان به کمال خویشتن است؛ لذا باعث عقب ماندگى شخص مى گردد؛ چون رمز تکامل انسان، اعتراف به تقصیر و قبول ضعف هاست.

خداوند در سوره نجم، آیه 32 مى فرماید: «(فَلاَتُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ

ص: 294

اتَّقَى)؛ خودستایى مکنید، خداوند پرهیزکاران را بهتر مى شناسد».

سرچشمه خودستایى، همان عجب و غرور و خودبینى است که از تکبر و برترى جویى سر در مى آورد.

امام على (علیه السلام) در خطبه همام درباره صفات پرهیزکاران مى فرماید: «لاَ یَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِیلَ وَلاَ یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِیرَ فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَمِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسی مِنْ غَیْرِی وَرَبِّی أَعْلَمُ بی مِنِّی بِنَفْسی اللَّهُمَّ لاَتُوَاخِذْنِى بِمَا یَقُولُونَ وَاجْعَلْنی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِى مَا لاَ یَعْلَمُونَ؛ آن ها هرگز از اعمال کم خود راضى نیستند و هیچ گاه اعمال زیاد خود را بزرگ نمى شمرند و آن ها در همه حال خود را در برابر انجام دادن وظایف متهم مى شمرند و از اعمال خویش بیمناکند. هنگامى که کسى یکى از آنان را بستاید، از آنچه در حقّ آن ها مى گوید، وحشت مى کند و چنین مى گوید: من به حال خود از دیگران آگاه ترم وخدا نسبت به من از من آگاه تر است. پروردگارا! به این ستایشى که ستایشگران در حقّ من مى کنند، مرا مؤاخذه مکن ومرا از آنچه گمان مى برند نیز برتر قرار بده و آنچه را آن ها از خطاهاى من نمى دانند، بر من ببخش!».(1)

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «لاَیَفْتَخر اَحَدُکم بِکَثْرَةِ صَلاتِهِ وَصِیامِهِ وَزَکاتِهِ وَنُسُکِهِ، لأَنَّ الله عزّوجلّ اَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى؛ هیچ کس از شما نباید به زیادى نماز و روزه وزکات و مناسک حج و عمره افتخار کند؛ چون خداوند پرهیزکاران شما را از همه بهتر مى شناسد».(2)

در حدیث آمده است که: «اَلْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسناتَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ اَلْحَطَبَ؛ عجب، نیکى هاى انسان را مى خورد، همان گونه که آتش، هیزم را مى خورد». (3)

ص: 295


1- نهج البلاغه، خطبه 193.
2- نور الثقلین، ج 5، ص 165.
3- روح البیان، ج 8، ص 522.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اِیَّاکَ اَنْ تَرْضى عَنْ نَفْسِکَ فَیَکْثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْکَ؛ مبادا از خود راضى باشى که در این صورت، ناراضیان از تو زیاد مى شوند!»(1)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «قَالَ اِبْلِیسُ -لَعَنَهُ الله عَلَیْه - لِجُنُودِهِ: اِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنْ اِبْنِ آدمَ فی ثَلاثٍ لَمْ اُبَالِ مَا عَمِلَ، فَإنَّهُ غَیْرُ مَقبولٍ مِنْهُ: اِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ، وَنَسِىَ ذَنْبَهُ، وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ؛ ابلیس -لعنت خدا بر او باد!- به لشکریانش گفت: اگر در سه کار بر فرزند آدم چیره شوم، دیگر باکى ندارم که چه کارى بکند؛ زیرا او پذیرفته نمى شود: هرگاه عملش را زیاد شمارد و گناهش را از یاد ببرد و خودپسند شود».(2)

راهکار معالجه عُجب و خودپسندى این است که به فرموده امام على (علیه السلام) انسان به خلقت اولیه خود نگاه کند و بنگرد که از چه چیز آفریده شده است: «مَا لإِبْنِ آدَمَ وَالْعُجبِ؟ وَاَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ، وَآخِرُهُ جِیفَةٌ قَذِرَةٌ وَهُوَ بَیْنَ ذلِکَ یَحْمِلُ الْعَذِرَةَ؟؛ آدمیزاد را چه به خودپسندى؟! آغازش نطفه اى گندیده است و فرجامش مردارى پلید و او در این میان، حامل کثافت است». (3)

ص: 296


1- غرر الحکم، حدیث 2642.
2- الخصال، ص 112.
3- غرر الحکم، حدیث 9666.

49

49. احترام بیش از حدّ ممنوع!

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «وَقَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَاشْتَدُّوا بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا فَقَالَ وَاللهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاوُکُمْ وَإِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ فی دُنْیَاکُمْ وَتَشْقَوْنَ بِهِ فی آخِرَتِکُمْ وَمَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الأَمَانُ مِنَ النَّارِ؛ این سخن را امام (علیه السلام) هنگامى فرمود که در مسیر حرکتش به شام، دهقانان شهر انبار با او ملاقات کردند و به احترام امام (علیه السلام) از مرکب پیاده شدند و با سرعت به سوى حضرت شتافتند [و مراسمى که نشانه ذلّت در برابر امرا بود، انجام دادند] امام فرمود: این چه کارى بود که شما انجام دادید؟! عرض کردند: این آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم. امام (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند با این عمل، زمامداران شما بهره مند نمى شوند. شما با این کار در دنیا به خود مشقت مى دهید و در قیامت بدبخت خواهید بود و چه زیانبار است مشقتى که پشت سر آن مجازات الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از عذاب دوزخ باشد!».(1)

ص: 297


1- نهج البلاغه، حکمت 37.

قدر مسلم این است که این دهقانان کارى انجام داده اند که مشتمل بر نوعى عبودیت و پرستش ویا خضوع در حدّ پرستش بوده است.

از این حدیث سه نکته استفاده مى شود:

1. این گونه احادیث، دلیل بر حقانیت اسلام و پیشوایان آن است؛ زیرا اگر پیشوایان اسلام، دنبال حکومت و سیاست ظاهرى بودند، این گونه خضوع ها مى بایست براى آن ها مهم باشد و از این کارها لذّت ببرند؛ حال این که حضرت از این کار نهى فرمود. معلوم مى شود که سیره آن ها از سیره زمامداران جداست و نظر آن ها، تفکّر انبیاست.

این نکته عینآ همان داستانى است که در قرآن کریم درباره حضرت سلیمان و ملکه سبا آمده است: ملکه گفت: باید قبل از هر کار، سلیمان و اطرافیان او را بیازماییم و ببینیم که پادشاه است یا پیامبر. براى این کار، باید از هدیه استفاده کرد؛ لذا من هدیه قابل ملاحظه اى براى آن ها مى فرستم تا ببینم فرستادگان من، چه واکنشى را از ناحیه آن ها براى ما گزارش مى کنند: (وَإِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِم بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ).(1) پادشاهان به هدایا علاقه زیادى دارند و آن ها را مى توان با هدایاى گرانبها تسلیم کرد. اگر دیدیم سلیمان با این هدایا تسلیم شد، معلوم مى شود، شاه است و در برابر او مى ایستیم؛ امّا اگر به ما بى اعتنایى ورزید و به سخنان و پیشنهادهایش اصرار داشت، معلوم مى شود که پیامبر خداست.

هنگامى که فرستادگان ملکه سبا نزد سلیمان (علیه السلام) آمدند، سلیمان (علیه السلام) گفت: «مى خواهید مرا با مال کمک کنید و فریب دهید؟! آنچه خدا به من داده است، از آنچه به شما داده است، بهتر است، بلکه شما هستید که به هدایاى خود خوشحال مى شوید. به سوى آن ها بازگردید و اعلام کنید با لشکرهایى به سراغ آن ها مى آییم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند و آن ها را از آن سرزمین آباد، به

ص: 298


1- سوره نمل، آیه 35.

صورت ذلیلان و در عین حقارت بیرون مى رانیم».(1)

پیشوایان دینى ما هم این گونه بودند؛ به طورى که هرگز مقام و ثروت بر آن ها اثر نمى کرد و باعث فریب آن ها نمى شد.

2. دومین نکته اى که از این حدیث استفاده مى شود، این است که اسلام معتقد است آداب و رسوم هم باید معنى دار باشد؛ لذا آدابى که باعث مشقت بى فایده باشد، از نظر اسلام منفى است. البته اسلام، احترام به مؤمن و اکرام او را لازم مى داند؛ چنان که آدابى مثل مصافحه و معانقه و سلام و تحیت بخش مهمى از آداب و تعاملات اجتماعى افراد را شامل مى شود.

3. نکته سوم، ارزش وشخصیّت والایى است که خداوند به انسان داده و خداوند به هیچ وجه راضى نیست که انسان، این شخصیّت و کرامت وآزادى خود در هم بشکند و خود را ذلیل و کوچک و برده کند.

ص: 299


1- سوره نمل، آیه 36 و37.

ص: 300

50

50. نیاز به الگو

امام على (علیه السلام) درباره خباب بن ارت فرمود: «یَرْحَمُ اللهُ خَبَّابَ بْنَ الأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَهَاجَرَ طَائِعاً وَقَنِعَ بِالْکَفَافِ وَرَضِیَ عَنِ اللهِ وَعَاشَ مُجَاهِداً؛ خدا خباب بن ارت را رحمت کند! او از روى میل ایمان آورد و از روى اطاعت خدا هجرت کرد و به زندگى ساده قناعت نمود، و از خدا خشنود و در تمام دوران زندگى مجاهد بود».(1)

از جمله دلایل انتخاب فرستادگان خدا از میان انسان ها آن است که آن ها بتوانند سرمشق عملى براى امّت ها باشند؛ چرا که مهم ترین و مؤثرترین بخش تبلیغ و دعوت انبیا، دعوت هاى عملى آن هاست؛ زیرا عمل هر کس، از ایمان عمیق انسان به گفتارش حکایت مى کند و سخنى که از دل برآید لاجرم بر دل مى نشیند. به همین دلیل است که دانشمندان اسلام، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوّت مى دانند؛ چرا که آن ها باید اسوه و الگوى مردم باشند.

همیشه وجود الگوها و سرمشق هاى بزرگ در زندگى انسان ها، وسیله مؤثرى براى تربیت آن ها بوده است. به همین دلیل، پیامبر وپیشوایان معصوم (علیهم السلام)

ص: 301


1- نهج البلاغه، حکمت 43.

مهم ترین شاخه هدایت را با عمل خود نشان مى دادند. بر همین مبناست هنگامى که سخن از سنّت به میان مى آید، گفته مى شود که سنّت عبارت است از: قول و فعل و تقریر معصوم. یعنى سخن، عمل و سکوت پیشوایان معصوم، همه حجت وراهنما است.

قرآن کریم نیز بر این مسأله مهم صحّه گذارده، الگوها و سرمشق هایى در همه زمینه ها براى مؤمنان معرفى مى کند؛ چنان که در داستان حضرت یوسف (علیه السلام) آن حضرت را الگوى عفّت و شجاعت و تقوا معرفى مى کند. همچنین در سوره احزاب، آیه 21، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را الگو معرفى مى کند و مى فرماید: «(لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا اللهَ وَالْیَوْمَ الأَخِرَ وَذَکَرَ اللهَ کَثِیرآ)؛ براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود؛ براى آن ها که به رحمت خدا و روز رستاخیز امید دارند و خدا را بسیار یاد مى کنند».

اسوه، تأسى کردن و اقتدا نمودن است؛ یعنى براى شما در پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تأسى و پیروى خوبى است و مى توانید با اقتدا کردن به او، در صراط مستقیم قرار بگیر. قرآن در این آیه، این اسوه حسنه را مخصوص کسانى مى داند که داراى سه ویژگى هستند: به خدا و روز قیامت امید دارند و خدا را بسیار یاد مى کنند.

در حقیقت ایمان به مبدأ و معاد، انگیزه این حرکت است، و ذکر خداوند تداوم بخش آن؛ زیرا بدون شک کسى که قلبش از چنین ایمانى سرشار نباشد، به قدم گذاشتن در جاى قدم هاى پیامبر توانمند نیست. در ادامه این راه نیز اگر پیوسته خدا را یاد نکند و شیاطین را از خود نراند، نسبت به ادامه تأسّى و اقتدا توانا نخواهد بود.

این نکته قابل توجّه است که تأسى به پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در این آیه آمده است، به صورت مطلق ذکر شده؛ به آن معنا که تأسى در همه زمینه ها را شامل مى شود؛ لذا در احادیث ما در مهم ترین و ساده ترین مسائل موضوع تأسى و پیروى کردن

ص: 302

مطرح گردیده است. در حقیقت مؤمنان در اعمال بزرگ و کوچک خود مى توانند به پیشوایان دینى اقتدا کنند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى که نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواکش را بالاى سرش مى گذاشت و سر آن را مى پوشانید.» سپس آن حضرت، کیفیت نماز شب خواندن پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بیان مى فرماید: و در آخر آن مى گوید: (لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ).(1)

براستى اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در زندگى ما، اسوه و سرمشق باشد، در ایمان و توکلش در اخلاص و شجاعتش، در نظم و نظافتش، و در زهد و تقوایش باید او را سرمشق قرار دهیم. در این صورت بکلّى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنایى سراسر زندگى ما را فرا خواهد گرفت.

روایتى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «کُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِاَعْمالِکُم وَلاَتَکُونُوا دُعَاةً بِاَلْسِنَتِکُمْ؛ مردم را به اعمال خویش به سوى خدا دعوت کنید نه به زبان خود.»(2) از این روایت استفاده مى شود که همه مسلمانان، به نوبه خود باید الگو و اسوه براى دیگران باشند و با زبان عمل، اسلام را به دنیا معرفى کنند.

خداوند متعال در سوره ممتحنه آیه 4، حضرت ابراهیم (علیه السلام) را به عنوان الگو و اسوه به مسلمانان معرفى مى کند: «(قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ...)؛ براى شما تأسى نیکى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند، وجود داشت...».

امام على (علیه السلام) در حدیث مورد بحث، یکى از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به عنوان الگو معرفى و پنج وصف براى او بیان مى کند. نام این شخص، خباب بن ارّت است که از سابقین در اسلام مى باشد. وى در سه سال اوّل دعوت مخفیانه

ص: 303


1- وسائل الشیعه، ج 1، ص 356.
2- سفینة البحار، ج 2، ص 278 (ماده عمل).

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، به آن حضرت ایمان آورد و از اصحاب سرّ و مورد اعتماد آن حضرت واقع گردید. خباب از شکنجه دیده ها و مهاجرین و از شرکت کننده هاى در جنگ بدر و از مبلغین بود و خواهر عمر و شوهر او را مسلمان کرد. ابن هشام مى نویسد: از خاندان «خطّاب» (پدر عمر) فقط دختر او «فاطمه» و شوهر وى «سعید بن زید» ایمان آورده بودند. روابط عمر با مسلمانان در آغاز اسلام بسیار تیره بود، به گونه اى که از دشمنان سرسخت پیامبر به شمار مى رفت. از این رو خواهر عمر و شوهر او، اسلام خود را پیوسته از عمر پنهان مى داشتند. با این حال، «خباب بن ارت» در مواقع معینى به خانه آن ها مى آمد و به هر دو قرآن مى آموخت.(1)

امّا پنج صفتى را که خباب به خاطر آن ها فضیلت پیدا کرد، عبارتند از:

1. اسلام آوردن جناب با میل ورغبت بود، نه از روى اکراه یا طمع.

2. هجرت کردنش از ترس جان نبود، بلکه به خاطر اطاعت فرمان خدا بود. در واقع هجرت وى، هجرت از ارزش هاى فاسد مکّه، به ارزش هاى صحیح و از باطل به سوى حقّ بود؛ چرا که مهاجر واقعى کسى است که از سیئات و گناهان به سوى طاعت خداوند هجرت کند.

3. زندگى او ساده بود، بدون تجملات و اسراف و اشرافى گرى.

4. او از خدا راضى بود وبراى خداوند تعیین تکلیف نمى کرد.

5. سراسر زندگى او جهاد بود؛ جهاد با نفس و جهاد با دشمن.

در این حدیث، امام (علیه السلام) از علم، پول و مقام اجتماعى صحبت نمى کند. معلوم مى شود که این ها در درجه بعد قرار دارند ودر برخى مواقع راهزن راه هستند. آنچه مهم است، این پنج صفت است که حضرت به آن ها اشاره فرمود. معیار حقّ و باطل و خوب و بد بودن افراد، در این امور است.

ص: 304


1- فروغ ابدیت، ج 1، ص 285، به نقل از سیره ابن هشام، ج 1، ص 365.

51

51. افراد با شخصیّت وافراد بى شخصیّت

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ وَاللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ؛ بپرهیزید از حمله بزرگوار به هنگام نیاز و گرسنگى و از حمله انسان پست به هنگام سیرى».(1)

مفهوم جمله دوم امام روشن است: وقتى که شکم افراد بى شخصیّت سیر شود، افرادى دیوانه و خطرناک مى شوند؛ چرا که کم ظرفیت هستند و خود را مى بازند.

امّا در خصوص معناى جمله اوّل امام (علیه السلام) اقوال مختلفى صورت گرفته است. بعضى از مفسران گفته اند که منظور امام، گرسنگى معمولى نیست، بلکه چند معناى دیگر براى گرسنگى ذکر کرده اند:

1. منظور این است که وقتى شخصیّت آن ها در هم کوبیده شود، باید از آن ها پرهیز کرد؛ زیرا افراد با شخصیّت در برابر تحقیر خود عکس العمل تند نشان مى دهند.

2. منظور این است که این گرسنگى، رفع نیاز و حاجت دیگران است، نه رفع

ص: 305


1- نهج البلاغه، حکمت 49.

حاجت خودشان.

3. منظور از این گرسنگى، گرسنگى در جنگ است. توضیح این که در گذشته، افراد شجاع اصرار داشتند که وقتى عازم میدان جنگ مى شوند، گرسنه باشند؛ زیرا وقتى گرسنه بودند، شجاع تر از افراد سیر مى جنگیدند؛ زیرا افراد سیر نمى توانستند شجاعانه بجنگند.

استفاده اخلاقى اى که از این حدیث صورت مى گیرد، این است که افراد با شخصیّت، در فکر خویش نیستند، بلکه به فکر دیگران هستند، براى پول ومقام اهمّیت قائل نیستند، بلکه براى شخصیّت خود و دیگران ارزش قائلند و هر گاه افراد جامعه به آن ها نیاز داشته باشد و آنان نتوانند حاجت دیگران را برطرف کنند، ناراحت هستند؛ به خلاف افراد پست و بى شخصیّت که وقتى سیر شدند، هر کارى که از دست آنان برآید، انجام مى دهند و خوى حیوانى و درندگى پیدا مى کنند.

ص: 306

52

52. اُلفت قلب

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیْهِ؛ دل هاى انسان ها همچون حیوانات وحشى است: هر کس از راه محبّت وارد شود، با او الفت مى گیرند».(1)

کلمه قلب چند معنى دارد:

1. عضو مخصوصى است که درون سینه است و حکم یک تلمبه خودکار براى نقل و انتقال خون و آبیارى و تغذیه سلول هاى بدن را دارد و کار دیگرى از او ساخته نیست. خون را مى گیرد و به تمام بدن مى فرستد، منتهى دو دستگاه تلمبه وجود دارد: دستگاهى است که خون سیاه را به ریه مى فرستد و در آن جا تصفیه مى شود و خون قرمز رنگ به قلب بر مى گردد. و دستگاه دیگرى هست که خون را به تمام اعضاى بدن مى فرستد.

2. یک معناى قلب همان عقل و روح انسان است. روح انسان داراى شئونى است: نفس، عقل، حافظه، عواطف و احساسات. در قرآن کریم هم به این عقل اشاره شده است: «(لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِها)؛ عقل دارند امّا به کار نمى گیرند».(2)

ص: 307


1- نهج البلاغه، حکمت 50.
2- سوره اعراف، آیه 179.

3. معانى دیگرى هم در قالب کنایه براى قلب بیان کرده اند؛ مثلا به فردى که در جمعیتى شاخص است، قلب جمعیت مى گویند. به عنوان مثال، به امام خمینى (رحمه الله) قلب تپنده امّت مى گفتند و یا به کسى قلب لشکر مى گویند.

امام على (علیه السلام) در این کلام مى فرماید: دل هاى انسان ها، همچون حیوانات وحشى است که از دیگران مى رمد. هر کس بتواند این قلوب را رام کند و در اختیار بگیرد، این دل ها به او توجّه مى کنند.

در این جا بین شارحان نهج البلاغه مثل ابن میثم، ابن ابى الحدید و مرحوم میرزا حبیب الله خوئى سؤالى مطرح شده مبنى بر این که معناى این حدیث چیست؟ آیا این حدیث با آنچه مى گویند انسان مدنى بالطبع است، منافات ندارد؟ در این مورد مفسران نهج البلاغه به فکر تفسیرهاى مختلف افتادند واین کلام را بر یک قضیه جزئیه حمل کردند؛ مبنى بر این که منظور امام همه مردم نیستند، بلکه رؤسا مورد نظر مى باشند که اگر انسان با آن ها بجوشد و رابطه داشته باشد، به آن ها اقبال پیدا مى کند.

ولى راه حل بهترى هم وجود دارد و آن این که اوّلا، این قضیّه کلّى است و مراد از وحشى، تألیف و اقبال یک چیز اضافه بر مدنىّ بالطبع بودن انسان است. به عبارت دیگر، ما دو مرحله تألیف و الفت داریم: یک نوع همان است که مقتضاى زندگى اجتماعى است؛ به این معنا که مثلا من با کاسب محل و او با من؛ معلم با شاگرد و شاگرد با استاد در ارتباط هستند. منظور امام (علیه السلام) این الفت نمى باشد، بلکه مرحله دومى از الفت وجود دارد که بر محور دوست و رفیق مى باشد و مرحله بالاترى است؛ لذا این فرمایش امام مبتنى بر این است که علاوه بر مدنىّ بالطبع بودن انسان، زمانى مردم به تو علاقه پیدا مى کنند که از تو محبّت ببینند. در واقع، محبّت است که جاذبه دارد.

درباره راه هاى نفوذ در دیگران، کتاب هایى نوشته شده است که افراد

ص: 308

مى توانند به آن ها مراجعه کنند؛ از جمله آیین دوست یابى؛ راه نفوذ در دیگران؛ زندگى در پرتو اخلاق؛ محجة البیضاء و... ما در این مختصر به چند راه نفوذ در دیگران و جلب محبّت آنان اشاره مى کنیم:

1. خوشرویى و خوشخویى 2. مردم دارى 3. صله رحم 4. برخورد خوب با همسایه 5. ادب 6. برخورد کریمانه 7. عزّت نفس 8. شوخى و مزاح 9.نقدپذیرى 10. صداقت 11. تواضع 12. عفو و گذشت.

از همه این راه ها مهم تر، بندگى صادقانه خداى متعال است. هرگاه کسى خداوند را صادقانه عبادت کند، خداى متعال او را در دل ها نفوذ مى دهد.

ص: 309

ص: 310

فهرست منابع

1- قرآن کریم

2- بحارالانوار

3- تحف العقول

4- غرر الحکم

5- اصول کافى

6- نهج البلاغه

7- تفسیر نمونه

8- مجمع البیان

9- بصائر الدرجات

10- اعیان الشیعه

11- دلائل الامامه طبرسى

12- سفینة البحار

13- ارشاد القلوب

14- میزان الحکمه

15- کشف الغمه

16- نور الثقلین

17- مشکوة الانوار

18- مرآة العقول

19- تفسیر صافى

20- دیوان ناصر خسرو

21- نقطه هاى آغازین در اخلاق عملى

22- المحجة البیضاء

23- مثنوى معنوى

24- مصباح الشریعه

25- احیاء العلوم الدین غزالى

26- الحقائق فی محاسن الاخلاق

27- کشکول شیخ بهایى

28- امالى صدوق

29- تفسیر قرطبى

30- اخلاق در قرآن

31- تصنیف الغرر

32- ثواب الاعمال

33- جامع السعادات

34- وسائل الشیعه

35- مناقب آل ابى طالب

36- عیون اخبار الرضا

37- صحیح مسلم

38- سیره ابن هشام

39- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید

40- فروغ ابدیت

ص: 311

41- تاریخ یعقوبى

42- کتاب «جوان» فلسفى

43- مستدرک الوسائل

44- صحیفه سجادیه

45- تاریخ فلاسفه اسلام

46- فروغ ولایت

47- فروع کافى

48- 25 اصل از اصول اخلاقى امامان :

49- روح البیان

50- الخصال

51- جامع احادیث الشیعه

52- مکارم الاخلاق

53- تفسیر الدر المنثور

54- تفسیر کشاف

55- تفسیر فخر رازى

56- سنن ابن ماجه

57- کنز العمال

58- کشف المراد

ص: 312

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109